با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!
دریافت هدیه

    Metro

    ˈmetroʊ ˈmetrəʊ ˈmetrəʊ
    آخرین به‌روزرسانی:
    |

    • شکل جمع:

      metros

    توضیحات

    شکل‌های نوشتاری این لغت در انگلیسی بریتانیایی: tube و underground

    شکل‌ نوشتاری دیگر این لغت: subway

    معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

    noun
    مترو، راه‌آهن زیرزمینی (به‌طور معمول با M بزرگ) (به‌ویژه در کشورهای اروپایی به‌جز بریتانیا)

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    فست دیکشنری در اینستاگرام
    - The Metro in Paris is one of the most efficient and extensive underground railway systems in the world.
    - متروی پاریس یکی از کارآمدترین و گسترده‌ترین سیستم‌های راه‌آهن زیرزمینی در جهان است.
    - The metro stations in Shiraz are beautifully designed and showcase the rich cultural heritage of the city.
    - ایستگاه‌های راه‌آهن زیرزمینی شیراز به‌زیبایی طراحی شده‌اند و میراث فرهنگی غنی این شهر را به نمایش می‌گذارند.
    adjective
    مربوط به مادرشهر، مربوط به کلان‌شهر (و مناطق اطراف آن)
    - the metro population
    - جمعیت مادرشهر
    - Many businesses in the metro district of Chicago rely on tourism to drive their profits.
    - بسیاری از کسب‌وکارها در منطقه‌ی کلان‌شهر شیکاگو برای کسب سود و درآمد به گردشگری متکی هستند.
    پیشنهاد بهبود معانی

    مترادف و متضاد metro

    1. noun An electric railway operating below the surface of the ground (usually in a city)
      Synonyms: tube, underground, subway, subway system

    ارجاع به لغت metro

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «metro» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/metro

    لغات نزدیک metro

    پیشنهاد بهبود معانی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    خاد خارج ازوصف خانه جنبا خانه شطرنج خاورسوی خاکروبه گردآوری کردن خاکسترگر خاکشیر مرتع ختام ختم گزاردن خدمت دوسره خراب نکردنی خرابی تدریجی خراشاندن با آلت زبر خراشاندن پوست خراشنده کردن خراشگذاری خراشیدگی بر پوست درخت خرامشگاه خرخنده کردن خرده زارع خز سمور آبی خزانگر خزدست خزه مردابی خسباندن خسپاندن تخم خسپانگر خشک افتادن خشک انداختن خصوصی کردن خط ترازنما درنمودار خط دو راهی خطاگونه خطگذار