فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Wax

wæks wæks
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    waxed
  • شکل سوم:

    waxed
  • سوم شخص مفرد:

    waxes
  • وجه وصفی حال:

    waxing
  • شکل جمع:

    waxes

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • noun verb - transitive verb - intransitive uncountable
    موم، مومی شکل، شمع مومی، رشد کردن، زیاد شدن،(درمورد ماه) رو به بدر رفتن، استحاله یافتن
    • - honey wax
    • - موم عسل
    • - floor wax
    • - واکس کف اتاق
    • - earwax
    • - چرک گوش
    • - to put on wax
    • - صفحه (ی چیزی را) پر کردن
    • - He waxes his mustache.
    • - او سبیل خود را با موم چرب می‌کند.
    • - to wax the floor
    • - کف اتاق را جلا دادن
    • - That country's power waxed.
    • - قدرت آن کشور زیاد شد.
    • - His anger waxed.
    • - خشمش رو به فزونی گذاشت.
    • - She ate a lot and waxed fatter.
    • - او خیلی خورد و چاق‌تر شد.
    • - to wax angry
    • - عصبانی شدن
    • - Ghodsi waxed on and on about his son's intelligence.
    • - قدسی مدت‌ها درباره‌ی هوش پسرش سخن سر داد.
    مشاهده نمونه‌جمله بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد wax

  1. verb become large, fuller
    Synonyms: augment, become, build, come, develop, dilate, enlarge, expand, fill out, get bigger, get to, grow, grow full, heighten, increase, magnify, mount, multiply, rise, run, swell, turn, upsurge
    Antonyms: shrink

ارجاع به لغت wax

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «wax» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۹ خرداد ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/wax

لغات نزدیک wax

پیشنهاد بهبود معانی