گذشتهی ساده:
linedشکل سوم:
linedسومشخص مفرد:
linesوجه وصفی حال:
liningشکل جمع:
linesخط
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی واژگان کاربردی سطح فوق متوسط
I drew a straight line on a paper.
یک خط راست روی کاغذ کشیدم.
Draw a red line under each error.
زیر هر اشتباه یک خط قرمز بکش.
two parallel lines
دو خط موازی
Please stay behind the yellow line while waiting for the train.
لطفاً هنگام انتظار برای رسیدن قطار پشت خط زرد بمانید.
ردیف (از افراد یا چیزها)
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
a line of new houses
یک ردیف خانهی نوساز
The line of books on the shelf caught my attention.
ردیف کتابهای روی قفسه توجهم را جلب کرد.
انگلیسی آمریکایی صف
the line of people in front of the bakery shop
صف مردم جلو دکان نانوایی
waiting in line for tickets
برای بلیط در صف ایستادن
ورزش خط (تعدادی از بازیکنان یک تیم که معمولاً در کنار یا نزدیک یکدیگر بازی میکنند)
The soccer players in the front line were responsible for scoring goals.
بازیکنان فوتبال در خط جلو مسئول زدن گل بودند.
Our team's defensive line was impenetrable during the game.
خط دفاعی تیم ما در جریان بازی نفوذناپذیر بود.
خط (جداکننده)، مرز (علامتی گاهی خیالی که حد چیزی را مشخص میکند)
The state line marks the boundary between two states.
مرز ایالتی مرز بین دو ایالت را نشان میدهد.
The dividing line between right and wrong is often blurred.
خط جداکنندهی بین حق و باطل اغلب مبهم است.
ورزش خط (رنگآمیزیشده)
The basketball player stepped on the three-point line.
بسکتبالیست روی خط سه امتیازی پا گذاشت.
The referee called a foul for crossing the line.
به دلیل عبور از خط، داور خطا اعلام کرد.
ورزش خط (پایان)
The runners sprinted towards the finish line.
دوندگان بهسرعت به سمت خط پایان دویدند.
As she crossed the line, the crowd erupted into cheers.
وقتی که از خط عبور کرد، جمعیت به تشویق پرداختند.
خط (تلفن)
The line is busy.
خط مشغول است.
My phone line got disconnected during the storm.
خط تلفن من در طوفان قطع شد.
خط (راهآهن)
The train conductor announced that we would be arriving at the end of the line shortly.
راهبر قطار اعلام کرد که بهزودی به انتهای خط میرسیم.
the main line of the railroad
خط اصلی راهآهن
خط (اشاره به شیوهی پرداختن یا تفکر در مورد چیزی یا کسی)
Despite the rumors, the official line is that there have been no major changes within the organization.
علیرغم شایعات، خط رسمی این است که هیچ تغییر عمدهای در سازمان ایجاد نشده است.
the line of an argument
خط استدلال
(نظامی) خط، (در جمع) خطوط
the line of fire
خط آتش
We must strengthen our line of defense.
باید خط دفاعی خود را تقویت کنیم.
ورزش خط (بازیکنان) (در هاکی روی یخ)
The first line of the team played exceptionally well in the last game.
خط اول این تیم در آخرین بازی فوقالعاده خوب بازی کرد.
The first line scored a goal within the first minute of the game.
خط اول در دقیقهی اول بازی گل زد.
بند، طناب
I need to hang the wet laundry on the clothes line.
باید لباسهای خیس را روی بند رخت آویزان کنم.
I need to buy a new line for my backyard.
باید بند جدیدی برای حیاط پشتی خانه بخرم.
Only the strongest line will serve.
فقط محکمترین طناب به درد میخورد.
شرکت (که افراد یا کالاها را حمل میکند)
The shipping line experienced a surge in demand during the holiday season.
این شرکت کشتیرانی در فصل تعطیلات با افزایش تقاضا مواجه شد.
The bus line offered convenient transportation for commuters.
این شرکت اتوبوسرانی حملونقل راحتی را برای مسافران فراهم میکرد.
چاخان (اظهاراتی که به قصد سرگرم کردن یا متقاعد کردن یا فریب دادن است)
Don't give me that line!
چاخان نکن!
He always has a line ready for any situation.
او همیشه چاخان آمادهای برای هر شرایطی دارد.
سطر (ردیفی از کلمات که بخشی از یک متن را تشکیل میدهند)
the last line of the page
آخرین سطر صفحه
a ten-line letter
نامهی دهسطری
سینما و تئاتر سخنان
The audience could hear every word of the actor's lines clearly.
