شکل جمع:
hardsصفت تفضیلی:
harderصفت عالی:
hardestسفت، ژرف، سخت، دشوار، سخت گیر، فربه، زمخت، قوی، شدید، سنگین، پینه خورده
hard wheat
گندم پر گلوتن
hard words
حرفهای درشت
a hard winter
زمستان سخت
Ali was a hard worker.
علی سختکوش بود.
a hard drinker
مشروبخور افراطکار
hard cider
شراب سیب (آب سیب تخمیرشده)
hard liquor
مشروب قوی
such hard drugs as heroin
مواد مخدر قوی مانند هروئین
a hard currency such as the Swiss Frank
پول محکمی مانند فرانک سوئیس
Prices have remained hard.
قیمتها بالا و ثابت باقی ماندهاند.
a hard negative
فیلم عکاسی تضادمند
"C" has a hard sound in "carry" and a soft sound in "medicine."
حرف «c»در واژهی «carry» صدای سخت (کاف) دارد و در واژهی «medicine» صدای نرم (سین) دارد.
hard detergents
مواد پاککنندهی نافروپاش
a hard base
پایگاه مستحکم
Hard-earned money.
پولی که بهسختی به دست آمده است.
a hard-sought job
شغلی که با کوشش جستوجو شده است
hard-wearing clothes
لباس با دوام
He is hard of hearing.
گوش او سنگین است.
After a while, cement becomes hard.
پس از مدتی سیمان سفت میشود.
Unripe fruit is hard.
میوهی نرسیده سفت است.
The higher they rise, the harder they fall.
فواره چون بلند شود سرنگون شود.
He hit me hard on the head.
او محکم زد تو سرم.
to grab a branch and hold on hard
شاخه را گرفتن و محکم نگه داشتن
He gave me a hard look.
باتندی به من نگاه کرد.
hard work
کار دشوار
Steel is hard and cotton is soft.
پولاد سخت و پنبه نرم است.
a hard knot
گرهای که بهآسانی باز نمیشود، گره سفت
to follow a hard line in foreign policy
در سیاست خارجی از روش قاطعی پیروی کردن
انکار ناپذیر
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
hard evidence
شواهد انکارناپذیر
hard facts
واقعیت مسلم(حقایق) انکارنکردنی
خسیس، سخت گیر
Don't be hard on little kids!
با بچههای کوچک سختگیری نکن!
a hard customer
مشتری سختگیر
a hard master
ارباب سختگیر
مشکل، معضل، نامطبوع، پرصلابت
a hard question
پرسش مشکل
a hard life
زندگی پرمشقت
a hard man to live with
مردی که زندگی با او دشوار است
شاق، خسته کننده، طاقت فرسا
a hard climb up the mountain
صعود طاقتفرسا به بالای کوه
Heavy taxes are hard on the poor.
مالیاتهای سنگین برای فقرا کمرشکن است.
Supporting a paralyzed husband and three children was hard on her.
تأمین مخارج شوهر افلیج و سه فرزند برای آن زن طاقتفرسا بود.
(with) hard labor
(حقوق) با اعمال شاقه
سنگدل، بیمروت، بیرحم، بیگذشت، دشمنانه
a hard-hearted man
مرد سنگدل
The two friends developed hard feelings toward each other.
دو دوست نسبت به یکدیگر احساس دشمنی کردند.
با قدرت، با مهارت زیاد، بهشدت، بهسختی، بهزحمت، در مضیقه
Turn hard right!
کاملاً به طرف راست بچرخ!
The wind was blowing hard.
باد بهشدت میوزید.
We live hard by the river.
ما در مجاورت رودخانه زندگی میکنیم.
to freeze hard
سخت یخ زدن
to sleep hard
عمیقاً به خواب رفتن
a hard blow
ضربهی شدید (جانانه)
(عامیانه) نیازمند (بهویژه به پول)، در رنج، تنگدست
1- سختگیری کردن، با خشونت رفتار کردن
2- سخت بودن (برای کسی)، ناخوشایند بودن، دردآور بودن، طاقتفرسا بودن
بخت بد، بدشانسی
سنگین گوش
اشعهی ایکس بسیار نافذ
ریسمان (یا نخ یا الیاف) ریزریس (ریز ریسیدهشده)
دچار دردسر و اشکال فراوان، سخت در فشار
between a rock and a hard place
بین بد و بدتر، در مخمصه، بین پتک و سندان، در وضعیتی بغرنج
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «hard» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/hard