فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Iron

ˈaɪərn ˈaɪən

گذشته‌ی ساده:

ironed

شکل سوم:

ironed

سوم‌شخص مفرد:

irons

وجه وصفی حال:

ironing

شکل جمع:

irons

توضیحات:

نماد: Fe

عدد اتمی: 26

جرم اتمی: 55.845

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun uncountable B1

شیمی عنصر شیمیایی آهن، عنصر آهن، فلز آهن

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی شیمی

مشاهده

The blacksmith forged a beautiful sword from iron.

آهنگر شمشیر زیبایی از آهن ساخت.

Iron is the most common and important of all metals.

آهن یکی‌از فراوان‌ترین و مهم‌ترین فلزات است.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

Rust occurs when iron reacts with moisture and oxygen.

زنگ‌زدگی زمانی اتفاق می‌افتد که آهن با رطوبت و اکسیژن واکنش نشان دهد.

noun uncountable

آهن موجود در خون و خوراک و غیره

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس

iron - poor blood

خونی که آهن آن کم است

Liver contains lots of iron.

جگر مقدار زیادی آهن دارد.

noun countable

اطو، اتو

an electric iron

اتوی برقی

noun countable

(بازی گلف) چوگان آهنی

noun

(جمع) غل و زنجیر، قید و بند، پابند و دست‌بند

adjective

آهنی

an iron rod

میله‌ی آهنی

an iron mine

کان آهن

نمونه‌جمله‌های بیشتر

iron ore

سنگ آهن

adjective

نیرومندی، آهنین، استوار، قوی، محکم

muscles of iron

عضلات آهنین

an iron constitution

بنیه‌ی قوی

نمونه‌جمله‌های بیشتر

an iron will

اراده‌ی استوار (آهنین)

the iron bonds of friendship between Morteza and I

رشته‌های محکم دوستی (بین) من و مرتضی

verb - transitive

اتو کردن، اتو زدن

I iron my clothes.

من جامه‌های خود را اتو می‌کنم.

This material doesn't iron well.

این پارچه خوب اتو نمی‌شود (اتو برنمی‌دارد).

verb - transitive

آهن‌پوش کردن، آهن زدن به، آهن دار کردن

He ironed the wheel.

او روی چرخ را با آهن پوشاند.

verb - transitive

غل و زنجیر کردن

verb - intransitive

اتو کشیدن

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد iron

  1. noun a chemical element that is a common greyish-colored metal. It is strong, used in making steel, and exists in very small amounts in blood
  1. adjective hard, tough; inflexible
    Synonyms:
    strong firm tough rigid dense heavy immovable inflexible unyielding unbending stubborn relentless implacable steel steely robust obdurate adamant inexorable cruel insensible ferrous ferric adamantine indomitable
    Antonyms:
    weak soft flexible
  1. noun hard, ferrous metal
    Synonyms:
    pig cast coke
  1. noun restraint made of metal
    Synonyms:
    handcuffs cuffs shackles manacles fetters leg irons chain bond

Phrasal verbs

iron out

(با اتو) صاف کردن، چروک‌گیری کردن

برطرف کردن، رفع کردن

Idioms

have many (or several) irons in the fire

در چند فعالیت یا سودای مختلف دست داشتن

in irons

1- غل و زنجیر شده، در بند، دست و پا بسته 2- (کشتی بادبانی) ایستاده از حرکت، گرفتار باد مخالف

strike while the iron is hot

از فرصت استفاده کردن، تا تنور داغ است نان را چسباندن

تا تنور داغ است نان را چسباندن، تا آهن داغ است چکش کاری کردن، تا فرصت باقی است کاری را انجام دادن

ارجاع به لغت iron

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «iron» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/iron

لغات نزدیک iron

پیشنهاد بهبود معانی