تماشاگران میتوانستند تکتک سخنان این بازیگر را بهوضوح بشنوند.
You have to memorize your lines.
باید سخنان خود را حفظ کنی.
Memorizing lines is a crucial part of an actor's job.
حفظ سخنان بخش مهمی از کار یک بازیگر است.
انگلیسی بریتانیایی رونویسی مکرر (اشاره به نوعی جریمه برای دانشآموزان که در آن یک جمله باید بهطور مکرر نوشته شود)
The teacher assigned lines as a way to discipline the student.
معلم رونویسی مکرر را بهعنوان راهی برای تنبیه دانشآموز تعیین کرد.
The teacher assigned lines to the mischievous student.
معلم برای دانشآموز بدجنس رونویسی مکرر را تعیین کرد.
موسیقی مجموعهنت
The violinist played the first line flawlessly.
نوازندهی ویولن مجموعهنت اول را بیعیبونقص نواخت.
The line in this song is so catchy.
مجموعهنت در این آهنگ بسیار جذاب است.
حیطه (کار یا علاقه) (معمولاً بهصورت مفرد میآید)
What's his line of work?
حیطهی کار او چیست؟
Choose a different line of work.
حیطهی کاری دیگری را انتخاب کن.
English literature is his main line.
حیطهی اصلی او ادبیات انگلیسی است.
This is out of my line.
این کار در حیطهی من نیست.
جنس، محصول (مجموعهای از چیزهای مشابه برای فروش)
The new store sells different lines of foreign goods.
فروشگاه جدید اجناس گوناگونی از کالاهای خارجی را به فروش میرساند.
The store has just received a shipment of new lines for the spring season.
فروشگاه بهتازگی محمولهای از اجناس جدید برای فصل بهار دریافت کرده است.
Our online shop constantly updates with new lines of accessories.
فروشگاه آنلاین ما بهطور مداوم با محصولات جدید لوازم جانبی بهروز میشود.
صف کشیدن، صف بستن، قطار شدن
Elms lined the street.
درختان نارون در راستای خیابان قطار شده بودند.
The students lined up outside the classroom before the bell rang.
قبل از به صدا درآمدن زنگ، دانشآموزان بیرون کلاس صف کشیدند.
ردیف کردن، به صف کردن، به خط کردن
They lined them up and marched them off to the front.
آنها را به صف کردند و پیاده به جبهه فرستادند.
رThe soldiers were ordered to line their weapons up on the ground.
به سربازان دستور داده شد که سلاحهای خود را روی زمین ردیف کنند.
آستر کردن، آستر زدن، پوشاندن (سطح داخلی)
My overcoat is lined with silk.
پالتوی من با ابریشم آستر شده است (آستر ابریشمی دارد).
Are these curtains lined?
آیا به این پردهها آستر زدهاند؟
Cloth lined the trunk.
درون چمدان بزرگ پارچهپوش شده بود.
لوله
There is a leak in the gas line.
لولهی گاز سوراخ دارد.
The nurse inserted the IV line into the patient's arm carefully.
پرستار لولهی IV را با دقت وارد بازوی بیمار کرد.
سیم (تلفن)
The technician was sent to repair the damaged line in the telephone network.
کارشناس فنی برای تعمیر سیم آسیبدیده در شبکهی تلفن اعزام شد.
The telephone line was down.
سیم تلفن قطع شده بود.
ادبیات مصراع (شعر)
The first line of the poem sets the tone for the entire piece.
مصراع اول شعر لحن کل قطعه را مشخص میکند.
A sonnet consists of 14 lines.
سونت (غزلواره) مشتملبر ۱۴ مصراع است.
نامهی کوتاه، یادداشت
Drop me a line when you can.
هروقت توانستی نامهی کوتاهی برایم بنویس.
Could you send me a line about the upcoming meeting agenda?
آیا میتوانید یادداشتی درمورد دستور جلسهی آتی برای من ارسال کنید؟
سند ازدواج
The lines must be filled out with accurate information.
سند ازدواج باید با اطلاعات دقیق پر شود.
The couple signed the lines.
این زوج سند ازدواج را امضا کردند.
خط (افقی) (در صفحهی لامپ پرتو کاتدی)
Adjusting the contrast will make the lines more visible.
تنظیم کنتراست خطوط را بیشتر نمایان میکند.
Can you adjust the brightness of the lines on the display?
