با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Blind

blaɪnd blaɪnd
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    blinded
  • شکل سوم:

    blinded
  • سوم‌شخص مفرد:

    blinds
  • وجه وصفی حال:

    blinding
  • شکل جمع:

    blinds
  • صفت تفضیلی:

    blinder
  • صفت عالی:

    blindest

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective B1
نابینا، کور

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
- Homer was a blind poet.
- هومر شاعری نابینا بود.
- Later on, Milton became blind.
- میلتون بعدها کور شد.
adjective
کورکورانه (برای توصیف احساسی که بدون فکر یا دلیل اتفاق می‌افتد)
- a blind love
- عشق کورکورانه (عاری از دوراندیشی)
- blind faith
- ایمان متعصبانه (کورکورانه)
adjective C2
غافل، بی‌توجه
- She was blind to the fact that her friends were only using her for her money.
- او از این واقعیت که دوستانش فقط از او برای پولش استفاده می‌کنند غافل بود.
- He was blind to the growing tension in the office.
- او نسبت به تنش فزاینده در دفتر بی‌توجه بود.
adjective
کور، بدون دید (پیچ و غیره)
- The blind spot made it impossible to see oncoming traffic.
- نقطه‌ی کور، دیدن رفت‌وآمد روبه‌رو را غیرممکن می‌کرد.
- Approach the blind bend with caution.
- با احتیاط به پیچ بدون دید نزدیک شوید.
adjective
کور (برای اشاره به آزمون علمی‌ای در آن افراد مورد آزمایش یا شخص آزمایش‌کننده‌ی آن‌ها یا هر دو نمی‌دانند چه چیزی در حال آزمایش است)
- The blind study was conducted to determine the effectiveness of the new medication.
- این مطالعه‌ی کور برای تعیین اثربخشی داروی جدید انجام شد.
- The researchers emphasized the importance of maintaining the blind nature of the study to avoid bias.
- محققان بر اهمیت حفظ ماهیت کور مطالعه برای جلوگیری از سوگیری تاکید کردند.
verb - transitive
نابینا کردن، کور کردن (به طور دائم یا به مدت کوتاه)
- Disease blinded him in both eyes.
- بیماری هر دو چشمش را کور کرد.
- The bright light blinded him momentarily.
- نور درخشان لحظه‌ای او را نابینا کرد.
verb - transitive
مجازی کور کردن، غافل کردن، چشم ... را بستن
- those who are blinded by wealth and power
- آنان که ثروت و قدرت چشمشان را کور کرده است
- She tried to blind me with her lies.
- سعی کرد با دروغ‌هایش چشم مرا ببندد.
noun countable
کرکره
- The new blinds I ordered arrived.
- کرکره‌های جدیدی که سفارش دادم رسید.
- He adjusted the blind to allow just the right amount of sunlight into the room.
- او کرکره را طوری تنظیم کرد که به اندازه‌ی کافی نور خورشید وارد اتاق شود.
- The windows were covered with green blinds.
- پنجره‌ها را با کرکره‌ی سبز پوشانده بودند.
noun plural C1
افراد نابینا، نابینایان (the blind)
- Society should create more inclusive opportunities for the blind.
- جامعه باید فرصت‌های فراگیرتری برای افراد نابینا ایجاد کند.
- The blind have unique abilities that should be recognized and valued.
- نابینایان توانایی‌های منحصر‌به‌فردی دارند که باید آن‌ها را شناخت و به آن‌ها ارزش داد.
noun countable
انگلیسی آمریکایی جانورشناسی کمینگاه (جایی که در آن مردم می‌توانند حیوانات وحشی یا پرندگان را بدون جلب توجه تماشا کنند)
- The blind provided the perfect lookout spot for observing rare bird species.
- کمینگاه مکان مناسبی برای مشاهده‌ی گونه‌های نادر پرندگان به وجود آورد.
- Tourists gathered at the bird blind.
- گردشگران در کمینگاه پرندگان جمع شدند.
adverb
به‌طور کور (برای اشاره به آزمون علمی‌ای در آن افراد مورد آزمایش یا شخص آزمایش‌کننده‌ی آن‌ها یا هر دو نمی‌دانند چه چیزی در حال آزمایش است)
- The participants in the experiment were tested blind.
- شرکت‌کنندگان در آزمایش به‌طور کور مورد آزمایش قرار گرفتند.
- The volunteers were chosen randomly and tested blind to avoid any bias in the experiment.
- داوطلبان به‌طور تصادفی انتخاب شدند و برای جلوگیری از هرگونه سوگیری در آزمایش، به‌طور کور آزمایش شدند.
adjective
مست لایعقل
- The blind man stumbled after drinking too much.
- مرد مست لایعقل پس از نوشیدن بیش‌ازحد مشروب، تلو تلو خورد.
- The blind man was escorted out of the bar for causing a disturbance.
- مرد مست لایعقل به دلیل ایجاد اغتشاش به بیرون از بار اسکورت شد.
adjective B1
بدون آدرس فرستنده (نامه و غیره)، ناخوانا (آدرس روی نامه)
- The blind envelope was returned to the sender.
- پاکت ناخوانا به فرستنده بازگردانده شد.
- The blind letter left me puzzled as to who it was from.
- نامه‌ی بدون آدرس فرستنده مرا متحیر کرد که از طرف کیست.
adjective
از یک سو بسته، بن‌بست (دارای فقط یک دهانه یا خروجی)
- The blind tunnel had no other way out.
- تونل از یک سو بسته راه خروجی دیگری نداشت.
- The blind path offered no escape.
- راه بن‌بست راه فراری نداشت.
- a blind alley
- کوچه‌ی بن‌بست
adjective
بی‌روزنه، بی‌‌دروپنجره
- The blind walls of the fortress made it impenetrable to invaders.
- دیوارهای بی‌روزنه‌ی قلعه آن را برای مهاجمان نفوذناپذیر می‌کرد.
- The blind wall blocked out any chance of sunlight entering the room.
- دیوار بی‌‌دروپنجره مانع از ورود نور خورشید به اتاق شد.
verb - transitive
مخفی کردن، پوشاندن
- She tried to blind her emotions.
- سعی کرد احساساتش را مخفی کند.
- The politician attempted to blind the truth from the public.
- این سیاستمدار تلاش کرد تا حقیقت را از چشم مردم بپوشاند.
noun
بهانه، دستاویز
- The email was a blind, meant to distract us from the real issue.
- این ایمیل بهانه بود، به منظور منحرف کردن ما از موضوع واقعی.
- The company's statement was just a blind to cover up their mistake.
- بیانیه‌ی این شرکت فقط دستاویزی برای سرپوش گذاشتن بر اشتباهشان بود.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد blind

