آخرین به‌روزرسانی:

سر به انگلیسی

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

اسم
فونتیک فارسی / sar /

کالبدشناسی head, pate, poll, cephalon, cephal-, noggin

قسمت بالایی بدن

با ماهیتابه بر سر شوهرش کوبید.

She bashed her husband over the head with a saucepan.

سر مقتول قطع شده بود.

The head of the deceased had been hacked.

اسم
فونتیک فارسی / sar /

کالبدشناسی skull, cranium, crown, brainpan

جمجمه

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام

پزشک سر بیمار را برای هرگونه نشانه‌ای از آسیب بررسی کرد.

The doctor examined the patient's cranium for any signs of trauma.

او گردنبندی با آویز سر کوچک به گردن داشت.

He wore a necklace with a small skull pendant.

اسم
فونتیک فارسی / sar /

گیاه‌شناسی top

قسمت بالایی گیاه

سر گیاه با گل‌های زیبا پوشیده شده بود.

The top of the plant was covered in beautiful flowers.

سر گیاه به‌دلیل کمبود آب شروع به پژمرده شدن کرد.

The top of the plant started to wilt due to lack of water.

اسم
فونتیک فارسی / sar /

کالبدشناسی hair

موی سر

او سر مرا اصلاح کرد.

He cut my hair.

او تصمیم گرفت سرش را آبی روشن کند.

He decided to dye his hair a bright blue.

اسم
فونتیک فارسی / sar /

intellect, wit, mind, genius, intelligence, rationality, sensibility

ذهن

سر او پر از ایده‌های خلاقانه است.

His mind is filled with creative ideas.

سر او در ایده‌های نوآورانه‌اش نمایان است.

Her genius shines through in her innovative ideas.

اسم
فونتیک فارسی / sar /

will, intention, wanting, inclination

قصد

سر صلح در بین تمام ملل جهانی است.

The wanting of peace is universal among all nations.

او سر به خواندن کتاب‌های توسعه فردی دارد.

She has an inclination to read books on personal development.

اسم
فونتیک فارسی / sar /

start, beginning, commencement

آغاز

سر ترم همیشه هیجان‌انگیز است.

The beginning of the semester is always exciting.

او از سر سال تحصیلی جدید هیجان‌زده بود.

She was excited about the start of the new school year.

اسم
فونتیک فارسی / sar /

head, person

یکای شمارش جانداران

گله شامل پنجاه سر گوسفند بود.

The flock consisted of fifty heads of sheep.

احترام به هر سر در جامعه مهم است.

It's important to respect every person in the community.

اسم
فونتیک فارسی / sar /

leader, commander, head, chief, chieftain

رهبر

سرقبیله‌ی آفریقایی

an African chieftain

سرقبیله

a tribal chief

اسم
فونتیک فارسی / sar /

peak, summit, apex, vertex, crest, top, acme, cap, pinnacle, apogee, zenith

بالاترین نقطه‌

جاده تا سر کوه با شیب تند ادامه دارد.

The road ascends sharply all the way to the summit.

سر بطری ایمن برای بچه‌ها

a childproof bottle cap

اسم
فونتیک فارسی / sar /

tip, end, point, nib

بخش پایانی

آن دو در دو سر میز نشستند.

They sat at both ends of the table.

او سر سبیل خود را چید.

He clipped the end of his moustache.

اسم
فونتیک فارسی / sar /

mouth, opening, orifice, nozzle

دهانه

او در سر تونل ایستاده بود و در ورود به آن مردد بود.

She stood at the mouth of the tunnel, hesitating to enter.

سر لوله مسدود شده بود.

The orifice of the pipe was clogged.

صفت
فونتیک فارسی / sar /

better, preferable, superior, best

بهتر

خواب خوب شب سرتر از فنجان قهوه‌ای در صبح است.

A good night's sleep is better than a cup of coffee in the morning.

غذای این رستوران در شهر سر است.

This restaurant has the best food in town.

قید
فونتیک فارسی / sar /

at the time (of), at the start (of), at, on, upon

در هنگام

او سر جلسه در دسترس نبود.

She was not available at the time of the meeting.

سر جلسه، ما دستور کار را مرور کردیم.

At the start of the meeting, we reviewed the agenda.

حرف اضافه
فونتیک فارسی / sar /

due to, because of, over, for

به‌خاطر

سر کرایه با راننده‌ی تاکسی بگومگو کرد.

He argued with the taxi driver over the fare.

آن‌ها سر سیاست سخت دعوایشان شد.

They got into a big argument over politics.

پسوند
فونتیک فارسی / -sar /

suffix (meaning: toward, in the direction)

در جهت

بالاسر

above

تاج سر

ornament

سازه‌ی پیوندی
فونتیک فارسی / sar- /

a combining form (meaning: head, fore-)

رئیس

سردسته

leader

سرکارگر

foreman

اسم
فونتیک فارسی / serr /

secret, riddle, mystery, enigma

راز

آن‌ها سری را به اشتراک گذاشتند که هیچ‌کس دیگری نمی‌دانست.

They shared a secret that no one else knew.

سر نقاشی گم‌شده همه را مجذوب کرد.

The mystery of the missing painting intrigued everyone.

اسم صفت
فونتیک فارسی / sor /

slippery, viscous, viscid, slimy, slide, slip, skid, glide, chute

لیز

دانشمند در طول آزمایش به سری مایع اشاره کرد.

The scientist noted the viscous of the liquid during the experiment.

او نتوانست با بافت سر جلبک دریایی کنار بیاید.

He couldn't stand the slimy texture of the seaweed.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد سر

  1. مترادف:
    تارک راس فرق کله مخ
    متضاد:
    پا ته
  1. مترادف:
    راز رمز مصاص امرپوشیده کار نهانی
  1. مترادف:
    اخفا مکتوم نهانی
  1. مترادف:
    اسم
    متضاد:
    آبی‌رنگ
  1. مترادف:
    شیب لیز لغزنده لغزان
  1. مترادف:
    موزه
  1. مترادف:
    سرخ سرخ‌رنگ

ارجاع به لغت سر

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «سر» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۷ تیر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/سر

لغات نزدیک سر

پیشنهاد بهبود معانی