Line

laɪn laɪn
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    lined
  • شکل سوم:

    lined
  • سوم‌شخص مفرد:

    lines
  • وجه وصفی حال:

    lining
  • شکل جمع:

    lines

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable A2
خط

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- I drew a straight line on a paper.
- یک خط راست روی کاغذ کشیدم.
- Draw a red line under each error.
- زیر هر اشتباه یک خط قرمز بکش.
- two parallel lines
- دو خط موازی
- Please stay behind the yellow line while waiting for the train.
- لطفاً هنگام انتظار برای رسیدن قطار پشت خط زرد بمانید.
noun countable C2
ردیف (از افراد یا چیزها)
- a line of new houses
- یک ردیف خانه‌ی نوساز
- The line of books on the shelf caught my attention.
- ردیف کتاب‌های روی قفسه توجهم را جلب کرد.
noun countable
انگلیسی آمریکایی صف
- the line of people in front of the bakery shop
- صف مردم جلو دکان نانوایی
- waiting in line for tickets
- برای بلیط در صف ایستادن
noun countable
ورزش خط (تعدادی از بازیکنان یک تیم که معمولاً در کنار یا نزدیک یکدیگر بازی می‌کنند)
- The soccer players in the front line were responsible for scoring goals.
- بازیکنان فوتبال در خط جلو مسئول زدن گل بودند.
- Our team's defensive line was impenetrable during the game.
- خط دفاعی تیم ما در جریان بازی نفوذناپذیر بود.
noun countable C2
خط (جداکننده)، مرز (علامتی گاهی خیالی که حد چیزی را مشخص می‌کند)
- The state line marks the boundary between two states.
- مرز ایالتی مرز بین دو ایالت را نشان می‌دهد.
- The dividing line between right and wrong is often blurred.
- خط جداکننده‌ی بین حق و باطل اغلب مبهم است.
noun countable
ورزش خط (رنگ‌آمیزی‌شده)
- The basketball player stepped on the three-point line.
- بسکتبالیست روی خط سه امتیازی پا گذاشت.
- The referee called a foul for crossing the line.
- به دلیل عبور از خط، داور خطا اعلام کرد.
noun countable
ورزش خط (پایان)
- The runners sprinted towards the finish line.
- دوندگان به‌سرعت به سمت خط پایان دویدند.
- As she crossed the line, the crowd erupted into cheers.
- وقتی که از خط عبور کرد، جمعیت به تشویق پرداختند.
noun countable B2
خط (تلفن)
- The line is busy.
- خط مشغول است.
- My phone line got disconnected during the storm.
- خط تلفن من در طوفان قطع شد.
noun countable B1
خط (راه‌آهن)
- The train conductor announced that we would be arriving at the end of the line shortly.
- راهبر قطار اعلام کرد که به‌زودی به انتهای خط می‌رسیم.
- the main line of the railroad
- خط اصلی راه‌آهن
noun countable C2
خط (اشاره به شیوه‌ی پرداختن یا تفکر در مورد چیزی یا کسی)
- Despite the rumors, the official line is that there have been no major changes within the organization.
- علی‌رغم شایعات، خط رسمی این است که هیچ تغییر عمده‌ای در سازمان ایجاد نشده است.
- the line of an argument
- خط استدلال
noun countable C2
(نظامی) خط، (در جمع) خطوط
- the line of fire
- خط آتش
- We must strengthen our line of defense.
- باید خط دفاعی خود را تقویت کنیم.
noun countable
ورزش خط (بازیکنان) (در هاکی روی یخ)
- The first line of the team played exceptionally well in the last game.
- خط اول این تیم در آخرین بازی فوق‌العاده خوب بازی کرد.
- The first line scored a goal within the first minute of the game.
- خط اول در دقیقه‌ی اول بازی گل زد.
noun countable
بند، طناب
- I need to hang the wet laundry on the clothes line.
- باید لباس‌های خیس را روی بند رخت آویزان کنم.
- I need to buy a new line for my backyard.
- باید بند جدیدی برای حیاط پشتی خانه بخرم.
- Only the strongest line will serve.
- فقط محکم‌ترین طناب به‌ درد می‌خورد.
noun countable
شرکت (که افراد یا کالاها را حمل می‌کند)
- The shipping line experienced a surge in demand during the holiday season.
- این شرکت کشتی‌رانی در فصل تعطیلات با افزایش تقاضا مواجه شد.
- The bus line offered convenient transportation for commuters.
- این شرکت اتوبوس‌رانی حمل‌ونقل راحتی را برای مسافران فراهم می‌کرد.
noun countable
چاخان (اظهاراتی که به قصد سرگرم کردن یا متقاعد کردن یا فریب دادن است)
- Don't give me that line!
- چاخان نکن!
- He always has a line ready for any situation.
- او همیشه چاخان آماده‌ای برای هر شرایطی دارد.
noun countable B1
سطر (ردیفی از کلمات که بخشی از یک متن را تشکیل می‌دهند)
- the last line of the page
- آخرین سطر صفحه
- a ten-line letter
- نامه‌ی ده‌سطری
noun plural
سینما و تئاتر سخنان
- The audience could hear every word of the actor's lines clearly.
- تماشاگران می‌توانستند تک‌تک سخنان این بازیگر را به‌وضوح بشنوند.
- You have to memorize your lines.
