فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Rate

reɪt reɪt

گذشته‌ی ساده:

rated

شکل سوم:

rated

سوم‌شخص مفرد:

rates

وجه وصفی حال:

rating

شکل جمع:

rates

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable B2

میزان، سرعت، آهنگ، شدت

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی واژگان کاربردی سطح فوق متوسط

مشاهده

At the rate you are working you will never finish this book.

با این سرعتی که کار می‌کنی، هرگز این کتاب را تمام نخواهی کرد.

The rate of economic growth has decreased in recent years.

میزان رشد اقتصادی در سال‌های اخیر کاهش یافته است.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

The rate of rainfall in this region is higher compared to other areas.

شدت بارش باران در این منطقه در مقایسه با سایر مناطق بیشتر است.

The rate of temperature changes can have a significant impact on the experiment.

سرعت تغییرات دما می‌تواند تأثیر زیادی بر روی آزمایش داشته باشد.

to drive at a moderate rate

به سرعت متوسط رانندگی کردن

the annual death rate

میزان مرگ و میر سالیانه

the rate of speed per hour

میزان سرعت در ساعت

the rate of economic growth

آهنگ رشد اقتصادی

noun countable B2

نرخ، تعرفه، میزان پرداخت

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار اندروید فست دیکشنری

The consultancy service rates at this company are high.

تعرفه‌های خدمات مشاوره‌ای در این شرکت بالا است.

The amount of payment for this project is based on the number of working hours.

میزان پرداخت برای این پروژه بر اساس تعداد ساعات کاری است.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

rate of exchange

نرخ ارز

the rate of pay per month

میزان پرداخت در ماه

insurance rate

نرخ بیمه

interest rate

نرخ بهره

verb - transitive C1

برآورد کردن، شمردن، ارزیابی کردن، سنجیدن، ارزش‌گذاری کردن، تلقی کردن، به حساب آوردن، امتیاز دادن

Jobs are rated according to pay.

شغل‌ها را برحسب حقوق رده‌بندی می‌کنند.

On a scale of one to five, how would you rate the movie?

در مقیاس یک تا پنج، به این فیلم چه امتیازی می‌دهید؟

نمونه‌جمله‌های بیشتر

Do you rate Ahmad as one of your friends?

آیا احمد را در زمره‌ی دوستان خود به حساب می‌آوری؟

Students were asked to rate their teachers.

از شاگردان خواسته شد که معلمهای خود را ارزیابی کنند.

They are rated among the best wrestlers.

آن‌ها در زمره‌ی بهترین کشتی‌گیران محسوب می‌شوند.

What do you rate his income at?

درآمد او را چقدر برآورد می‌کنی؟

verb - transitive

انگلیسی بریتانیایی ارزش‌گذاری کردن، رتبه‌بندی کردن (در بریتانیای زمان قدیم، خانه‌ها برای تعیین میزان مالیات دریافتی ارزش‌گذاری می‌شدند)

Each house was rated based on its size and location.

هر خانه بر اساس اندازه و موقعیت مکانی‌اش رتبه‌بندی می‌شد.

They used to rate buildings annually for tax purposes.

آن‌ها قبلاً ساختمان‌ها را سالانه برای اهداف مالیاتی ارزش‌گذاری می‌کردند.

suffix C1

درجه، رتبه (rate-)

The hotel we stayed at was first-rate.

هتلی که در آن اقامت داشتیم درجه‌ی یک بود.

The company aims to provide only first-rate customer support.

هدف شرکت، ارائه‌ی پشتیبانی فقط به مشتری رتبه‌ی یک است.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

a first-rate teacher

معلمی درجه‌ی یک

verb - intransitive verb - transitive

استحقاق داشتن، لایق بودن، ارزش داشتن، شایسته بودن

That old car doesn't rate anymore; it's constantly breaking down.

آن ماشین قدیمی دیگر ارزشی ندارد و مدام خراب می‌شود.

She rated special recognition for her dedication to the project.

او به‌دلیل تعهدش به پروژه، لایق تقدیر ویژه بود.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

They rated a higher salary due to their extensive experience.

آن‌ها به‌دلیل تجربه‌ی زیادشان، مستحق حقوق بیشتری بودند.

The volunteers rated praise for their selfless service.

داوطلبان به‌دلیل خدمت فداکارانه‌ی خود، شایسته‌ی ستایش بودند.

to rate a promotion

استحقاق ترفیع داشتن

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد rate

  1. noun ratio, proportion
    Synonyms:
    relation relationship comparison degree amount percentage relative estimate scale standard weight quota progression
    Antonyms:
    whole
  1. noun fee charged for service, privilege, goods
    Synonyms:
    price cost charge fee tax toll dues tab figure estimate valuation price tag duty hire quotation allowance
  1. noun speed, pace
    Synonyms:
    pace velocity motion movement tempo clip time measure gait tread flow dash spurt gallop hop
  1. verb judge, classify
    Synonyms:
    assess evaluate consider determine estimate calculate classify value grade rank deem regard measure appraise count weigh fix set at tab price score assay valuate respect admire esteem size up peg pigeonhole typecast reckon adjudge guess at survey apprise relate to standard take one’s measure think highly of put down as put down for stand in with put away redline tag button down
  1. verb be entitled to
    Synonyms:
    deserve earn merit be welcome be accepted be worthy succeed prosper triumph be favorite
    Antonyms:
    disqualify

Collocations

at any rate

1- درهرصورت، درهرحال، هرطوری‌که شده 2- لااقل، دست کم

lapse rate

(میزان کاهش هر عامل متغیر جوی در اثر زیاد شدن ارتفاع) میزان کاهش نیواری، میزان کاهش هر متغیر جوی به ازای واحد ارتفاع

anticipation rate

تنزیل اضافی، تنزیل پیشنگر

base rate

اندازه‌ی بهره‌ی، پایه‌ی درصد بهره‌ی پایه، میزان بهره‌ی پایه

rate of conversions

نرخ تسعیر

Collocations بیشتر

deposit rate

میزان بهره‌ی سپرده

floating rate

نرخ شناور (مطابق با بازار روز)

interest rate

نرخ بهره

rate falls

نرخ کاهش می یابد

rate rises

افزایش نرخ

birth rate

نرخ تولد

crime rate

نرخ جرم و جنایت

Idioms

at a rate of knots

(انگلیس) تند، سریع

(انگلیس - عامیانه) بسیار سریع، مثل برق

at this rate

با این حساب، با این رویه، با این وضعیت، با این شرایط، با این روند، با این وجود، بر این روال، بدین طریق، اگر وضع این چنین باشد، در این صورت

لغات هم‌خانواده rate

ارجاع به لغت rate

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «rate» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/rate

لغات نزدیک rate

پیشنهاد بهبود معانی