crusty, flaky, scabrous, scaly
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
دستهای پوستهپوستهی او نشان میداد که تمام روز درحال باغبانی بوده است.
Her scaly hands suggested that she had been gardening all day.
او کت قدیمی و پوستهپوستهای را پوشیده بود که روزهای بهتری را دیده بود.
She wore a crusty old coat that had seen better days.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «پوستهپوسته» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/پوستهپوسته