با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Carry On

ˈkæriˈɑːn ˈkæriɒn
آخرین به‌روزرسانی:

توضیحات

شکل نوشتاری این لغت در حالت اسم (Noun): carry-on

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • phrasal verb A2
    ادامه دادن، دنبال کردن
    • - Let's carry on this discussion at some other time.
    • - اجازه دهید این بحث را در زمان دیگری ادامه دهیم.
    • - It's better to carry on with the project rather than abandon it halfway.
    • - بهتر است به جای نصفه‌کاره رها کردن پروژه، آن را ادامه دهیم.
  • phrasal verb informal
    احمقانه رفتار کردن، هیجان‌زده رفتار کردن، جاروجنجال راه انداختن، شلوغ کردن
    • - My neighbor's dog started to carry on and bark loudly
    • - سگ همسایه‌ی من شروع به شلوغ کردن کرد.
    • - The children were carrying on in the back of the car, giggling uncontrollably.
    • - بچه‌ها در عقب ماشین هیجان‌زده و احمقانه رفتار می‌کردند و بی‌اختیار می‌خندیدند.
  • phrasal verb informal
    قدیمی سکس کردن، رابطه‌ی جنسی داشتن (به‌طور نامشروع به‌گونه‌ای یکی یا هر دو شخص ازدواج کرده باشند)
    • - I can't believe he's carrying on with his secretary while his wife is at home.
    • - نمی‌توانم باور کنم که او در حالی که همسرش در خانه است با منشی خود سکس می‌کند.
    • - She's been carrying on with her neighbor for months.
    • - ماه‌هاست که با همسایه‌اش رابطه‌ی جنسی دارد.
  • noun countable
    انگلیسی آمریکایی سفر چمدان دستی، کری‌آن، چمدان کوچک (در سفر با هواپیما)
    • - I always pack my essentials in my carry-on before boarding a flight.
    • - همیشه لوازم ضروری‌ام را پیش از سوار شدن به هواپیما در چمدان دستی‌ام می‌گذارم.
    • - She put her passport in her carry-on.
    • - گذرنامه‌اش را در کری‌آن خود قرار داد.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد carry on

  1. phrasal verb continue activity
    Synonyms: achieve, endure, hang on, keep going, last, maintain, perpetuate, persevere, persist, proceed
    Antonyms: discontinue, stop
  2. phrasal verb manage operations
    Synonyms: administer, conduct, direct, engage in, keep, operate, ordain, run
    Antonyms: mismanage
  3. phrasal verb lose control emotionally
    Synonyms: act up, be indecorous, blunder, cut up, lose it, make a fuss, misbehave, rage, raise Cain
    Antonyms: be calm
  4. phrasal verb Take baggage or luggage onto an airplane
  5. phrasal verb Have an illicit sexual relationship

ارجاع به لغت carry on

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «carry on» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/carry-on-2

لغات نزدیک carry on

پیشنهاد بهبود معانی