Pigeonhole

ˈpɪdʒənhoʊl ˈpɪdʒənhəʊl
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    pigeonholed
  • شکل سوم:

    pigeonholed
  • سوم شخص مفرد:

    pigeonholes
  • وجه وصفی حال:

    pigeonholing

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • noun countable
    (مخصوص نامه) قفسه‌، جعبه، طبقه
    • - The pigeonholes were overflowing with letters and packages.
    • - قفسه پر از نامه و بسته شده بود.
    • - I found a forgotten note in my pigeonhole at work yesterday.
    • - دیروز در محل کارم یک یادداشت فراموش‌شده در جعبه‌ام پیدا کردم.
  • verb - transitive
    دیده نشدن، کنار گذاشتن، نادیده گرفتن
    • - Don't pigeonhole those papers; we may need them for reference.
    • - آن کاغذها را نادیده نگیرید؛ ممکن است به آن‌ها برای مرجع نیاز داشته باشیم.
    • - I always pigeonhole my unread emails so that I can tackle them when I have more time.
    • - من همیشه ایمیل‌های خوانده‌نشده‌ام را کنار می‌گذارم تا وقتی زمان بیشتری داشتم بتوانم آن‌ها را نگاه کنم.
  • verb - transitive
    به بعد موکول کردن، به تعویق انداختن، به عقب انداختن
    • - She was looking for some excuse to pigeonhole the project.
    • - او دنبال بهانه می‌گشت که (اجرای) طرح را به عقب بیندازد.
    • - He chose to pigeonhole his ideas for the presentation and revisit them later.
    • - او تصمیم گرفت ارائه‌ی ایده‌های خود را به بعد موکول کند و بعداً دوباره آن‌ها را بررسی کند.
  • noun countable
    لانه‌ی کبوتر، خانه‌ی کبوتر
    • - The pigeonhole in the barn was filled with nesting materials.
    • - انبار لانه‌ی کبوتر با مواد لانه‌سازی پر شده بود.
    • - The pigeonhole in the attic was home to a family of pigeons.
    • - لانه‌ی کبوتر در اتاق زیرشیروانی، اقامت‌گاه یک خانواده‌ی کبوتر بود.
  • verb - transitive
    قرار دادن، گذاشتن
    • - Don't pigeonhole me as just a receptionist, I have many other talents.
    • - من را فقط به‌عنوان یک مسئول پذیرش قرار ندهید؛ من استعدادهای زیادی دارم.
    • - He read the letters and pigeonholed them in his desk.
    • - او نامه‌ها را خواند و در نامه‌دان‌های میزش قرار داد.
  • verb - transitive
    طبقه‌بندی کردن
    • - He used to simply pigeonhole various aspects of life.
    • - او جنبه‌های مختلف زندگی را به‌سادگی طبقه‌بندی می‌کرد.
    • - To display glass dolls, they had pigeonholed the shelf.
    • - طاقچه را برای به نمایش گذاشتن عروسک‌های شیشه‌ای طبقه‌بندی کرده بودند.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد pigeonhole

  1. noun compartment
    Synonyms: box, carrel, chamber, corner, cranny, cubbyhole, cubicle, hole, niche, nook, place, pocket, recess, section, slot, stall
  2. verb categorize; shelve
    Synonyms: assort, class, classify, defer, delay, dismiss, file, group, hold, hold off, hold up, label, lay aside, peg, postpone, put aside, put down as, put off, put on hold, put on ice, put on the bank burner, rank, sideline, sort, tab, table, type cast

ارجاع به لغت pigeonhole

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «pigeonhole» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۰ خرداد ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/pigeonhole

لغات نزدیک pigeonhole

پیشنهاد بهبود معانی