با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Trying

ˈtraɪɪŋ ˈtraɪ-ɪŋ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    tried
  • شکل سوم:

    tried
  • سوم‌شخص مفرد:

    tries
  • صفت تفضیلی:

    more trying
  • صفت عالی:

    most trying

معنی و نمونه‌جمله‌ها

adjective
آزاردهنده، رنج‌آور، طاقت‌فرسا، دشوار

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
- His trying behavior frustrated the entire team.
- رفتار آزاردهنده‌ی او کل تیم را ناامید کرد.
- They endured a trying journey through the storm.
- آن‌ها یک سفر دشوار را در طوفان تحمل کردند.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد trying

  1. adjective difficult, bothersome
    Synonyms: aggravating, annoying, arduous, demanding, exacting, exasperating, exigent, fatiguing, hard, irksome, irritating, onerous, oppressive, pestilent, provocative, rough, severe, sticky, strenuous, stressful, taxing, tight, tiresome, tough, tricky, troublesome, upsetting, vexing, wearisome, weighty
    Antonyms: easy, facile, mild, moderate, unstressful

لغات هم‌خانواده trying

ارجاع به لغت trying

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «trying» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/trying

لغات نزدیک trying

پیشنهاد بهبود معانی