با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Effect

ɪˈfekt ɪˈfekt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    effected
  • شکل سوم:

    effected
  • وجه وصفی حال:

    effecting

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable uncountable B1
تأثیر، اثر، پیامد، نتیجه

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

هوش مصنوعی فست دیکشنری
- the effect of this drug
- اثر این دارو
- the effects of population growth
- اثرات زیاد شدن جمعیت
- Some books have a bad effect on children.
- برخی از کتاب‌ها اثر بدی روی بچه‌ها می‌گذارند.
- One could see the effects of starvation and disease in her face.
- پیامدهای گرسنگی و بیماری در چهره‌ی او نمایان بود.
noun uncountable C2
اجرایی شدن (عمل)
- The new policy will be in effect starting Monday.
- سیاست جدید از روز دوشنبه اجرایی خواهد شد.
- The new regulations will come into effect starting next month.
- مقررات جدید از ماه آینده اجرایی خواهد شد.
noun plural B1
سینما و تئاتر جلوه‌ها
- The special effects in the movie were so realistic.
- جلوه‌های ویژه‌ی فیلم بسیار واقع‌گرایانه بود.
- the sound effects in the horror film
- جلوه‌های صوتی در فیلم ترسناک
noun plural
حقوق دارایی، اموال (منقول)
- It says on the form that the insurance covers all personal effects.
- در فرم ذکر شده است که بیمه تمام دارایی‌های شخصی را پوشش می‌دهد.
- She kept her personal effects in a small drawer by her bed.
- اموال شخصی‌اش را در کشوی کوچکی در کنار تختش نگه می‌داشت.
verb - transitive formal
در پی داشتن، انجامیدن به، به وجود آوردن
- The committee’s decision will likely effect major reforms.
- تصمیم کمیته احتمالاً اصلاحات اساسی‌ای در پی خواهد داشت.
- The new policy will effect significant changes in the education system.
- سیاست جدید تغییرات قابل توجهی در نظام آموزشی به وجود خواهد آورد.
noun countable
جلوه
- the effect of the painting
- جلوه‌ی نقاشی
- striking cloud effect
- جلوه‌ی چشمگیر ابر
noun countable
مضمون، فحوا
- He spoke to this effect.
- او در این مضمون صحبت کرد.
- She left a note to the effect that she wanted a divorce.
- او یادداشتی نوشت با این مضمون که طلاق می‌خواهد.
verb - transitive
اجرایی کردن، عملی کردن، به مرحله‌ی اجرا درآوردن
- She will effect the changes.
- او تغییرات را اجرایی خواهد کرد.
- Our team plans to effect new strategies.
- تیم ما قصد دارد راهبردهای جدیدی را به مرحله‌ی اجرا درآورد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد effect

  1. noun result
    Synonyms: aftereffect, aftermath, backlash, backwash, can of worms, causatum, chain reaction, conclusion, consequence, corollary, denouement, development, end, end product, event, eventuality, fallout, flak, follow through, follow-up, fruit, issue, outcome, outgrowth, precipitate, pursuance, ramification, reaction, reflex, repercussion, response, sequel, sequence, side effect, spin-off, upshot, waves
    Antonyms: beginning, cause, commencement, foundation, origin, source, start
  2. noun impact, impression
    Synonyms: action, clout, drift, effectiveness, efficacy, efficiency, enforcement, essence, execution, fact, force, implementation, import, imprint, influence, mark, meaning, power, purport, purpose, reality, sense, significance, strength, tenor, use, validity, vigor, weight
  3. verb carry out, accomplish
    Synonyms: achieve, actualize, actuate, begin, bring about, bring off, bring on, buy, carry through, cause, complete, conceive, conclude, consummate, create, do a number, do one’s thing, do the job, do the trick, do to a T, draw on, effectuate, enact, enforce, execute, fulfill, generate, get across, get to, give rise to, implement, induce, initiate, invoke, make, make it, make waves, perform, procure, produce, pull it off, put across, realize, render, secure, sell, turn out, turn the trick, unzip, yield
    Antonyms: fail, forget, ignore, neglect, overlook

Collocations

  • cause and effect

    علت و معلول، انگیزه و انگیخته، پیش‌آور و پیایند

    علت و معلول، انگیز و انگیخته

  • for effect

    برای نمایش (یا خودنمایی یا تحت‌تأثیر قرار دادن یا جولان دادن)، برای پز دادن، به منظور ایجاد اثر

  • give effect (to)

    مؤثر کردن، قابل اجرا کردن، ایجاب کردن

  • put (or carry or bring) into effect

    اجرا کردن، مؤثر کردن

  • to good effect

    با حداکثر تأثیر، به طور مؤثر

  • to no effect

    بدون اثر

  • to the effect that

    بدین مضمون که، به این معنی که

  • bernoulli effect

    پدیده‌ی برنولی

  • circular effect

    تأثیر دورانی، اثر پرهونی

  • domino effect

    تالی فاسد، اثر دومینو

Idioms

لغات هم‌خانواده effect

ارجاع به لغت effect

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «effect» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/effect

لغات نزدیک effect

پیشنهاد بهبود معانی