گذشتهی ساده:
forcedشکل سوم:
forcedسومشخص مفرد:
forcesشکل جمع:
forcesنیروی ارتشی (هوایی و دریایی و زمینی)، (جمع) قوا، گروه مردم (که به منظور خاصی متشکل شده اند)، دسته
the air force
نیروی هوایی
Our forces are ready for battle.
نیروهای ما آمادهی رزماند.
armed forces
نیروهای مسلح
نیرو (طبیعی)، قدرت (طبیعی)
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
the force of gravity
نیروی جاذبه
نیرو (گروهی از افرادی که برای انجام یک کار خاص آموزش دیده)
the sales force in our company
مأموران فروش در شرکت ما
He forced his voice.
او صدای خود را کلفت کرد.
He forces gifts on the girls.
او با زور و اصرار به دخترها هدیه میدهد.
to force a book into a filled box
کتاب را در جعبهی پر چپاندن
This document lacks legal force.
این سند ارزش قانونی ندارد.
نفوذ، تحمیل (در اقدام نظامی)، نیرو، زور، اجبار، زورآوری، زورگویی، (توسل به) زور (یا قوه ی قهریه)، قدرت
to miss the force of something said
معنی راستین چیزی را که گفته شده است درک نکردن
don't become proud of the force of your arm
مشو غره بهزور بازوی خویش
to attack in force
با تمام نیرو حمله کردن
the force of his words
تأثیر (یا نیروی) کلام او
to use force in opening a door
برای باز کردن در زور به کار بردن
the force of an argument
قدرت استدلال
moral force
قدرت اخلاقی
force of character
نیروی شخصیت
to use force in dispersing a mob
برای پراکنده کردن جمعیت به زور متوسل شدن
They took the money from him by force.
پول را به عنف از او گرفتند.
the force of a bomb's explosion
قدرت انفجار یک بمب
the force of an earthquake
قدرت زلزله
the force of a blow
نیروی ضربه
وادار کردن، به زور داخل شدن، به زور شکستن (و برداشتن چیزی)، به زور گرفتن، (به زور) از دست کسی گرفتن، (به جبر) ستاندن، به زور داخل (چیزی) کردن، چپاندن، زور دادن، زور آوردن، زور اعمال کردن،، به زور کاری را انجام دادن، خود را وادار کردن، (به زور) وانمود کردن، فشار آوردن بر
He forced himself on us.
او خود را به ما تحمیل کرد.
Don't force it or it will break.
به آن زور نیاور که خواهد شکست.
If you force the screw into the hole, the wood will crack.
اگر پیچ را بهزور داخل سوراخ کنی، چوب ترک خواهد خورد.
to force the gun from his hand
بهزور هفتتیر را از دستش درآوردن
to force the enemy's stronghold
دژ دشمن را به زور گرفتن
He forced me to open the safe.
او مرا مجبور کرد که گاو صندوق را باز کنم.
to force a lock
قفلی را شکستن
to force a smile
بهزور لبخند زدن
(مهجور) ارزش قانونی دادن به، نیرو دادن به، قدرتمند کردن، اختیارات دادن به
به زور، به اجبار
به زور اسلحه
نکته یا موضوعی را با اصرار مطرح کردن
force one's way into something
به زور وارد محلی (یا چیزی) شدن
1- با تمام قوا، همگی، جملگی 2- معتبر، قانونی، دارای ارزش قانونی
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «force» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/force