شکل جمع:
waysراه، جاده، مسیر، جهت
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی واژگان کاربردی سطح مقدماتی
I saw her on the way to school.
در راه مدرسه او را دیدم.
I think we took the wrong way; this road leads nowhere.
فکر کنم مسیر اشتباهی رفتیم؛ این جاده به جایی نمیرسد.
Do you know the way to the hospital?
راه بیمارستان را بلدی؟
the straight way
راه راست، صراط مستقیم
a covered way
راه سر پوشیده
the Appian Way
جادهی آپیان (در ایتالیا)
waterway
آبراه
railway
راه آهن
a four-way discussion
مذاکرهی چهار جانبه
a three-way switch
یک سوییچ سهراهه
Stock investment, an activity which he had entered in a small way.
سرمایهگذاری در سهام فعالیتی (بود) که به مقدار کمی در آن دست داشت.
By the way, did you bring my book?
راستی، کتابم را آوردی؟
She gave way to tears.
نتوانست از گریه خودداری کند.
سمت، سو، جهت
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
Turn your head this way.
سرت را به این طرف بچرخان.
I turned the map the wrong way and got confused.
نقشه را در جهت اشتباهی چرخاندم و گیج شدم.
sound of explosions coming from Dunkirk way
صدای انفجارهایی که از سمت دنکرک به گوش میرسید
مسافت، فاصله، مدت، راه
His house is a little way out of town.
خانهی او در فاصلهی کمی از شهر قرار دارد.
He’s been working for a long way to achieve his dream.
او مدت طولانیای است که برای رسیدن به رویاهایش سخت کار میکند.
Success is a long way away.
موفقیت در فاصلهی دوری قرار دارد.
روش، جور، طریقه، شیوه، نحوه، نظر، طرز، نوع، دیدگاه (از بین تمام احتمالات موجود)
In no way can he be called lazy.
به هیچوجه نمیتوان او را تنبل خواند.
She has a unique way of looking at problems.
او دیدگاه خاصی برای نگاه کردن به مشکلات دارد.
She is fat and wants to stay that way.
او چاق است و میل دارد همانطور بماند.
You will never succeed that way.
اینجوری هرگز موفق نخواهی شد.
When you get used to his ways, you'll like him.
وقتی با خصلت او آشنا شوی، از او خوشت خواهد آمد.
with things the way they are
طبق شرایط موجود
ways of helping the poor
طرق کمک به فقیران
(to) justify the ways of God to man
(میلتون) توجیه رفتار خداوند نسبت به انسان
طرز فکر، رفتار، خصلت، سبک، روش، گونه، نحوه
The doctor's way with children made him popular.
طرز رفتار دکتر با کودکان او را محبوب کرد.
The event was canceled in a very unprofessional way.
آن رویداد به طرز بسیار غیرحرفهای لغو شد.
the modern way of life
روش زندگی امروزی
Rahim's way of thinking
طرز فکر رحیم
Sohrab's way of writing
شیوهی نگارش سهراب
راهحل، راهکار، راه، روش، شیوه، طریق (کاری که میتواند به نتیجهی دلخواه ختم شود)
Everyone has their own way of solving the puzzle.
هر کسی روش خاص خودش را برای حل معما دارد.
Is there any other way to fix this issue without restarting the system?
آیا راهکار دیگری برای رفع این مشکل بدون راهاندازی مجدد سیستم وجود دارد؟
the best way to do this task
بهترین روش انجام این کار
the special way of operating this satellite
شگرد مخصوص بهکار انداختن این ماهواره
جا، فضا، مسیر، راه عبور
We must clear the way for deeper reforms.
باید راه را برای اصلاحات عمیقتر باز کنیم.
There wasn’t enough way for both of us to pass through the door at once.
فضای کافی برای عبور همزمان هر دوی ما از در وجود نداشت.
Please step aside and give the ambulance some way.
لطفاً کنار بروید و مسیر آمبولانس را باز کنید.
his entering upon the way of salvation
ورود او به راه رستگاری
میل، خواسته، مراد، دلخواه، نظر
Just because it's your birthday doesn't mean you get everything your way.
فقط بهخاطر اینکه تولدت است دلیل نمیشود همهچیز طبق میل تو پیش برود.
She fought hard to have her way in the project.
او سخت تلاش کرد تا در پروژه به خواستهی خودش برسد.
وضعیت بد، حال ناخوش، حالت بد، وخیم (معمولاً وضعیت سلامتی)
The sick man is in a bad way.
حال مرد بیمار وخیم است.
After weeks of stress, his mental state was in a very bad way.
بعداز هفتهها استرس، وضعیت ذهنیاش بسیار بد شده بود.
These old buildings are really in a terrible way and need restoration.
این ساختمانهای قدیمی واقعاً در وضع بدی هستند و نیاز به بازسازی دارند.
بسیار، بهمراتب، زیاد، خیلی، کاملاً
He lives way out in the countryside, far from the city.
او در مکانی بسیار دور در روستا زندگی میکند، خیلی دور از شهر.
We're way past the deadline. this needs to be finished now.
خیلی از مهلت ضربالاجل گذشتهایم. باید همین حالا تمامش کنیم.
That movie was way better than I expected.
آن فیلم بهمراتب بهتر از چیزی بود که انتظار داشتم.
قدیمی سمت، اطراف، بهطرف، ناحیه، حوالی، بهسوی، بهطرف
There’s a nice little café somewhere Oxford way.
کافهای دنج در ناحیهی آکسفورد هست.
