آیکن بنر

تا 40% تخفیف یلدایی

تا 40% تخفیف یلدایی

خرید یا تمدید
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۳ مرداد ۱۴۰۴

    Peripheral

    pəˈrɪfrəl pəˈrɪfrəl

    شکل جمع:

    peripherals

    صفت تفضیلی:

    more peripheral

    صفت عالی:

    most peripheral

    معنی peripheral | جمله با peripheral

    adjective

    فرعی، حاشیه‌ای، کم‌اهمیت، جنبی، غیرمحوری، دست‌دوم، ثانویه

    She included a lot of peripheral detail in the article, which made it hard to follow.

    او جزئیات ثانویه‌ی زیادی را در مقاله گنجاند که باعث شد دنبال کردنش سخت شود.

    Peripheral concerns shouldn’t distract us from solving the central problem.

    نگرانی‌های کم‌اهمیت نباید ما را از حل مشکل اصلی منحرف کنند.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    peripheral wars

    جنگهای جنبی

    concerns which are peripheral to our vital interests

    ملاحظاتی که جز و فروع علایق حیاتی ما هستند

    a rather peripheral criticism of a fine book

    انتقاد نسبتاً جنبی یک کتاب خوب

    adjective

    پیرامونی، دوره‌ای، محیطی، حاشیه‌ای، کناری

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    خرید اشتراک فست دیکشنری

    Peripheral sensors detect motion outside the main field of view.

    حسگرهای محیطی، حرکت را در خارج از میدان دید اصلی تشخیص می‌دهند.

    Peripheral roads are usually less crowded than the city center.

    جاده‌های پیرامون معمولاً از مرکز شهر خلوت‌ترند.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    peripheral vascular disorders

    اختلالات جلدی وابسته به عروق

    peripheral nerve endings

    پایانه‌های برونی سلول‌های عصبی

    peripheral vision

    دید جنبی، دید پیرامونی

    noun countable

    کامپیوتر تجهیزات جانبی، سخت‌افزار جانبی

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کامپیوتر

    مشاهده

    The system failed to recognize the peripheral device after the update.

    سیستم پس‌از به‌روزرسانی، سخت‌افزار جانبی را شناسایی نکرد.

    This new laptop doesn’t require many external peripherals.

    این لپ‌تاپ جدید به بسیاری از تجهیزات جانبی خارجی نیاز ندارد.

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد peripheral

    1. noun (computer science) electronic equipment connected by cable to the CPU of a computer
      Synonyms:
      border computer peripheral marginal peripheral device
    1. adjective minor, outside
      Synonyms:
      external outer secondary unimportant irrelevant superficial inessential incidental tangential beside the point borderline exterior surface outermost perimetric
      Antonyms:
      major internal crucial central

    سوال‌های رایج peripheral

    شکل جمع peripheral چی میشه؟

    شکل جمع peripheral در زبان انگلیسی peripherals است.

    صفت تفضیلی peripheral چی میشه؟

    صفت تفضیلی peripheral در زبان انگلیسی more peripheral است.

    صفت عالی peripheral چی میشه؟

    صفت عالی peripheral در زبان انگلیسی most peripheral است.

    ارجاع به لغت peripheral

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «peripheral» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۹ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/peripheral

    لغات نزدیک peripheral

    • - peripatetic
    • - peripeteia
    • - peripheral
    • - peripheral device
    • - peripheral equipment
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    تفاوت city center و downtown چیست؟

    تفاوت city center و downtown چیست؟

    تفاوت lemon و lime چیست؟

    تفاوت lemon و lime چیست؟

    لغات شب یلدا به انگلیسی

    لغات شب یلدا به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    Noah no-brainer halve open-minded once only ostentatious orally open to deuce constipation the bereaved bereaved initiate Swiss ball تملق عازم غبطه غبطه خوردن طرفه العین طلیعه تنبک طویله طویل ظنین عجوزه عروج علاج بفرمایید عمامه
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.