فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Warp

wɔːrp wɔːp
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • noun verb - transitive adverb
    تار (در مقابل پود)، ریسمان، پیچ و تاب، تاب‌دارکردن، منحرف کردن، تاب برداشتن
    • - Humidity makes wooden doors warp.
    • - رطوبت موجب می‌شود که درهای چوبی تاب بردارند.
    • - a warped account
    • - شرح تحریف‌شده
    • - There is a warp in the window.
    • - پنجره تاب برداشته است.
    • - the warp in her judgement
    • - نااستواری قضاوت او
    • - The warp of the economic structure is agriculture.
    • - بخش اساسی ساختار اقتصادی کشاورزی است.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد warp

  1. verb bend, distort
    Synonyms: bastardize, brutalize, color, contort, corrupt, crook, curve, debase, debauch, deform, deprave, deviate, misrepresent, misshape, pervert, swerve, torture, turn, twist, vitiate, wind
    Antonyms: straighten

ارجاع به لغت warp

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «warp» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۹ خرداد ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/warp

لغات نزدیک warp

پیشنهاد بهبود معانی