  1. adjective sightless
    Synonyms: amaurotic, blind as a bat, dark, destitute of vision, eyeless, groping, in darkness, purblind, typhlotic, undiscerning, unseeing, unsighted, visionless
    Antonyms: seeing, sighted
  2. adjective indifferent
    Synonyms: careless, heedless, ignorant, imperceptive, inattentive, inconsiderate, indiscriminate, injudicious, insensitive, myopic, nearsighted, neglectful, oblivious, thoughtless, unaware, unconscious, undiscerning, unmindful, unobservant, unperceiving, unreasoning, unseeing
    Antonyms: aware, cunning, quick, sharp, understanding
  3. adjective uncontrolled
    Synonyms: hasty, heedless, impetuous, inconsiderate, irrational, mindless, rash, reckless, senseless, shortsighted, thoughtless, unseeing, unthinking, violent, wild
    Antonyms: controlled
  4. adjective hidden or covered
    Synonyms: blocked, closed, closed at one end, concealed, dark, dead-end, dim, disguised, impassable, leading nowhere, obscured, obstructed, secluded, unmarked, without egress, without exit
    Antonyms: open, revealed, uncovered
  5. noun screen, covering
    Synonyms: blinder, blindfold, blinker, camouflage, cloak, cover, curtain, facade, front, mask, trap, veil

Idioms

لغات هم‌خانواده blind

ارجاع به لغت blind

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «blind» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/blind

لغات نزدیک blind

پیشنهاد بهبود معانی