فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Way

weɪ weɪ

شکل جمع:

ways

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable A2

راه، جاده، طریق، سبک، طرز

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی واژگان کاربردی سطح مقدماتی

مشاهده

waterway

آبراه

the straight way

راه راست، صراط مستقیم

نمونه‌جمله‌های بیشتر

railway

راه آهن

a covered way

راه سر پوشیده

the Appian Way

جاده‌ی آپیان (در ایتالیا)

I saw her on the way to school.

در راه مدرسه او را دیدم.

Do you know the way to the hospital?

راه بیمارستان را بلدی؟

We must clear the way for deeper reforms.

باید راه را برای اصلاحات عمیق‌تر باز کنیم.

his entering upon the way of salvation

ورود او به راه رستگاری

the modern way of life

روش زندگی امروزی

Rahim's way of thinking

طرز فکر رحیم

the best way to do this task

بهترین روش انجام این کار

In no way can he be called lazy.

به هیچ‌وجه نمی‌توان او را تنبل خواند.

the special way of operating this satellite

شگرد مخصوص به‌کار انداختن این ماهواره

She is fat and wants to stay that way.

او چاق است و میل دارد همان‌طور بماند.

Sohrab's way of writing

شیوه‌ی نگارش سهراب

ways of helping the poor

طرق کمک به فقیران

You will never succeed that way.

اینجوری هرگز موفق نخواهی شد.

When you get used to his ways, you'll like him.

وقتی با خصلت او آشنا شوی، از او خوشت خواهد آمد.

(to) justify the ways of God to man

(میلتون) توجیه رفتار خداوند نسبت به انسان

The doctor's way with children made him popular.

طرز رفتار دکتر با کودکان او را محبوب کرد.

His house is a little way out of town.

خانه‌ی او در فاصله‌ی کمی از شهر قرار دارد.

Success is a long way away.

موفقیت در فاصله‌ی دوری قرار دارد.

Turn your head this way.

سرت را به این طرف بچرخان.

sound of explosions coming from Dunkirk way

صدای انفجارهایی که از سمت دنکرک به گوش می‌رسید

a four-way discussion

مذاکره‌ی چهار جانبه

a three-way switch

یک سوییچ سه‌راهه

The sick man is in a bad way.

حال مرد بیمار وخیم است.

Stock investment, an activity which he had entered in a small way.

سرمایه‌گذاری در سهام فعالیتی (بود) که به مقدار کمی در آن دست داشت.

By the way, did you bring my book?

راستی، کتابم را آوردی؟

She gave way to tears.

نتوانست از گریه خودداری کند.

with things the way they are

طبق شرایط موجود

adverb

دور، دوردست، بعید

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری
adverb

بسیار، به مراتب، زیاد

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد way

  1. noun method, technique
    Synonyms:
    manner mode process system practice procedure approach technique means form fashion style usage use custom habit action plan design course idea scheme plot policy instrument measure move step course of action expedient tack vehicle contrivance outline modus thing stroke shot groove habitude hook kick wise hang-up wont
  1. noun direction, route
    Synonyms:
    road path course route access approach passage opening entrance admission street line progress advance movement track walk avenue trail bearing tendency trend gateway door length space room admittance channel journey march extent highway lane headway artery progression alternative ride byway gate stone’s throw boulevard drag elbowroom forward motion entrée entry thataway
  1. noun characteristic, habit
    Synonyms:
    behavior manner habit custom practice nature trait feature detail aspect condition circumstance situation state form fashion respect point thing sense shape use usage conduct style tone personality idiosyncrasy trick wont groove Praxis guise fettle status shot gait consuetude kick hook particular

Phrasal verbs

give way

تسلیم شدن، عقب‌نشینی کردن

در هم شکستن، تاب نیاوردن

مبدل کردن

راه دادن، راه باز کردن

make way

پیش رفتن، پیشرفت کردن

Collocations

by way of

1- از طریق، از راه 2- به‌خاطر

force one's way (through something)

به زور راه خود را (از میان چیزی) باز کردن

from way back

از مسافت دور (در عقب)، از مدتها پیش

give way to

راه باز کردن، خود را کنار کشیدن

in the (or one's) way

سد راه، در جلو راه (کسی)

Collocations بیشتر

parting of the ways

جدا شدن راه‌ها، انشعاب جاده

Idioms

all the way

1- سرتاسر، از اول تا آخر، تا آخرین حد یا محل 2- کاملاً، صد‌در‌صد

by the way

در ضمن، ضمناً، راستی

give way to

جایگزین شدن، عرصه را (برای کسی یا چیزی) خالی کردن

از پای درآمدن، مقهور شدن، کوتاه آمدن

go one's way (or come one's way)

بر وفق مراد کسی بودن

go out of one's way

به‌عمد کاری را انجام دادن، کوشیدن، فعالیت فوق‌العاده کردن

Idioms بیشتر

go the way of (something)

نابود شدن، دچار همان سرنوشت شدن

have everything one's own way

کاملاً به میل خود عمل کردن، صاحب اختیار بودن

have it both ways

هم خدا و هم خرما را داشتن، از هر دو امکان برخوردار بودن

in a way

به‌گونه‌ای، به‌نوعی، به‌طریقی، از جهتی، یک‌جورهایی، راستش، تا حدی، تا اندازه‌ای

lead the way

1- سرمشق بودن، نمونه بودن 2- پیشگام بودن، پیشاپیش حرکت کردن

make one's way

1- پیشرفت کردن 2- ادامه دادن 3- کامیاب شدن

on the way out

1- در شرف موت، درحال مرگ 2- روبه‌زوال، درحال از مد افتادن

parting of the ways

جدایی، پایان همکاری یا رابطه

see one's way (clear)

1- مایل یا آماده به انجام کاری بودن 2- انجام‌شدنی پنداشتن

take one's way

(قدیمی - شاعرانه) به مسافرت رفتن

under way

در حرکت، در دست اقدام، در شرف وقوع

way to go!

احسنت!، آفرین!، دمت گرم!

لغات هم‌خانواده way

ارجاع به لغت way

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «way» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/way

لغات نزدیک way

پیشنهاد بهبود معانی