فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Pace

peɪs peɪs

گذشته‌ی ساده:

paced

شکل سوم:

paced

سوم‌شخص مفرد:

paces

وجه وصفی حال:

pacing

شکل جمع:

paces

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable B2

گام، قدم، خرامش

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی واژگان کاربردی سطح فوق متوسط

مشاهده

He was standing a few paces away.

او چند قدم آن‌طرف‌تر ایستاده بود.

He took three paces forward.

او سه گام به جلو برداشت.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

He quickened his pace.

او گامهای خود را تند کرد.

When he saw water, he quickened his pace.

وقتی آب را دید گامهای خود را تندتر کرد.

noun countable

تندی، سرعت، شیوه، آهنگ

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری

The construction of the bridge is proceeding at a rapid pace.

ساختن پل با آهنگ سریع پیش می‌رود.

verb - intransitive

گام برداشتن، با گام‌های آهسته و موزون حرکت کردن، قدم زدن، پیمودن، با قدم آهسته رفتن، قدم رو کردن

He was pacing impatiently up and down the room.

او با بی‌صبری در امتداد اتاق گام برمی‌داشت.

verb - transitive

طی کردن، با قدم اندازه گرفتن

a shameless youth who paces streets all day

جوان بی‌عاری که تمام روز خیابان گز می‌کند

The horse paced the mile track in 1.55 flat.

اسب زمین یک میلی را درست در یک دقیقه و 55 ثانیه طی کرد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

He paced off the length and breadth of the carpet.

او طول و عرض قالی را گز کرد.

verb - transitive

پیش‌قدم بودن، پیشرو بودن، مقدم بودن

Food prices were pacing the upsurge.

قیمت مواد غذایی پیشگام افزایش قیمتها بود.

Paced by tanks, the infantrymen stormed an enemy bunker.

سربازان پیاده‌ای که تانک‌ها جلودار آن‌ها بودند به سنگر دشمن تاختند.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد pace

  1. noun steps in walking
    Synonyms:
    step walk footstep tread gait stride measure getalong clip lick
  1. noun speed, tempo of motion
    Synonyms:
    rate velocity motion movement time progress quickness rapidity swiftness momentum beat tempo clip rapidness bounce downbeat lick celerity
  1. verb walk back and forth
    Synonyms:
    walk up and down walk march step tread patrol stride pound hoof troop traipse foot it trot gallop ambulate canter
    Antonyms:
    stay sit
  1. verb measure by footsteps
    Synonyms:
    step count measure determine mark out step off

Collocations

change of pace

تغییر در آهنگ کار یا پیشرفت (و غیره)

Idioms

go through one's paces

مهارت (یا استعداد و...) خود را نشان دادن، عرض اندام کردن

keep pace (with)

هم سرعت (با چیز دیگر) حرکت کردن، (با چیز دیگری) هماهنگ شدن، پا به پای کسی پیش رفتن

off the pace

در پشت سر رهبر یا پیشگام، نفر بعد از نفر اول (دوم یا سوم و غیره)

put through one's paces

مهارت (یا استعداد و ...) کسی را آزمودن

set the pace

رهبری کردن، آهنگ حرکت (یا پیشرفت و غیره را) تعیین کردن، پیشاهنگ شدن، پیشگام شدن

ارجاع به لغت pace

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «pace» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/pace

لغات نزدیک pace

پیشنهاد بهبود معانی