فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Circumnavigate

ˌsɜrːkəmˈnævəɡeɪt ˌsɜːkəmˈnævɪɡeɪt

معنی و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive

دور تا دور گیتی یا اقلیمی کشتیرانی کردن، زمین را دور زدن، پیرامون پیمودن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری

He was the first to circumnavigate the Earth in a boat.

او اولین کسی بود که کره‌ی زمین را با کشتی دور زد.

the circumnavigation of the moon

چرخش به دور ماه

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد circumnavigate

  1. verb to pass around but not through
    Synonyms:
    go around skirt detour bypass circumvent compass

ارجاع به لغت circumnavigate

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «circumnavigate» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/circumnavigate

لغات نزدیک circumnavigate

پیشنهاد بهبود معانی