فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Ice

aɪs aɪs
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    iced
  • شکل سوم:

    iced
  • سوم شخص مفرد:

    ices
  • وجه وصفی حال:

    icing
  • شکل جمع:

    ices

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • noun uncountable A2
    یخ
    • - Do you want your drink with or without ice?
    • - نوشابه‌ی خود را با یخ می‌خواهی یا بدون یخ؟
    • - Very cold water turns into ice.
    • - آب خیلی سرد تبدیل به یخ می‌شود.
  • noun countable
    انگلیسی بریتانیایی قدیمی بستنی
    • - The shop down the street sells the best ice in town.
    • - مغازه‌ی پایین خیابان بهترین بستنی شهر را می‌فروشد.
    • - Let's go grab some delicious ice.
    • - بیا بریم یه بستنی خوشمزه بخوریم.
  • noun slang uncountable informal
    الماس
    • - The ice bracelet sparkled in the sunlight.
    • - دست‌بند الماس زیر نور خورشید برق می‌زد.
    • - The ice ring on her finger caught everyone's attention.
    • - حلقه‌ی الماس روی انگشت او توجه همه را به خود جلب کرد.
  • verb - transitive
    انگلیسی بریتانیایی غذا و آشپزی شکرپوش‌ کردن (کیک)
    • - I need to ice this cake before the party begins.
    • - باید این کیک را قبل از شروع مهمانی شکرپوش کنم.
    • - She loves to ice cookies.
    • - دوست دارد کلوچه‌ها را شکرپوش کند.
  • slang verb - transitive
    انگلیسی آمریکایی کشتن
    • - The assassin was paid handsomely to ice him.
    • - قاتل دستمزد زیادی دریافت کرد تا او را بکشد.
    • - The gang member was arrested for attempting to ice a rival gang member.
    • - این عضو باند به دلیل تلاش برای کشتن یکی از اعضای باند رقیب دستگیر شد.
  • verb - transitive
    ورزش معطل کردن (در فوتبال آمریکایی)
    • - The opposing team used their final timeout to ice the kicker.
    • - تیم حریف از آخرین وقت استراحت خود برای معطل کردن ضربه‌زننده استفاده کرد.
    • - The coach decided to ice the kicker by calling a timeout right before the kick.
    • - مربی تصمیم گرفت پیش از ضربه زدن، ضربه‌زننده را با وقت استراحت معطل کند.
  • verb - transitive
    ورزش بدون برخورد تا پشت زمین حریف فرستادن (گوی) (در هاکی روی یخ)
    • - The player attempted to ice the puck to the other end of the rink.
    • - بازیکن تلاش کرد تا گوی را تا انتهای دیگر زمین بازی بفرستد.
    • - The coach instructed the team to avoid icing the puck to prevent penalties.
    • - مربی به تیم دستور داد برای جلوگیری از ضربات پنالتی، از فرستادن توپ بدون برخورد تا پشت زمین حریف خودداری کنند.
  • abbreviation noun singular
    آیس (Immigration and Customs Enforcement) (با حروف بزرگ) (اعمال مهاجرت و گمرک ایالات متحده)
    • - ICE deported several individuals last week.
    • - آیس هفته‌ی گذشته چندین نفر را اخراج کرد.
    • - ICE plays a crucial role in border security.
    • - آیس نقش مهمی در امنیت مرزها ایفا می‌کند.
  • abbreviation noun uncountable
    در مواقع اضطراری (In Case of Emergency) (با حروف بزرگ)
    • - Don't forget to set up an ICE number on your phone.
    • - فراموش نکنید که یک شماره‌ی در مواقع اضطراری در تلفن خود تنظیم کنید.
    • - Always keep your ICE details accessible.
    • - همیشه جزئیات در مواقع اضطراری خود را در دسترس نگه دارید.
  • noun
    مجازی یخ، سردی
    • - The ice between them melted.
    • - یخ بین آن‌ها آب شد.
    • - Despite his smile, there was an underlying ice in his demeanor.
