با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!
دریافت هدیه

    Subway

    ˈsʌbweɪ ˈsʌbweɪ
    آخرین به‌روزرسانی:
    |

    • شکل جمع:

      subways

    توضیحات

    در معنای اول در انگلیسی بریتانیایی به جای subway از underground یا tube استفاده می‌شود.

    شکل نوشتاری دیگر این لغت در معنای اول: Metro

    معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

    noun countable A1
    subway, قطار زیرزمینی، مترو
    انگلیسی آمریکایی قطار زیرزمینی، مترو

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    فست دیکشنری در اینستاگرام
    - The subway system in New York City is extensive.
    - سیستم قطار زیرزمینی در شهر نیویورک گسترده است.
    - The subway was delayed due to a signal problem.
    - مترو به دلیل مشکل سیگنال تأخیر داشت.
    noun countable
    subway, راهرو زیرزمینی، گذرگاه زیرزمینی
    انگلیسی بریتانیایی راهرو زیرزمینی، گذرگاه زیرزمینی
    - The subway was closed for maintenance, forcing pedestrians to cross the busy road above ground.
    - راهرو زیرزمینی به دلیل تعمیر و نگهداری بسته شد و عابران پیاده مجبور شدند از راه شلوغ بالای زمین عبور کنند.
    - The subway under the highway allowed pedestrians to safely cross from one side to the other.
    - گذرگاه زیرزمینی زیر بزرگراه به عابران اجازه می‌داد تا با خیال راحت از یک طرف به طرف دیگر بروند.
    پیشنهاد بهبود معانی

    مترادف و متضاد subway

    1. noun An electric railway operating below the surface of the ground (usually in a city)
      Synonyms: tube, Underground (British), rapid-transit, métro (French), underpass, sub, metro, chute, Métro (French);, underground, subway system

    لغات هم‌خانواده subway

    ارجاع به لغت subway

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «subway» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/subway

    لغات نزدیک subway

    پیشنهاد بهبود معانی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    حاشاپذیر حرف ربط همپایه حرق حرکت کردن با زحمت حرکت کردن باخشونت حساب شدنی حشیشه البرق حفظ کردن از حرارت حق الامتیاز نفت حق به جانب کردن حقیرشماری حلقاویز کردن حلقه پیستون حمام کردن حمله متقابل حوزه فرعی حکم اتهام حکم تملک موقت حکم کردن از پیش حکمت ارسطو حیران کردن حیفا حیوان ابرش حیوانی کردن حلقه زینتی حس باصره حرکت کردن با تکان های تند و ناگهانی