آیکن بنر

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۸ دی ۱۴۰۳

    Compass

    ˈkʌmpəs ˈkʌmpəs

    شکل جمع:

    compasses

    توضیحات:

    این لغت در معنی «پرگار» به‌صورتِ جمع (compasses) می‌آید.

    به قطب‌نمایِ زمین‌شناسی «کمپاس» (compass) گفته می‌شود.

    معنی compass | جمله با compass

    noun countable

    (وسیله‌ای که با استفاده از میدان مغناطیسیِ زمین جهت قطب شمال را نشان می‌دهد) قطب‌نما

    compass, (وسیله‌ای که با استفاده از میدان مغناطیسیِ زمین جهت قطب شمال را نشان می‌دهد) قطب‌نما

    Mountaineers should be equipped with a map and compass.

    کوهنوردان باید به نقشه و قطب‌نما مجهز باشند.

    the points of the compass (= N., S., E., W., etc.)

    جهت‌های قطب‌نما (شمال و جنوب و شرق و غرب و غیره)

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    He always carries a compass when he walks in the woods.

    او همیشه وقتی در جنگل قدم می‌زند، قطب‌نما همراه دارد.

    A compass shows you which direction is north.

    قطب‌نما به شما نشان می‌دهد که کدام جهت شمال است.

    noun countable

    (وسیله‌ای برای کشیدن دایره که در رسم فنی و کشیدن شکل‌های هندسی و نقشه‌کشی از آن استفاده می‌شود) پرگار

    compass, (وسیله‌ای برای کشیدن دایره که در رسم فنی و کشیدن شکل‌های هندسی و نقشه‌کشی از آن استفاده می‌شود) پرگار

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    هوش مصنوعی فست دیکشنری

    A regular heptagon cannot be constructed accurately with only ruler and compass.

    نمی‌توان هفت‌ضلعی منظم را به‌طور دقیق فقط با خط‌کش و پرگار رسم کرد.

    You will need sharp scissors, a ruler, and a pair of compasses for making circles.

    برای رسم دایره به قیچی تیز، خط‌کش و پرگار نیاز خواهید داشت.

    noun uncountable formal

    محدوده، دامنه، حیطه، گستره، رِنج

    the compass of a singer’s voice

    محدوده‌ی صدای خواننده

    This topic falls beyond the compass of my research.

    این موضوع فراتر از گستره‌ی تحقیقات من است.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    These things are beyond the compass of the human mind.

    این چیزها از محدوده‌ی فکر بشر خارج است.

    The clarinet has a compass of three-and-a-half octaves.

    دامنه‌ی صدای کلارینت سه‌و‌نیم اکتاو است.

    Within the compass of a normal sized book such a comprehensive survey was not practicable.

    در محدوده‌ی کتابی با اندازه‌ی معمولی، چنین بررسی جامعی عملی نبود.

    verb - transitive

    قدیمی (علیه کسی) تدبیر کردن، نقشه‌ کشیدن، طرح‌ریزی کردن

    Persons who have compassed my destruction.

    افرادی که نقشه‌ی نابودی مرا کشیده‌اند.

    to compass a treacherous plan

    طرح‌ریزی کردن نقشه‌ای خائنانه

    verb - transitive

    احاطه کردن

    a lake compassed by mountains

    دریاچه‌ای که کوه‌ها آن را احاطه کرده‌اند

    An old stone wall compasses his home.

    یک دیوار سنگیِ قدیمی خانه‌اش را احاطه کرده است.

    verb - transitive

    قدیمی به هدف رسیدن، دست‌یافتن، به‌ دست آوردن، تحت مالکیت درآوردن

    to compass one's end

    به مقاصد خود دست یافتن

    He compassed a vast estate.

    او املاک وسیعی را تحت مالکیت درآورد.

    verb - transitive

    فهمیدن، درک کردن

    He could not compass the seriousness of the problem.

    او نمی‌توانست شدت و وخامت مشکل را درک کند.

    His mind could not compass the extent of the disaster

    ذهن او نمی‌توانست وسعت فاجعه را درک کند.

    verb - transitive

    قدیمی گرد چیزی چرخیدن، دور زدن

    It would take a week to compass his property on foot.

    یه هفته طول می‌کشه که با پای پیاده دور املاک و دارایی‌هاش بچرخیم.

    We compassed the earth.

