معنی ward به فارسی

جاوا اسکریپت در مرورگر شما غیر فعال است و برای استفاده از تمام امکانات فست دیکشنری باید آن را فعال کنید.

wɔːrd wɔːd

آخرین به‌روزرسانی: ۱۳ آذر ۱۴۰۲

گذشته‌ی ساده:
warded
شکل سوم:
warded
سوم شخص مفرد:
wards
وجه وصفی حال:
warding
شکل جمع:
wards

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun uncountable B2
حفاظت، حراست، نگهبانی
noun countable
نگهبان
noun countable
(بیمارستان) بخش، اتاق
- - maternity ward
- - بخش زایمان
- - a 4-bed ward
- - اتاق چهار تختی
noun countable
طفل صغیری که تحت قیومت باشد
verb - transitive
محافظت کردن، نگهبانی کردن، حراست کردن
verb - transitive
خنثی کردن، پس زدن، دفع کردن
- - He shielded his face with one hand to ward off my blows.
- - برای دفع ضربه‌های من یک دستش را جلو صورتش سپر کرد.
- - a magic charm to ward off evil eyes
- - طلسمی برای دور کردن چشم بد

پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد ward

noun district

Synonyms: area, canton, department, diocese, division, parish, precinct, quarter, territory, zone
noun custody; person in one’s custody

Synonyms: adopted child, care, charge, child, client, dependent, foster child, godchild, guardianship, keeping, minor, orphan, pensioner, protection, protégé, protégée, pupil, safekeeping, trust
verb defend, guard

Synonyms: avert, avoid, beat off, block, check, deflect, deter, divert, fend, foil, forestall, frustrate, halt, hold off, interrupt, keep at arm’s length, keep at bay, keep off, obviate, parry, preclude, prevent, rebuff, rebut, repel, repulse, rule out, stave off, stop, stymie, thwart, turn, turn aside, turn away

Antonyms: lay bare, make vulnerable, open

ارجاع به لغت ward

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

معنی لغت «ward» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/ward

لغات نزدیک ward

پیشنهاد بهبود معانی

دریافت فست دیکشنری از طریق اپ‌استور دانلود مستقیم فست دیکشنری