با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

March

mɑːrtʃ mɑːtʃ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    marched
  • شکل سوم:

    marched
  • سوم شخص مفرد:

    marches
  • وجه وصفی حال:

    marching
  • شکل جمع:

    marches

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • noun C1
    راه‌پیمایی، قدم‌رو، قدم‌برداری، گام نظامی، موسیقی نظامی یا مارش
    • - We were too tired to begin another march.
    • - ما بیش از آن خسته بودیم که (بتوانیم) راهپیمایی دیگری را آغاز کنیم.
    • - The city was at least a day's march away.
    • - شهر دست کم در فاصله‌ی یک روز پیاده‌روی قرار داشت.
    • - I dreaded the thought of a march to the top of the mountain.
    • - من از فکر پیاده‌روی طولانی به نوک کوه وحشت داشتم.
    • - a military march
    • - مارش نظامی، رژه‌ی نظامی
    • - a peace march
    • - راهپیمایی برای صلح
    • - Our economy is on the march again.
    • - اقتصاد ما بار دیگر در حال پیشرفت است.
    مشاهده نمونه‌جمله بیشتر
  • noun
    سیر، روش، پیشروی
    • - the march of events
    • - پیشرفت حوادث
    • - the march of science
    • - پیشرفت علم
  • verb - intransitive
    راهپیمایی کردن، قدم رو کردن، نظامی‌وار راه رفتن
    • - A column of soldiers were marching up the street.
    • - یک ستون سرباز داشتند در راستای خیابان قدم رو می‌کردند.
    • - He said that the troops would begin to march at the crack of dawn.
    • - او گفت که هنگام برآمدن خورشید لشگریان راه پیمایی را آغاز خواهند کرد.
    • - We marched forty miles a day.
    • - ما روزی 40 مایل راهپیمایی کردیم.
    • - The bride and groom marched into the hall and slowly knelt in front of their parents.
    • - عروس و داماد با گام‌های آهسته و موزون وارد تالار شدند و به آهستگی جلوی والدین خود زانو زدند.
    • - Forces that march toward greater social justice.
    • - نیروهایی که به‌سوی عدالت اجتماعی بیشتر، حرکت می‌کنند.
  • verb - transitive
    پیشروی کردن، تاختن بر
  • noun
    (March) ماه مارس، سومین ماه سال میلادی
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد march

  1. verb walk with deliberation
    Synonyms: advance, boot, debouch, drill, file, forge ahead, go on, hoof it, journey, mount, move, move out, pace, parade, patrol, pound, pound the pavement, proceed, progress, promenade, range, space, stalk, step, step out, stomp, stride, strut, traipse, tramp, tread

Phrasal verbs

  • march off

    راندن، وادار به رفتن کردن

Collocations

  • on the march

    در حال پیشرفت

  • the marches

    سرزمین‌های مرزی میان انگلیس و اسکاتلند و انگلیس و ویلز

Idioms

  • steal a march on

    (بدون جلب توجه) پیشروی کردن

    با سرعت‌عمل ابتکار عملیات را به دست گرفتن یا موقعیت خود را بهتر کردن

ارجاع به لغت march

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «march» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/march

لغات نزدیک march

پیشنهاد بهبود معانی