آیا میتوانید روشنایی خطوط روی صفحهنمایش را تنظیم کنید؟
خط (برآمده یا درزمانند)
The growth lines in the tree trunk revealed its age.
خطوط رشد در تنهی درخت سن آن را نشان میداد.
He studied the growth line on the tree trunk.
خط رشد روی تنهی درخت را بررسی کرد.
خط، چین (صورت)
She used anti-aging cream to reduce the lines on her face.
از کرم ضد پیری برای کاهش خطوط روی صورتش استفاده میکرد.
The stress of work was evident in the lines around his eyes.
استرس کار در چینهای دور چشمهایش مشخص بود.
مسیر، خط
flight line
مسیر پرواز
a rocket's line of flight
خط سیر یک موشک
مطابقت، انطباق داشتن، جور بودن
We need to ensure that our actions are in line with ethical standards.
باید اطمینان حاصل کنیم که اقدامات ما با استانداردهای اخلاقی ما مطابقت دارد.
The decision was made in line with company policies and regulations.
این تصمیم در انطباق با سیاستها و مقررات شرکت اتخاذ شد.
مجازی خط (اشاره به نظم یا کنترل یا اطاعت)
I will not let you get out of line.
اجازه نخواهم داد از خط خارج شوی.
Never get out of line.
هیچوقت از خط خارج نشو.
کوکائین لولهشده (در مقدار کم)
The dealer offered to sell me a line for a low price.
فروشنده پیشنهاد داد که کوکائین لولهشده را با قیمت کمی به من بفروشد.
The police found a suspicious white powder, suspected to be a line.
پلیس یک پودر سفید مشکوک، مشکوک به کوکائین لولهشده را پیدا کرد.
قدیمی سرنوشت (در زندگی)
He predicted a dark and tragic line for the young prince.
سرنوشت تیره و غمانگیزی را برای شاهزادهی جوان پیشبینی کرد.
She believed her line was predetermined by the gods.
او معتقد بود خدایان سرنوشت او را از پیش تعیین کرده بودند.
تبار، نسل، دودمان
descended from a noble line
از تبار یک خانوادهی اشرافی
the sire of an evil line
نیای یک نسل خبیث
(نظامی) صف (اشاره به کشتیهای نیروی دریایی که در یک ردیف منظم مستقر شدهاند)
The enemy fleet approached, ready to engage with the line of defense ships.
ناوگان دشمن نزدیک شد و آمادهی درگیری با صف کشتیهای دفاعی بود.
The line of battleships stretched across the horizon.
صف کشتیهای جنگی در سراسر خط افق کشیده شده بود.
(نظامی) نیروها (اشاره به نیروهای غیرستادی و غیرتدارکاتی)
The line marched forward, ready to engage the enemy.
نیروها به جلو رفتند و آمادهی درگیری با دشمن بودند.
The enemy's line advanced.
نیروهای دشمن جلو آمدند.
خط (تولید و مونتاژ)
Each worker had a specific task to complete on the production line.
هر کارگر در خط تولید وظیفهی خاصی داشت.
The assembly line revolutionized manufacturing processes in the early 20th century.
خط مونتاژ در اوایل قرن بیستم فرایندهای تولید را متحول کرد.
جغرافیا خط استوا
The line divides the earth into northern and southern hemispheres.
خط استوا زمین را به نیمکرههای شمالی و جنوبی تقسیم میکند.
Many tropical countries are located along or near the line.
بسیاری از کشورهای گرمسیری در امتداد یا نزدیک خط استوا قرار دارند.
مجازی مسیر
He explained the lines of his foreign policy.
او مسیرهای سیاست خارجی خود را توضیح داد.
The company's mission statement sets a clear direction and ethical line for its employees.
بیانیهی رسالت شرکت جهت و مسیر اخلاقی روشنی را برای کارکنان خود تعیین میکند.
خبر، اطلاع
He gave me a line on a bargain.
او دربارهی یک معاملهی خوب به من خبر داد.
He tried to get a line on his brother's plans.
کوشید دربارهی نقشههای برادرش اطلاع کسب کند.
بخت شرطبندی
The line for tonight's basketball game heavily favors the visiting team.
بخت شرطبندی بازی بسکتبال امشب بهشدت به نفع تیم مهمان است.
The line for tonight's football game favors the home team by 7 points.
بخت شرطبندی بازی امشب فوتبال ۷ امتیاز به نفع تیم میزبان است.
