فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉
بیا تولد

    Inconstant

    ɪnˈkɑːnstnt ɪnˈkɒnstənt
    آخرین به‌روزرسانی:

    معنی و نمونه‌جمله‌ها

    • adjective
      بی‌ثبات، بی‌وفا
      • - a inconstant lover
      • - یار بی‌وفا
      • - Inconstant economic policies hurt the country.
      • - سیاست‌های متغیر اقتصادی به کشور ضرر می‌زند.
    پیشنهاد بهبود معانی

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    مترادف و متضاد inconstant

    1. adjective changeable
      Synonyms: capricious, changeful, erratic, fickle, flickering, fluctuating, impulsive, inconsistent, intermittent, irregular, irresolute, mercurial, shifting, uncertain, undependable, unreliable, unsettled, unstable, vacillating, variable, varying, volatile, waffling, wavering

    ارجاع به لغت inconstant

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «inconstant» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۹ خرداد ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/inconstant

    لغات نزدیک inconstant

    پیشنهاد بهبود معانی
    دریافت فست دیکشنری از طریق اپ‌استور دانلود مستقیم فست دیکشنری