- باید سخنان خود را حفظ کنی.
- Memorizing lines is a crucial part of an actor's job.
- حفظ سخنان بخش مهمی از کار یک بازیگر است.
noun plural
انگلیسی بریتانیایی رونویسی مکرر (اشاره به نوعی جریمه برای دانش‌آموزان که در آن یک جمله باید به‌طور مکرر نوشته شود)
- The teacher assigned lines as a way to discipline the student.
- معلم رونویسی مکرر را به‌عنوان راهی برای تنبیه دانش‌آموز تعیین کرد.
- The teacher assigned lines to the mischievous student.
- معلم برای دانش‌آموز بدجنس رونویسی مکرر را تعیین کرد.
noun countable
موسیقی مجموعه‌نت
- The violinist played the first line flawlessly.
- نوازنده‌ی ویولن مجموعه‌نت اول را بی‌عیب‌ونقص نواخت.
- The line in this song is so catchy.
- مجموعه‌نت در این آهنگ بسیار جذاب است.
noun countable
حیطه (کار یا علاقه) (معمولاً به‌صورت مفرد می‌آید)
- What's his line of work?
- حیطه‌ی کار او چیست؟
- Choose a different line of work.
- حیطه‌ی کاری دیگری را انتخاب کن.
- English literature is his main line.
- حیطه‌ی اصلی او ادبیات انگلیسی است.
- This is out of my line.
- این کار در حیطه‌ی من نیست.
noun countable C1
جنس، محصول (مجموعه‌ای از چیزهای مشابه برای فروش)
- The new store sells different lines of foreign goods.
- فروشگاه جدید اجناس گوناگونی از کالاهای خارجی را به فروش می‌رساند.
- The store has just received a shipment of new lines for the spring season.
- فروشگاه به‌تازگی محموله‌ای از اجناس جدید برای فصل بهار دریافت کرده است.
- Our online shop constantly updates with new lines of accessories.
- فروشگاه آنلاین ما به‌طور مداوم با محصولات جدید لوازم جانبی به‌روز می‌شود.
verb - intransitive C2
صف کشیدن، صف بستن، قطار شدن
- Elms lined the street.
- درختان نارون در راستای خیابان قطار شده بودند.
- The students lined up outside the classroom before the bell rang.
- قبل از به صدا درآمدن زنگ، دانش‌آموزان بیرون کلاس صف کشیدند.
verb - transitive C2
ردیف کردن، به صف کردن، به خط کردن
- They lined them up and marched them off to the front.
- آن‌ها را به صف کردند و پیاده به جبهه فرستادند.
- رThe soldiers were ordered to line their weapons up on the ground.
- به سربازان دستور داده شد که سلاح‌های خود را روی زمین ردیف کنند.
verb - transitive
آستر کردن، آستر زدن، پوشاندن (سطح داخلی)
- My overcoat is lined with silk.
- پالتوی من با ابریشم آستر شده است (آستر ابریشمی دارد).
- Are these curtains lined?
- آیا به این پرده‌ها آستر زده‌اند؟
- Cloth lined the trunk.
- درون چمدان بزرگ پارچه‌پوش شده بود.
noun countable
لوله
- There is a leak in the gas line.
- لوله‌ی گاز سوراخ دارد.
- The nurse inserted the IV line into the patient's arm carefully.
- پرستار لوله‌ی IV را با دقت وارد بازوی بیمار کرد.
noun countable
سیم (تلفن)
- The technician was sent to repair the damaged line in the telephone network.
- کارشناس فنی برای تعمیر سیم آسیب‌دیده در شبکه‌ی تلفن اعزام شد.
- The telephone line was down.
- سیم تلفن قطع شده بود.
noun countable
ادبیات مصراع (شعر)
- The first line of the poem sets the tone for the entire piece.
- مصراع اول شعر لحن کل قطعه را مشخص می‌کند.
- A sonnet consists of 14 lines.
- سونت (غزل‌واره) مشتمل‌بر ۱۴ مصراع است.
noun countable
نامه‌ی کوتاه، یادداشت
- Drop me a line when you can.
- هروقت توانستی نامه‌‌ی کوتاهی برایم بنویس.
- Could you send me a line about the upcoming meeting agenda?
- آیا می‌توانید یادداشتی درمورد دستور جلسه‌ی آتی برای من ارسال کنید؟
noun plural
سند ازدواج
- The lines must be filled out with accurate information.
- سند ازدواج باید با اطلاعات دقیق پر شود.
- The couple signed the lines.
- این زوج سند ازدواج را امضا کردند.
noun countable
خط (افقی) (در صفحه‌ی لامپ پرتو کاتدی)
- Adjusting the contrast will make the lines more visible.
- تنظیم کنتراست خطوط را بیشتر نمایان می‌کند.
- Can you adjust the brightness of the lines on the display?
- آیا می‌توانید روشنایی خطوط روی صفحه‌نمایش را تنظیم کنید؟
noun countable
خط (برآمده یا درزمانند)
- The growth lines in the tree trunk revealed its age.
- خطوط رشد در تنه‌ی درخت سن آن را نشان می‌داد.
- He studied the growth line on the tree trunk.
- خط رشد روی تنه‌ی درخت را بررسی کرد.
noun countable
خط، چین (صورت)
- She used anti-aging cream to reduce the lines on her face.
- از کرم ضد پیری برای کاهش خطوط روی صورتش استفاده می‌کرد.
- The stress of work was evident in the lines around his eyes.
- استرس کار در چین‌های دور چشم‌هایش مشخص بود.
noun countable
مسیر، خط
- flight line
- مسیر پرواز
- a rocket's line of flight
- خط سیر یک موشک
noun
مطابقت، انطباق داشتن، جور بودن