    دور زمین چرخیدیم (=سفر کردیم).

    adjective

    خمیده، منحنی، انحنادار

    compass roof

    سقف منحنی

    a compass timber

    چوب خمیده

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد compass

    1. noun boundary, periphery
      Synonyms:
      area limit range scope field zone reach extent domain round circle sphere stretch perimeter radius enclosure environs precinct confines restriction limitation boundary ambit circuit orbit periphery purview realm sweep circumscription purlieus bound
    1. verb enclose
      Synonyms:
      surround encircle encompass circle ring environ hem in gird round besiege blockade circumscribe beset girdle
    1. verb achieve, get
      Synonyms:
      get achieve gain win secure obtain attain realize fulfill accomplish execute perform effect bring about have procure land annex
      Antonyms:
      lose fail

    سوال‌های رایج compass

    معنی compass به فارسی چی میشه؟

    کلمه "compass" در زبان انگلیسی به معنای "قطب‌نما" است. در واقع، این کلمه به ابزاری اشاره دارد که به ما کمک می‌کند تا جهت‌ها را شناسایی کنیم و در مسیرهای مختلف حرکت کنیم.

    تعریف و عملکرد

    قطب‌نما ابزاری است که برای تعیین شمال جغرافیایی و در نتیجه سایر جهات (جنوب، شرق و غرب) استفاده می‌شود. این ابزار به وسیله یک سوزن مغناطیسی عمل می‌کند که به سمت قطب شمال مغناطیسی زمین می‌چرخد. با توجه به این که قطب شمال مغناطیسی با قطب شمال جغرافیایی متفاوت است، استفاده صحیح از قطب‌نما نیاز به آگاهی از این تفاوت دارد.

    تاریخچه

    استفاده از قطب‌نما به بیش از ۱۰۰۰ سال پیش برمی‌گردد و اولین بار در چین باستان مورد استفاده قرار گرفت. در آن زمان، قطب‌نماها از سنگ‌های مغناطیسی ساخته می‌شدند و به تدریج به دیگر نقاط جهان، از جمله اروپا، انتقال یافتند. قطب‌نما به عنوان ابزاری حیاتی در ناوبری دریایی و خشکی به شمار می‌رفت و به کاوشگران این امکان را می‌داد تا در مسیرهای ناشناخته پیش بروند.

    انواع قطب‌نما

    قطب‌نماها انواع مختلفی دارند که می‌توان به قطب‌نمای مغناطیسی، قطب‌نمای دیجیتال، و قطب‌نمای جی‌پی‌اس اشاره کرد. هر یک از این انواع کاربردهای خاص خود را دارند و در موقعیت‌های مختلف مورد استفاده قرار می‌گیرند. به عنوان مثال، قطب‌نماهای دیجیتال معمولاً در دستگاه‌های الکترونیکی مانند تلفن‌های هوشمند و تبلت‌ها وجود دارند و به کاربران کمک می‌کنند تا به راحتی جهت‌یابی کنند.

    نکات جالب

    1. نقش در ناوبری: قطب‌نما به عنوان یکی از قدیمی‌ترین ابزارهای ناوبری شناخته می‌شود و در عصر حاضر نیز اهمیت خود را حفظ کرده است. حتی با وجود پیشرفت‌های تکنولوژیکی، بسیاری از کوهنوردان و ماجراجویان همچنان از قطب‌نما به عنوان ابزاری اصلی استفاده می‌کنند.

    2. تأثیرات محیطی: عوامل مختلفی مانند آهن‌رباهای مصنوعی و منابع الکتریکی می‌توانند بر عملکرد قطب‌نما تأثیر بگذارند. در نتیجه، در شرایط خاص، ممکن است نیاز به اصلاحات و دقت بیشتر باشد.

    3. استفاده در علم: قطب‌نماها نه تنها در ناوبری، بلکه در علوم زمین‌شناسی و مطالعه میدان‌های مغناطیسی زمین نیز کاربرد دارند. این ابزار می‌تواند به محققان کمک کند تا تغییرات مغناطیسی زمین را رصد کنند.

    4. آموزش و تمرین: یادگیری نحوه استفاده از قطب‌نما یکی از مهارت‌های اساسی در آموزش‌های بقا و ماجراجویی به شمار می‌آید. این مهارت به افراد کمک می‌کند تا در مواقع اضطراری جهت‌یابی کنند.

    شکل جمع compass چی میشه؟

    شکل جمع compass در زبان انگلیسی compasses است.

    ارجاع به لغت compass

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «compass» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۱ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/compass

    لغات نزدیک compass

    • - compartmental
    • - compartmentalize
    • - compass
    • - compass card
    • - compass plant
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    لغات و اصطلاحات ورزشی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات ورزشی به انگلیسی

    انواع سبزیجات به انگلیسی

    انواع سبزیجات به انگلیسی

    اسامی گل ها به انگلیسی

    اسامی گل ها به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    personnel pervasive petrichor physical education placidity plagiarism safe zone sagacious sandcastle work spouse self-centered self-image comically self-love semipro علامت گذاشتن قیمت گذاری کردن مین گذاری مین‌گذار مین گذاری کردن خورد و خوراک چرک نویس سطح سقوط سفره سرمه سنج حجرالاسود سوگ شحنه
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.