مرزی، در مرز، بینابینی
She displayed borderline behavior.
رفتار بینابینی از خود نشان داد.
He had a borderline talent for singing, as he was neither exceptional nor completely untalented.
او استعدادی مرزی در خوانندگی داشت؛ نه استثنایی بود و نه کاملاً بیاستعداد.
خط مرزی، نوار مرزی، سرحد، مرز
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
Barbed wire was stretched along the borderline.
سیم خاردار در راستای خط مرز کشیده شده بود.
The borderline between love and hate is often blurred.
سرحد بین عشق و نفرت اغلب مبهم است.
the narrow borderline between laughter and tears
مرز باریک بین خنده و اشک
حدوداً، تاحدی، تقریباً
His behavior at the party was borderline inappropriate.
رفتارش در مهمانی تقریباً نامناسب بود.
I'm feeling borderline exhausted after working all day.
بعد از تمام روز کاری، تاحدی احساس خستگی میکنم.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «borderline» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۴ خرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/borderline