    • - علی‌رغم لبخندش، سردی نهفته‌ای در رفتارش وجود داشت.
    • - The ice in her voice revealed her unwillingness.
    • - سردی صدای او بی‌میلی او را آشکار می‌کرد.
  • noun
    سینما و تئاتر رشوه (به کارمند تماشاخانه)
    • - The theater employee received an ice for securing front-row tickets.
    • - کارمند تئاتر برای دادن بلیت‌های ردیف اول رشوه دریافت کرد.
    • - The fan handed an ice to the theater employee, hoping for the best seats.
    • - هوادار به امید بهترین صندلی‌ها، به کارمند تئاتر رشوه داد.
  • noun informal
    یخ (فرم غلیظ و بسیار قوی متامفتامین (شیشه) با عوارض جانبی خطرناک)
    • - He was arrested for possession of ice.
    • - به دلیل داشتن یخ دستگیر شد.
    • - The growing use of ice among young adults is concerning.
    • - افزایش استفاده از یخ در بین جوانان نگران‌کننده است.
  • verb - intransitive verb - transitive
    از/با یخ پوشیده شدن، یخ بستن، یخ زدن، با یخ پوشاندن، از یخ پوشاندن، یخ‌پوش کردن
    • - iced-over lakes
    • - دریاچه‌های یخ‌زده
    • - The snow had iced the road and made it slippery.
    • - برف راه را یخ‌پوش و لیز کرده بود.
    • - The refrigerator was so cold that the bottles had iced.
    • - یخچال آن‌قدر سرد بود که بطری‌ها یخ زده بودند.
    • - The car engine iced up.
    • - موتور اتومبیل یخ زد.
  • verb - transitive
    در یخ گذاشتن
    • - Ice the champagne before serving.
    • - قبل از نوشیدن (بطری) شامپاین را در یخ بگذارید.
    • - Can you please ice the drinks for the party?
    • - آیا می‌توانید لطفا نوشیدنی‌های مهمانی را در یخ بگذارید؟
  • verb - transitive
    قطعی کردن
    • - They made another goal to ice the victory.
    • - برای قطعی کردن پیروزی یک گل دیگر هم زدند.
    • - Let's ice our reservation.
    • - بیایید رزرومان را قطعی کنیم.
  • suffix
    وضع، حالت (ice-)
    • - Justice must be served for the victim.
    • - عدالت باید برای قربانی اجرا شود.
    • - The cowardice of the him surprised everyone in the town.
    • - بزدلی او همه را در شهر شگفت‌زده کرد.
  • abbreviation
    موتور درون‌سوز (internal combustion engine) (با حروف بزرگ)
    • - The mechanic repaired the ICE in my truck.
    • - مکانیک موتور درون‌سوز کامیون من را تعمیر کرد.
    • - The ICE in the race car is powerful.
    • - موتور درون‌سوز موجود در این ماشین مسابقه قدرتمند است.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد ice

  1. noun frozen water
    Synonyms: chunk, crystal, cube ice, diamonds, dry ice, floe, glacier, glaze, hail, hailstone, iceberg, ice cube, icicle, permafrost, sleet
    Antonyms: water

Phrasal verbs

  • on ice

    در یخ (غذا و نوشیدنی)

    معلق (طرح و برنامه و غیره)

    قطعی (پیروزی و غیره)

Idioms

  • break the ice

    1- (بر مشکلات فایق شدن و) کاری را آغاز کردن 2- (در ایجاد آشنایی و صمیمیت) پیش‌قدم شدن، تعارف را کنار گذاشتن

  • cut no ice

    (امریکا - عامیانه) جلوه نکردن، نمود نکردن

    (عامیانه) نفوذ یا تأثیر نداشتن

  • on ice

    در یخ (غذا و نوشیدنی)

    معلق (طرح و برنامه و غیره)

  • on thin ice

    (عامیانه) در وضع خطرناک یا ناپایدار

  • put on ice

    در تعلیق نگه‌داشتن، اندروا کردن، آگیشیدن، به بعد موکول کردن

لغات هم‌خانواده ice

ارجاع به لغت ice

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «ice» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/ice

لغات نزدیک ice

پیشنهاد بهبود معانی