غذا و آشپزی خط (اشاره به بخشی از آشپزخانهی حرفهای که در آن غذا پخته و پرسبندی میشود)
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی غذا و آشپزی
The kitchen manager inspected the cleanliness of the line at the end of the night.
مدیر آشپزخانه آخر شب تمیزی خط را بررسی کرد.
Keeping a clean and organized line is crucial in a professional kitchen.
تمیز و منظم نگه داشتن خط در آشپزخانهی حرفهای بسیار مهم است.
خطدار کردن
She carefully lined the paper.
کاغذ را با دقت خطدار کرد.
She lined the edges of the paper with a bold black pencil.
گوشههای کاغذ را با مداد مشکی پررنگ خطدار کرد.
خط کشیدن، خطکشی کردن
Please line the document.
لطفا سند را خطکشی کنید.
The artist lined the sketch of the tree with precision.
هنرمند طرح درخت را با دقت خطکشی کرد.
ورزش مستقیم انداختن (توپ)، مستقیم رفتن (توپ) (در بیسبال)
He lined the ball.
توپ را مستقیم انداخت.
With a swift swing, the player lined the ball to left field.
بازیکن با یک چرخش سریع، توپ را مستقیم در سمت چپ زمین انداخت.
پر کردن (با تعداد زیادی از چیزی)
She lined the shelves with books.
او قفسهها را با کتاب پر کرد.
He lined the buffet table with a variety of delicious dishes.
میز بوفه را با انواع غذاهای لذیذ پر کرد.
طرحریزی کردن
صف کشیدن، به صف در آوردن، صف بستن، به صف شدن
برنامهریزی کردن، آماده کردن، سازماندهی کردن، ترتیب دادن، سامان بخشیدن
bring (or come or get) into line
به صف کردن (یا شدن)، ردیف کردن، همساز کردن، سر راست کردن
1- (فوتبال آمریکایی) توپ را از میان خط دفاعی تیم مخالف به پیش بردن 2- شجاعت به خرج دادن
1- در صف، به خط، ردیف 2- در توافق، همساز 3- دارای رفتار خوب یا بجا
(بهویژه درمورد مأمور انتظامی) حین انجام وظیفه
تراز، هموار، هم سطح
محور مدار
قطار محلی، راه آهن فرعی
(روزنامه و غیره) خط جهانش (نیمه سطری که شمارهی صفحهی بقیهی مقاله و غیره را میدهد)
در صف پیشگامان اعتصاب
(هندسه و ریاضی) خط رئوس، محور طول مسیر
خط نقطهچین
اعتصابشکنی کردن، در اعتصاب شرکت نکردن
خط هملرز
خط تولید
1- همهجا، هرجا 2- در هر مرحله (از رویدادها)
در آینده، بعداً
حد (برای چیزی) معلوم کردن، خط و نشان کشیدن
(عامیانه) اطلاعات کسب کردن (دربارهی چیزی)، دریافتن، خبر گرفتن
(انگلیس - عامیانه) بدبیاری، بدبختی
خط دفاعی را حفظ کردن، عقبنشینی نکردن، به مقاومت ادامه دادن
مورد نظر (برای شغل یا کاری)، نفر بعدی (برای تصدی)
1- (پول) پرداختن، سلفیدن 2- رک و راست حرف زدن 3- (شهرت یا مقام و ... خود را برای کاری) به خطر انداختن
مورد کاربرد، مورد استعمال، در تولید، آمادهی تولید
1- کج، خارج از خط، لنگ، تابدار 2- ناسازگار، ناهمساز، نامتوافق 3- نافرمان، سرکش
معنی نهفتهی چیزی را دریافتن، معانی پنهان یا ژرف چیزی را درک کردن، فحوای کلام را دریافتن
مانع نژادی ایجاد کردن
(عامیانه) اطاعت کامل کردن، مواظب رفتار خود بودن
(انگلیس - عامیانه) رشتهای که شخص در آن خبره است، تخصص
طبق وظایف محوله، حین انجام وظیفه
به روش یا خط مشی (بهخصوصی) پایبند بودن
(عامیانه) بهطورکامل، یکجا، تمام و کمال
(پول یا اعتبار یا شهرت و غیره) گذاشتن، به مخاطره انداختن
نامزد بعدی این شغل
دست از پا خطا نکردن، کاملاً مواظب بودن
(معمولاً علیرغم میل و خواستهی باطنی) تابع دستورات بودن، فرمانبرداری کردن، سربهراه بودن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «line» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/line