- We need to ensure that our actions are in line with ethical standards.
- باید اطمینان حاصل کنیم که اقدامات ما با استانداردهای اخلاقی ما مطابقت دارد.
- The decision was made in line with company policies and regulations.
- این تصمیم در انطباق با سیاست‌ها و مقررات شرکت اتخاذ شد.
noun
مجازی خط (اشاره به نظم یا کنترل یا اطاعت)
- I will not let you get out of line.
- اجازه نخواهم داد از خط خارج شوی.
- Never get out of line.
- هیچ‌وقت از خط خارج نشو.
noun slang
کوکائین لوله‌شده (در مقدار کم)
- The dealer offered to sell me a line for a low price.
- فروشنده پیشنهاد داد که کوکائین لوله‌شده را با قیمت کمی به من بفروشد.
- The police found a suspicious white powder, suspected to be a line.
- پلیس یک پودر سفید مشکوک، مشکوک به کوکائین لوله‌شده را پیدا کرد.
noun
قدیمی سرنوشت (در زندگی)
- He predicted a dark and tragic line for the young prince.
- سرنوشت تیره و غم‌انگیزی را برای شاهزاده‌ی جوان پیش‌بینی کرد.
- She believed her line was predetermined by the gods.
- او معتقد بود خدایان سرنوشت او را از پیش تعیین کرده بودند.
noun
تبار، نسل، دودمان
- descended from a noble line
- از تبار یک خانواده‌ی اشرافی
- the sire of an evil line
- نیای یک نسل خبیث
noun
(نظامی) صف (اشاره به کشتی‌های نیروی دریایی که در یک ردیف منظم مستقر شده‌اند)
- The enemy fleet approached, ready to engage with the line of defense ships.
- ناوگان دشمن نزدیک شد و آماده‌ی درگیری با صف کشتی‌های دفاعی بود.
- The line of battleships stretched across the horizon.
- صف کشتی‌های جنگی در سراسر خط افق کشیده شده بود.
noun
(نظامی) نیروها (اشاره به نیروهای غیرستادی و غیرتدارکاتی)
- The line marched forward, ready to engage the enemy.
- نیروها به جلو رفتند و آماده‌ی درگیری با دشمن بودند.
- The enemy's line advanced.
- نیروهای دشمن جلو آمدند.
noun
خط (تولید و مونتاژ)
- Each worker had a specific task to complete on the production line.
- هر کارگر در خط تولید وظیفه‌ی خاصی داشت.
- The assembly line revolutionized manufacturing processes in the early 20th century.
- خط مونتاژ در اوایل قرن بیستم فرایندهای تولید را متحول کرد.
noun
جغرافیا خط استوا
- The line divides the earth into northern and southern hemispheres.
- خط استوا زمین را به نیمکره‌های شمالی و جنوبی تقسیم می‌کند.
- Many tropical countries are located along or near the line.
- بسیاری از کشورهای گرمسیری در امتداد یا نزدیک خط استوا قرار دارند.
noun
مجازی مسیر
- He explained the lines of his foreign policy.
- او مسیرهای سیاست خارجی خود را توضیح داد.
- The company's mission statement sets a clear direction and ethical line for its employees.
- بیانیه‌ی رسالت شرکت جهت و مسیر اخلاقی روشنی را برای کارکنان خود تعیین می‌کند.
noun
خبر، اطلاع
- He gave me a line on a bargain.
- او درباره‌ی یک معامله‌ی خوب به من خبر داد.
- He tried to get a line on his brother's plans.
- کوشید درباره‌ی نقشه‌های برادرش اطلاع کسب کند.
noun
بخت شرط‌بندی
- The line for tonight's basketball game heavily favors the visiting team.
- بخت شرط‌بندی بازی بسکتبال امشب به‌شدت به نفع تیم مهمان است.
- The line for tonight's football game favors the home team by 7 points.
- بخت شرط‌بندی بازی امشب فوتبال ۷ امتیاز به نفع تیم میزبان است.
noun
غذا و آشپزی خط (اشاره به بخشی از آشپزخانه‌ی حرفه‌ای که در آن غذا پخته و پرس‌بندی می‌شود)
- The kitchen manager inspected the cleanliness of the line at the end of the night.
- مدیر آشپزخانه آخر شب تمیزی خط را بررسی کرد.
- Keeping a clean and organized line is crucial in a professional kitchen.
- تمیز و منظم نگه داشتن خط در آشپزخانه‌ی حرفه‌ای بسیار مهم است.
verb - transitive
خط‌دار کردن
- She carefully lined the paper.
- کاغذ را با دقت خط‌دار کرد.
- She lined the edges of the paper with a bold black pencil.
- گوشه‌های کاغذ را با مداد مشکی پررنگ خط‌دار کرد.
verb - transitive
خط کشیدن، خط‌کشی کردن
- Please line the document.
- لطفا سند را خط‌کشی کنید.
- The artist lined the sketch of the tree with precision.
- هنرمند طرح درخت را با دقت خط‌کشی کرد.
verb - transitive
ورزش مستقیم انداختن (توپ)، مستقیم رفتن (توپ) (در بیسبال)
- He lined the ball.
- توپ را مستقیم انداخت.
- With a swift swing, the player lined the ball to left field.
- بازیکن با یک چرخش سریع، توپ را مستقیم در سمت چپ زمین انداخت.
verb - transitive
پر کردن (با تعداد زیادی از چیزی)
- She lined the shelves with books.
- او قفسه‌ها را با کتاب‌ پر کرد.
- He lined the buffet table with a variety of delicious dishes.
- میز بوفه را با انواع غذاهای لذیذ پر کرد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد line

