فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Churn

tʃɜːrn tʃɜːn
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    churned
  • شکل سوم:

    churned
  • سوم شخص مفرد:

    churns
  • وجه وصفی حال:

    churning
  • شکل جمع:

    churns

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • verb - intransitive verb - transitive
    به تلاطم درآمدن، به هم خوردن، کف کردن، به کف آوردن (دریا و غیره)
    • - The storm caused the ocean waves to churn.
    • - طوفان باعث شد امواج اقیانوس به تلاطم درآید.
    • - The storm churning the ocean waves made sailing impossible.
    • - طوفان با به تلاطم درآوردن امواج اقیانوس سفر دریایی مرا غیرممکن کرد.
  • verb - transitive
    کره گرفتن، کره‌گیری کردن (با تکان دادن شیر در مشک یا دستگاه)، زدن (دوغ یا شیر)
    • - She churned the milk.
    • - از شیر کره گرفت.
    • - Grandma always said that churning fresh milk was one of her favorite chores.
    • - مادربزرگ همیشه می‌گفت که زدن شیر تازه یکی از کارهای مورد علاقه‌ی او بود.
  • verb - intransitive
    زیرورو شدن، به هم خوردن (شکم)
    • - The news of the accident made my stomach churn.
    • - خبر تصادف باعث شد شکمم زیرورو شود.
    • - Every time I think of the accident my stomach churns.
    • - هر وقت فکر آن حادثه را می‌کنم دلم زیر و رو می‌شود.
    • - The roller coaster ride caused my stomach to churn.
    • - ترن هوایی باعث شد شکمم به هم بخورد.
  • verb - intransitive verb - transitive
    اقتصاد ریزش کردن، دچار ریزش شدن (از نظر تعداد مشتری)
    • - The market is competitive, causing customers to churn more frequently.
    • - بازار رقابتی است و باعث می‌شود که مشتریان به‌طور مکرر ریزش کنند.
    • - The dissatisfied customers churned.
    • - مشتریان ناراضی ریزش کردند.
  • noun countable
    مشک، کره‌گیر (دستگاه)
    • - The old-fashioned churn had been passed down through generations.
    • - این مشک قدیمی از نسلی به نسل دیگر منتقل شده بود.
    • - She placed the fresh cream in the churn, ready to transform it into rich homemade butter.
    • - او خامه‌ی تازه را در کره‌گیر ریخت تا آن را به کره‌ی خانگی تبدیل کند.
  • noun countable
    انگلیسی بریتانیایی دبه‌ی شیر
    • - She carried the heavy churn carefully to avoid spilling any milk.
    • - برای جلوگیری از ریختن شیر، دبه‌ی شیر را با احتیاط حمل کرد.
    • - He used a churn to transport fresh milk from the cowshed.
    • - او برای انتقال شیر تازه از گاودانی از دبه‌ی شیر استفاده می‌کرد.
  • noun singular uncountable
    اقتصاد ریزش (در تعداد مشتری)
    • - The company's churn rate was high.
    • - نرخ ریزش این شرکت بالا بود.
    • - Our goal is to reduce customer churn.
    • - هدف ما کاهش ریزش مشتریان است.
  • verb - intransitive verb - transitive
    جایگزین کردن، جایگزین شدن (کارمند جدید با کارمند قدیمی) (به طور مکرر)
    • - Some companies believe it is necessary to churn their employees every few years.
    • - برخی از شرکت‌ها معتقدند که لازم است هر چند سال یک‌بار کارمندان خود را جایگزین کنند.
    • - Employee satisfaction plays a crucial role in preventing organizations from churning their staff.
    • - رضایت کارکنان نقش مهمی در جلوگیری از جایگزینی کارکنان توسط سازمان‌ها ایفا می‌کند.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد churn

  1. verb mix up, beat
    Synonyms: agitate, boil, bubble, convulse, ferment, foam, froth, jolt, moil, seethe, simmer, stir up, swirl, toss

Phrasal verbs

  • churn out

    (با کمی تداعی منفی) با سرعت و به مقدار زیاد تولید کردن

  • churn up

    هراسناک یا دلواپس یا عصبانی کردن

Idioms

  • my stomach churns

    دلم زیر و رو می‌شود، حالم به هم می‌خورد.

ارجاع به لغت churn

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «churn» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳ خرداد ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/churn

لغات نزدیک churn

پیشنهاد بهبود معانی