فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Orchestrate

ˈɔːrkəstreɪt ˈɔːkəstreɪt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    orchestrated
  • شکل سوم:

    orchestrated
  • سوم شخص مفرد:

    orchestrates
  • وجه وصفی حال:

    orchestrating

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • verb - transitive
    هماهنگ و موزون کردن، ارکست تهیه کردن، به‌صورت ارکست درآوردن
    • - He orchestrated this ballet.
    • - آهنگ این رقص باله را او تدوین کرد.
    • - He orchestrates the efforts of various groups.
    • - او فعالیت‌های گروه‌های مختلف را هماهنگ می‌کند.
    • - A well-orchestrated attack.
    • - حمله‌ای که خوب سازماندهی شده است.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد orchestrate

  1. verb organize; cause to happen
    Synonyms: arrange, blend, compose, concert, coordinate, harmonize, integrate, manage, present, put together, score, set up, symphonize, synthesize, unify
    Antonyms: disorganize, ignore

ارجاع به لغت orchestrate

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «orchestrate» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۹ خرداد ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/orchestrate

لغات نزدیک orchestrate

پیشنهاد بهبود معانی