  1. noun mark, stroke; border
    Synonyms: band, bar, borderline, boundary, channel, configuration, contour, crease, dash, delineation, demarcation, edge, figuration, figure, frontier, furrow, groove, limit, lineament, lineation, outline, profile, rule, score, scratch, silhouette, streak, stripe, tracing, underline, wrinkle
  2. noun row, succession; course
    Synonyms: arrangement, array, axis, band, block, border, catalogue, channel, column, concatenation, crack, direction, division, drain, echelon, file, fissure, formation, furrow, groove, group, lane, length, list, magazine, mark, order, path, progression, queue, rank, ridge, road, route, row, scar, seam, sequence, series, street, string, thread, tier, track, train, trajectory, trench, way
  3. noun cord, rope
    Synonyms: cable, filament, strand, string, thread, wire
  4. noun belief, policy
    Synonyms: approach, avenue, course, course of action, ideology, method, polity, position, practice, principle, procedure, program, route, scheme, system
  5. noun person’s calling, interest
    Synonyms: activity, area, business, department, employment, field, forte, job, occupation, profession, province, pursuit, racket, specialization, trade, vocation, work
    Antonyms: entertainment, fun
  6. noun ancestry
    Synonyms: breed, descent, family, heredity, lineage, pedigree, race, stock, strain, succession
  7. noun written communication
    Synonyms: card, letter, message, note, postcard, report, word
    Antonyms: speech
  8. noun hint; influential communication
    Synonyms: clue, indication, information, lead, patter, persuasion, pitch, prepared speech, song and dance,spiel
  9. noun merchandise carried by store
    Synonyms: commodity, goods, involvement, materials, produce, trade, vendibles, wares
  10. verb border, mark
    Synonyms: abut, adjoin, align, allineate, array, bound, butt against, communicate, crease, cut, delineate, draw, edge, fix, follow, fringe, furrow, group, inscribe, join, line up, march, marshal, neighbor, order, ordinate, outline, place, queue, range, rank, rim, rule, score, skirt, touch, trace, underline, verge
  11. verb put covering inside object
    Synonyms: bush, ceil, cover, encrust, face, fill, incrust, interline, overlay, panel, quilt, reinforce, sheath, stuff, wad, wainscot
    Antonyms: strip, unline

