فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Circumnavigate

ˌsɜrːkəmˈnævəɡeɪt ˌsɜːkəmˈnævɪɡeɪt
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • verb - transitive
    دور تا دور گیتی یا اقلیمی کشتیرانی کردن، زمین را دور زدن، پیرامون پیمودن
    • - He was the first to circumnavigate the Earth in a boat.
    • - او اولین کسی بود که کره‌ی زمین را با کشتی دور زد.
    • - the circumnavigation of the moon
    • - چرخش به دور ماه
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد circumnavigate

  1. verb To pass around but not through
    Synonyms: bypass, circumvent, detour, compass, go around, skirt

ارجاع به لغت circumnavigate

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «circumnavigate» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/circumnavigate

لغات نزدیک circumnavigate

پیشنهاد بهبود معانی