امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی
استفاده کن

    Premenstrual Syndrome

    ˌpriːˈmenstruəlˈsɪndroʊm ˌpriːˈmenstruəlˈsɪndrəʊm
    آخرین به‌روزرسانی:

    توضیحات

    در انگلیسی بریتانیایی همچنین می‌توان از premenstrual tension به‌جای premenstrual syndrome استفاده کرد.

    مخفف این لغت PMS است.

    معنی و نمونه‌جمله‌ها

    noun uncountable
    پزشکی سندرم پیش‌از قاعدگی، نشانگان پیش‌از قاعدگی (مجموعه‌ای از اختلالات جسمی، روانی و احساسی که اغلب زنان قبل‌از قاعدگی خود آن‌ها را تجربه می‌کنند) link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی پزشکی

    مشاهده

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    فست دیکشنری در ایکس
    - Understanding premenstrual tension is crucial for better emotional health.
    - درک نشانگان پیش‌از قاعدگی برای بهبود سلامت عاطفی بسیار مهم است.
    - Premenstrual syndrome often leads to mood swings and irritability.
    - سندرم پیش‌از قاعدگی اغلب منجر به نوسانات خلقی و زودرنجی می‌شود.
    - Premenstrual syndrome can vary in severity from one woman to another.
    - سندرم پیش‌از قاعدگی ازنظر شدت می‌تواند از زنی به زن دیگر متفاوت باشد.
    پیشنهاد بهبود معانی

    مترادف و متضاد premenstrual syndrome

    1. noun a variety of physical and emotional symptoms that occur in the days leading up to a woman's menstrual period
      Synonyms:
      PMS premenstrual tension

    ارجاع به لغت premenstrual syndrome

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «premenstrual syndrome» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۴ اسفند ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/premenstrual-syndrome

    لغات نزدیک premenstrual syndrome

    پیشنهاد بهبود معانی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    دودگیر دور از جاده دور از مد نظر دور افتاده کردن دور زدن یک مانع دور سر گردانی دور لگام دوران انتقاد دوران زوال دوران کیهان دوران خدمت نظام دوربین فیلمبرداری ویدیو و تلویزیون دورفتاده دورنما مانند دوره فروشی کردن دورگه شدگی دورین دوزندگی کردن دوست خواهروار دوطرفگی