Phrasal verbs

  • line out

    طرح‌ریزی کردن

  • line up

    صف کشیدن، به صف در آوردن، صف بستن، به صف شدن

    برنامه‌ریزی کردن، آماده کردن، سازماندهی کردن، ترتیب دادن، سامان بخشیدن

Collocations

  • bring (or come or get) into line

    به صف کردن (یا شدن)، ردیف کردن، هم‌ساز کردن، سر راست کردن

  • hit the line

    1- (فوتبال آمریکایی) توپ را از میان خط دفاعی تیم مخالف به پیش بردن 2- شجاعت به‌ خرج دادن

  • in line

    1- در صف، به خط، ردیف 2- در توافق، هم‌ساز 3- دارای رفتار خوب یا بجا

  • in line of duty

    (به‌ویژه درمورد مأمور انتظامی) حین انجام وظیفه

  • on a line

    تراز، هموار، هم سطح

  • line of apsides

    محور مدار

  • branch(-)line

    قطار محلی، راه آهن فرعی

  • jump line

    (روزنامه و غیره) خط جهانش (نیمه سطری که شماره‌ی صفحه‌ی بقیه‌ی مقاله و غیره را می‌دهد)

  • on the picket line

    در صف پیشگامان اعتصاب

  • apse line

    (هندسه و ریاضی) خط رئوس، محور طول مسیر

  • dotted line

    خط نقطه‌چین

  • cross the picket line

    اعتصاب‌شکنی کردن، در اعتصاب شرکت نکردن

  • coseismal line

    خط هم‌لرز

  • production line

    خط تولید

Idioms

  • all along the line

    1- همه‌جا، هرجا 2- در هر مرحله (از رویدادها)

  • down the line

    در آینده، بعداً

  • draw the (or a) line

    حد (برای چیزی) معلوم کردن، خط و نشان کشیدن

  • get a line on

    (عامیانه) اطلاعات کسب کردن (درباره‌ی چیزی)، دریافتن، خبر گرفتن

  • hard lines

    (انگلیس - عامیانه) بدبیاری، بدبختی

  • hold the line

    خط دفاعی را حفظ کردن، عقب‌نشینی نکردن، به مقاومت ادامه دادن

  • in line for

    مورد نظر (برای شغل یا کاری)، نفر بعدی (برای تصدی)

  • lay (or put) it on the line

    1- (پول) پرداختن، سلفیدن 2- رک و راست حرف زدن 3- (شهرت یا مقام و ... خود را برای کاری) به خطر انداختن

  • on line

    مورد کاربرد، مورد استعمال، در تولید، آماده‌ی تولید

  • out of line

    1- کج، خارج از خط، لنگ، تاب‌دار 2- ناسازگار، ناهم‌ساز، نامتوافق 3- نافرمان، سرکش

  • read between the lines

    معنی نهفته‌ی چیزی را دریافتن، معانی پنهان یا ژرف چیزی را درک کردن، فحوای کلام را دریافتن

  • draw the color line

    مانع نژادی ایجاد کردن

  • walk a chalk line

    (عامیانه) اطاعت کامل کردن، مواظب رفتار خود بودن

  • line of country

    (انگلیس - عامیانه) رشته‌ای که شخص در آن خبره است، تخصص

  • in the line of duty

    طبق وظایف محوله، حین انجام وظیفه

  • hew to the line

    به روش یا خط مشی (به‌خصوصی) پای‌بند بودن

  • hook, line, and sinker

    (عامیانه) به‌طورکامل، یکجا، تمام و کمال

  • lay on the line

    (پول یا اعتبار یا شهرت و غیره) گذاشتن، به مخاطره انداختن

  • next in line for the job

    نامزد بعدی این شغل

  • tread a fine (or thin) line

    دست از پا خطا نکردن، کاملاً مواظب بودن

  • toe the line (or mark)

    (معمولاً علی‌رغم میل و خواسته‌ی باطنی) تابع دستورات بودن، فرمان‌برداری کردن، سربه‌راه بودن

ارجاع به لغت line

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «line» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/line

لغات نزدیک line

پیشنهاد بهبود معانی