We were walking London way when it started raining.
داشتیم بهطرف لندن میرفتیم که باران شروع شد.
پیش رفتن، پیشرفت کردن
1- از طریق، از راه 2- بهخاطر
force one's way (through something)
به زور راه خود را (از میان چیزی) باز کردن
از مسافت دور (در عقب)، از مدتها پیش
راه باز کردن، خود را کنار کشیدن
سد راه، در جلو راه (کسی)
جدا شدن راهها، انشعاب جاده
to bar someone's way (or path)
جلو راه کسی را گرفتن، راه کسی را سد کردن
(علیرغم دشواری) پیش رفتن
force one's way into something
به زور وارد محلی (یا چیزی) شدن
1- در امان، دور از خطر، مصون 2- بیزیان
در شرایط عادی، معمولاً
push one's way (through something)
(با هل دادن از میان چیزی) رد شدن
snake one's way through (or past or across)
مسیر مارپیچ داشتن، مارپیچ رفتن، پر پیچ و خم بودن
(با فشار و تلاش) رد شدن، عبور کردن
راه خود را در پیش گرفتن، به راه خود ادامه دادن
(رانندگی) حق تقدم دادن
روش موثر
هر راه ممکن را امتحان کردن، از هر دری وارد شدن
راهی پیدا کردن
راه خود را پیدا کردن
مانع کسی شدن، سد راه کسی شدن
از راه سخت یاد گرفتن، با تجربه تلخ آموختن
رفتن به، راهی شدن به، پیش رفتن به سوی
دگرگون کردن روش (انجام کاری)، انقلابی در روش ایجاد کردن
با احتیاط راه خود را انتخاب کردن/با دقت قدم برداشتن (معمولا در مسیر ناهموار یا شلوغ)
به روشی سرراست/مستقیم/ساده
چیزی را اشتباه برداشت کردن، سوء برداشت کردن، به دل گرفتن
راه آسان را انتخاب کردن، شانه خالی کردن
1- سرتاسر، از اول تا آخر، تا آخرین حد یا محل 2- کاملاً، صددرصد
در ضمن، ضمناً، راستی
go one's way (or come one's way)
بر وفق مراد کسی بودن
بهعمد کاری را انجام دادن، کوشیدن، فعالیت فوقالعاده کردن
نابود شدن، دچار همان سرنوشت شدن
کاملاً به میل خود عمل کردن، صاحب اختیار بودن
هم خدا و هم خرما را داشتن، از هر دو امکان برخوردار بودن
بهگونهای، بهنوعی، بهطریقی، از جهتی، یکجورهایی، راستش، تا حدی، تا اندازهای
1- سرمشق بودن، نمونه بودن 2- پیشگام بودن، پیشاپیش حرکت کردن
1- پیشرفت کردن 2- ادامه دادن 3- کامیاب شدن
1- در شرف موت، درحال مرگ 2- روبهزوال، درحال از مد افتادن
جدایی، پایان همکاری یا رابطه
1- مایل یا آماده به انجام کاری بودن 2- انجامشدنی پنداشتن
(قدیمی - شاعرانه) به مسافرت رفتن
در حرکت، در دست اقدام، در شرف وقوع
احسنت!، آفرین!، دمت گرم!
nickle and dime it (or nickle and dime one's way)
با صرف هزینه یا انرژی کم به دست آوردن، کمکم موفق شدن
بهترین مسیر را انتخاب کردن، با احتیاط رفتن
blaze a way (or path, etc.) in
پیشگام بودن یا شدن، ابداع کردن
اتفاق افتادن، تجربه کردن، فرا رسیدن، رخ دادن، پیش آمدن
that's the way the cookie crumbles
(انگلیس - عامیانه) زندگی همین است، جز این نمیشود، چارهای نیست
(عامیانه) 1- به هر سو، از هر سو 2- با کمال بینظمی، بهطور درهم و برهم، اللهبختی
(عامیانه) آبستن، حامله
(عامیانه) آبستن، حامله
1- کورمال کورمال رفتن، دست مالیدن و جلو رفتن 2- با احتیاط رفتن، سنجیده گام برداشتن، احتیاط کردن
lie one's way into (or out of) something
با دروغگویی به جایی رسیدن (یا از مخمصهای خلاص شدن)
به تنبلی کاری را انجام دادن، ولگردی کردن
بههیچوجه، اصلاً، ابداً
put obstacles in the way of someone
سر راه کسی مانع قرار دادن، (برای کسی) کار شکنی کردن، سد راه کسی شدن
(عامیانه) در همسایگی، در محلهی خود
(در مورد هزینه) سهم خود را دادن، نسیه یا قسطی نخریدن، نقدا خریدن
خلاف میل کسی کار کردن و موجب آزردگی یا خشم او شدن
کسی را (دریافتن راه یا آدرس) راهنمایی کردن
بدرقه کردن، خدا به همراه گفتن
با خشم و سرعت حرکت کردن، شتابان و خروشان حرکت کردن، با خشم راه خود را باز کردن (از/ در میان)
where there's a will, there's a way
ارادهی قوی راهها را باز میکند، خواستن توانستن است
(امریکا - عامیانه) خیلی، بسیار زیاد، یک عالمه، به بدترین وجه
به هرطریقیشده، هرجورشده، هرطورشده
رنجاندن، آزردن، آزار دادن، اذیت کردن
یا حرف من یا هیچی، همین که من میگم (حرف، حرف منه) (رو حرف من، حرف نباشه)
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «way» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۴ خرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/way