فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Cord

kɔːrd kɔːd
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    cords

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • noun verb - transitive
    ریسمان، طناب نازک، رسن، سیم، زه، وتر
  • noun verb - transitive
    سیم، ریسمان
    • - He tied a cord around the box.
    • - او ریسمانی دور جعبه بست.
    • - the cords of affection that tied her to her husband
    • - رشته‌های محبت که او را به شوهرش وابسته کرده بود
    • - He was wearing his brown cords.
    • - او شلوار مخمل کبریتی قهوه‌ای رنگ خود را پوشیده بود.
    • - vocal cord
    • - تار صوتی، تار آوا
    • - spinal cord
    • - نخاع شوکی، مغز حرام
    • - umbilical cord
    • - بند ناف
    مشاهده نمونه‌جمله بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد cord

  1. noun rope
    Synonyms: bond, connection, cordage, fiber, line, link, string, tendon, tie, twine

ارجاع به لغت cord

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «cord» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/cord

لغات نزدیک cord

پیشنهاد بهبود معانی