آیکن بنر

تا 40% تخفیف یلدایی

تا 40% تخفیف یلدایی

خرید یا تمدید
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • Phrasal verbs
    • Idioms
    • لغات هم‌خانواده
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۱۳ آذر ۱۴۰۲

    Try

    traɪ traɪ

    گذشته‌ی ساده:

    tried

    شکل سوم:

    tried

    سوم‌شخص مفرد:

    tries

    وجه وصفی حال:

    trying

    شکل جمع:

    tries

    معنی try | جمله با try

    verb - transitive verb - intransitive A2

    کوشش کردن، سعی کردن، تلاش کردن

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کاربردی فوق متوسط

    مشاهده

    He tried to swim faster.

    او کوشید تندتر شنا کند.

    Try to remember.

    سعی کن به‌دلیل بیاوری.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    Try and be there on time.

    کوشش کن سر وقت آنجا باشی.

    Don't worry, I'll try my best.

    نگران نباش، بیشترین سعی خود را خواهم کرد.

    The more he tries the less he succeeds.

    هر‌چه بیشتر می‌کوشد، کمتر موفق می‌شود.

    I'll try to come.

    سعی خواهم کرد بیایم.

    verb - transitive

    آزمودن، سنجیدن، امتحان کردن، محک زدن

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    نرم افزار آی او اس فست دیکشنری

    If the car won't start, try the new battery.

    اگر اتومبیل روشن نمی‌شود، باتری تازه را امتحان کن.

    to try a new recipe

    دستور آشپزی جدیدی را امتحان کردن

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    Many remedies were tried.

    درمان‌های مختلفی را آزمایش کردند.

    to try one's fortune in a lottery

    در لاتاری بخت خود را آزمودن

    Have you tried this new soap?

    آیا این صابون جدید را امتحان کرده‌ای؟

    verb - transitive

    ارائه دادن، تحویل دادن

    verb - transitive

    محاکمه کردن، بازجویی کردن

    The accused will be tried tomorrow.

    متهم فردا محاکمه خواهد شد.

    He is being tried for murder.

    دارند او را به اتهام قتل محاکمه می‌کنند.

    noun countable

    تلاش، کوشش

    He broke the record on the very first try.

    در همان سعی اول رکورد را شکست.

    I failed but it's worth another try.

    موفق نشدم ولی ارزش یک بار کوشش دیگر را دارد.

    noun countable

    آزمون، سنجش

    It seems easy, let me too have a try at it.

    به‌نظر آسان می‌نماید، بگذار من هم آن را بیازمایم.

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد try

    1. noun attempt
      Synonyms:
      effort endeavor trial go shot essay undertaking struggle striving bid crack stab fling whirl jab pop best shot dab slap whack all one’s got
      Antonyms:
      abstention
    1. verb attempt
      Synonyms:
      endeavor strive seek undertake aim aspire venture essay tackle struggle work compete contend contest vie for go for go after shoot for drive for make an effort make an attempt exert oneself do one’s best go all out labor attack wrangle propose risk speculate make a bid make a pass at have a go have a shot have a crack have a stab have a whack put oneself out lift a finger bear down chip away at knock oneself out
      Antonyms:
      abstain
    1. verb experiment, test
      Synonyms:
      test try out check examine investigate check out evaluate assess scrutinize prove sample inspect judge weigh put to the test put to the proof assay
      Antonyms:
      abstain
    1. verb bother, afflict
      Synonyms:
      annoy trouble irritate vex harass pain distress plague torment afflict stress strain tire weary upset inconvenience irk torture agonize rack wring crucify excruciate martyr tax
      Antonyms:
      please delight
    1. verb bring before a judge
      Synonyms:
      judge hear examine decide adjudicate arbitrate give a hearing sit in judgment referee adjudge

    Phrasal verbs

    try on

    پرو کردن، پا کردن، امتحان کردن، به تن کردن، پوشیدن (برای امتحان)

    try out

    آزمودن، امتحان کردن

    پرو کردن، پا کردن

    Idioms

    try one's hand at something

    (برای نخستین بار) چیزی را آزمودن، کاری را کردن

    لغات هم‌خانواده try

    noun
    try
    adjective
    trying, untried
    verb - transitive
    try

    سوال‌های رایج try

    گذشته‌ی ساده try چی میشه؟

    گذشته‌ی ساده try در زبان انگلیسی tried است.

    شکل سوم try چی میشه؟

    شکل سوم try در زبان انگلیسی tried است.

    شکل جمع try چی میشه؟

    شکل جمع try در زبان انگلیسی tries است.

    وجه وصفی حال try چی میشه؟

    وجه وصفی حال try در زبان انگلیسی trying است.

    سوم‌شخص مفرد try چی میشه؟

    سوم‌شخص مفرد try در زبان انگلیسی tries است.

    ارجاع به لغت try

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «try» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۷ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/try

    لغات نزدیک try

    • - truthfulness
    • - TRX
    • - try
    • - try back
    • - try conclusion with
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    تفاوت city center و downtown چیست؟

    تفاوت city center و downtown چیست؟

    تفاوت lemon و lime چیست؟

    تفاوت lemon و lime چیست؟

    لغات شب یلدا به انگلیسی

    لغات شب یلدا به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    garbled gastrointestinal gateway gear up gelatinous out of nowhere over the years Jul jump at jump on the bandwagon Jun juristic just then just as kinda تندیس نفت ماهی آبشش‌آبی ماهی دهان‌کاغذی ماهی گل‌خورک مزین کیقباد یاتاقان نفتالین زعفران لق لحیم میلیارد میلیاردر میلیون
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.