فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Bond

bɑːnd bɒnd

گذشته‌ی ساده:

bonded

شکل سوم:

bonded

سوم‌شخص مفرد:

bonds

وجه وصفی حال:

bonding

شکل جمع:

bonds

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable B2

(انسان‌ها) پیوند، ارتباط، رابطه

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی واژگان کاربردی سطح پیشرفته

مشاهده

They celebrated the holidays together to strengthen family bonds.

آن‌ها برای تقویت روابط خانوادگی‌ تعطیلات را با هم جشن گرفتند.

Their close bond helped them overcome life's challenges together.

پیوند نزدیکشان به آن‌ها کمک کرد تا با هم بر چالش‌های زندگی غلبه کنند.

noun countable

اقتصاد اوراق قرضه (سندی رسمی که نشان می‌دهد به دولت یا شرکتی وام داده شده و مبلغ مربوطه با نرخ بهره‌ی مشخصی بازپرداخت می‌شود)

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی اقتصاد

مشاهده

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس

She carefully studied the bond's terms before making the purchase.

قبل‌از خرید، او شرایط اوراق قرضه را با دقت مطالعه کرد.

She invested in a government bond for stable returns.

او برای بازدهی پایدار در اوراق قرضه‌ی دولتی سرمایه‌گذاری کرد.

noun countable

قرارداد، ضمانت‌نامه، تعهدنامه، قول‌نامه

The bond required both parties to fulfill their obligations.

این قرارداد هر دو طرف را ملزم به انجام تعهدات خود می‌کرد.

We signed a bond to ensure the project's completion.

ما برای حصول اطمینان از اتمام پروژه، ضمانت‌نامه‌ای را امضا کردیم.

noun countable

انگلیسی آمریکایی حقوق وثیقه، قرار وثیقه (مبلغی پول که به‌عنوان ضمانت به دادگاه پرداخت می‌شود تا فرد متهم به جرم به‌صورت موقت آزاد شود)

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی حقوق

مشاهده

After the trial, the bond was refunded to the defendant.

پس‌از محاکمه، وثیقه به متهم مسترد شد.

He paid the bond to secure his friend's release from jail.

او برای تأمین آزادی دوست خود از زندان، قرار وثیقه را پرداخت کرد.

noun singular

(محل) اتصال، پیوند، چسبندگی

A strong bond can be achieved by applying heat to the glued surfaces.

با گرما دادن سطوح چسب‌کاری‌شده، می‌توان پیوند محکمی حاصل کرد.

The engineer tested the bond to determine its strength and durability.

مهندس برای تعیین استحکام و پایداری محل اتصال، آن را آزمایش کرد.

noun countable

شیمی پیوند، پیوند شیمیایی (نیروی نگهدارنده‌ی اتم‌ها در مولکول شیمیایی)

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی شیمی

مشاهده

The bond between the hydrogen and oxygen atoms creates water.

پیوند بین اتم‌های هیدروژن و اکسیژن، آب را ایجاد می‌کند.

Ionic bonds occur when electrons are transferred between atoms.

پیوندهای یونی زمانی ایجاد می‌شوند که الکترون‌ها بین اتم‌ها منتقل شوند.

noun plural

ادبی (bonds) بند، قید، زنجیر، قیدوبند

The detective discovered the bonds in the abandoned warehouse.

کارآگاه در انبار متروکه زنجیرهایی را کشف کرد.

The guards tightened the bonds to prevent any chance of escape.

نگهبانان برای جلوگیری از هرگونه احتمال فرار، بندها را محکم کردند.

verb - intransitive verb - transitive

متصل کردن، چسباندن، وصل کردن، پیوند زدن، به هم بستن، به هم جفت کردن

The carpenter will bond the two pieces of wood with strong adhesive.

نجار این دو قطعه چوب را با چسب به هم متصل خواهد کرد.

They decided to bond the fabric pieces with a fabric glue.

آن‌ها تصمیم گرفتند که تکه‌های پارچه را با چسب پارچه به هم بچسبانند.

verb - intransitive verb - transitive C2

(روابط انسانی) پیوند برقرار کردن، ایجاد صمیمیت کردن، ارتباط برقرار کردن

The therapy sessions helped him bond with his partner more deeply.

جلسات درمانی به او کمک کرد تا با همسرش پیوند عمیق‌تری برقرار کند.

The coach aimed to bond the players by encouraging teamwork during practice.

مربی با هدف ایجاد صمیمیت بین بازیکنان، درحین تمرین آن‌ها را به کار تیمی تشویق می‌کرد.

verb - intransitive verb - transitive

شیمی پیوند اتمی داشتن، پیوند شیمیایی برقرار کردن، پیوند خوردن

Atoms tend to bond under the right conditions of temperature and pressure.

اتم‌ها در شرایط دما و فشار مناسب تمایل به برقراری پیوند دارند.

The two elements bond in a unique way to form a stable compound.

این دو عنصر با روشی منحصربه‌فرد با هم پیوند می‌خورند و ترکیب پایداری را تشکیل می‌دهند.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد bond

  1. noun binder or fastener
    Synonyms:
    tie connection link band fastening cord wire chain rope binding ligature hookup tie-in linkage network nexus fetter shackle handcuff irons manacle stickum gunk
  1. noun association, relation
    Synonyms:
    relationship connection association relation link tie union friendship attachment affiliation liaison network interrelationship marriage obligation connective tie-in hookup restraint affinity
  1. noun guarantee; contract
    Synonyms:
    promise agreement guarantee pledge obligation contract bargain security compact covenant transaction warranty warrant guaranty certificate convention pact collateral debenture word
  1. verb fasten; stick
    Synonyms:
    fix connect stick glue paste bind gum fuse stickum
    Antonyms:
    unfasten open loosen let go

Collocations

bottled in bond

در بطری ریخته و انبارشده در انبارهای رسمی و متعهد (بیشتر در مورد ویسکی به کار می‌رود)

Idioms

his word is his bond

حرفش قول است، به هر چه بگوید عمل می‌کند.

لغات هم‌خانواده bond

  • verb - transitive
    bond

ارجاع به لغت bond

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «bond» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/bond

لغات نزدیک bond

پیشنهاد بهبود معانی