آیکن بنر

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • Collocations
    • Idioms
    • لغات هم‌خانواده
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۱۳ آذر ۱۴۰۲

    Force

    fɔːrs fɔːs

    گذشته‌ی ساده:

    forced

    شکل سوم:

    forced

    سوم‌شخص مفرد:

    forces

    شکل جمع:

    forces

    معنی force | جمله با force

    noun plural countable B2

    نیروی ارتشی (هوایی و دریایی و زمینی)، (جمع) قوا، گروه مردم (که به منظور خاصی متشکل شده اند)، دسته

    the air force

    نیروی هوایی

    Our forces are ready for battle.

    نیروهای ما آماده‌ی رزم‌اند.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    armed forces

    نیروهای مسلح

    noun countable uncountable

    نیرو (طبیعی)، قدرت (طبیعی)

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    خرید اشتراک فست دیکشنری

    the force of gravity

    نیروی جاذبه

    noun countable

    نیرو (گروهی از افرادی که برای انجام یک کار خاص آموزش دیده)

    the sales force in our company

    مأموران فروش در شرکت ما

    He forced his voice.

    او صدای خود را کلفت کرد.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    He forces gifts on the girls.

    او با زور و اصرار به دخترها هدیه می‌دهد.

    to force a book into a filled box

    کتاب را در جعبه‌ی پر چپاندن

    This document lacks legal force.

    این سند ارزش قانونی ندارد.

    noun countable uncountable

    نفوذ، تحمیل (در اقدام نظامی)، نیرو، زور، اجبار، زورآوری، زورگویی، (توسل به) زور (یا قوه ی قهریه)، قدرت

    to miss the force of something said

    معنی راستین چیزی را که گفته شده است درک نکردن

    don't become proud of the force of your arm

    مشو غره به‌زور بازوی خویش

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    to attack in force

    با تمام نیرو حمله کردن

    the force of his words

    تأثیر (یا نیروی) کلام او

    to use force in opening a door

    برای باز کردن در زور به کار بردن

    the force of an argument

    قدرت استدلال

    moral force

    قدرت اخلاقی

    force of character

    نیروی شخصیت

    to use force in dispersing a mob

    برای پراکنده کردن جمعیت به‌ زور متوسل شدن

    They took the money from him by force.

    پول را به عنف از او گرفتند.

    the force of a bomb's explosion

    قدرت انفجار یک بمب

    the force of an earthquake

    قدرت زلزله

    the force of a blow

    نیروی ضربه

    verb - transitive

    وادار کردن، به زور داخل شدن، به زور شکستن (و برداشتن چیزی)، به زور گرفتن، (به زور) از دست کسی گرفتن، (به جبر) ستاندن، به زور داخل (چیزی) کردن، چپاندن، زور دادن، زور آوردن، زور اعمال کردن،، به زور کاری را انجام دادن، خود را وادار کردن، (به زور) وانمود کردن، فشار آوردن بر

    He forced himself on us.

    او خود را به ما تحمیل کرد.

    Don't force it or it will break.

    به آن زور نیاور که خواهد شکست.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    If you force the screw into the hole, the wood will crack.

    اگر پیچ را به‌زور داخل سوراخ کنی، چوب ترک خواهد خورد.

    to force the gun from his hand

    به‌زور هفت‌تیر را از دستش درآوردن

    to force the enemy's stronghold

    دژ دشمن را به زور گرفتن

    He forced me to open the safe.

    او مرا مجبور کرد که گاو صندوق را باز کنم.

    to force a lock

    قفلی را شکستن

    to force a smile

    به‌زور لبخند زدن

    verb - transitive

    (مهجور) ارزش قانونی دادن به، نیرو دادن به، قدرتمند کردن، اختیارات دادن به

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد force

    1. noun physical energy, power
      Synonyms:
      strength power might muscle vigor effort energy dynamism speed momentum impact pressure violence impulse steam punch potency velocity stimulus trouble strain tension coercion compulsion duress enforcement extortion constraint stress brunt clout horsepower full head of steam what it takes push pains stuff strong arm sinew sock arm pow conscription draft subjection exaction
      Antonyms:
      weakness powerlessness
    1. noun mental power, energy
      Synonyms:
      ability energy power influence drive capability effectiveness vigor determination intensity stress emphasis pressure coercion authority dominance obligation requirement validity validness bite point push effect persuasiveness forcefulness efficacy impressiveness vehemence punch gumption willpower persistence puissance sapience duress intestinal fortitude guts fierceness cogency
      Antonyms:
      weakness incompetence
    1. noun military organization
      Synonyms:
      army soldiers troop unit division regiment squad corps guard detachment battalion squadron legion armed forces reserves patrol host crew body cell shop horses
    1. verb obligate to do something
      Synonyms:
      make compel oblige require drive urge command demand necessitate constrain restrict limit impose enforce pressure press bind move exact cause occasion charge inflict order blackmail coerce drag burden impress fix contract draft conscript coerce coerce pin down apply wrest extort wring dragoon insist overcome obtrude strong-arm choke sandbag shotgun put squeeze on put screws to pressurize bring pressure to bear upon bear hard on bear down concuss impel
      Antonyms:
      let go
    1. verb use violence upon
      Synonyms:
      assault violate push thrust squeeze extort spoil defile rape ravish break in break open burst bust open crack open undo propel twist wrench wring pry wrest jimmy blast
      Antonyms:
      yield surrender

    Collocations

    by force

    به زور، به اجبار

    by force of arms

    به زور اسلحه

    force an issue

    نکته یا موضوعی را با اصرار مطرح کردن

    force one's way into something

    به زور وارد محلی (یا چیزی) شدن

    Idioms

    in force

    1- با تمام قوا، همگی، جملگی 2- معتبر، قانونی، دارای ارزش قانونی

    لغات هم‌خانواده force

    • noun
      force, forcefulness
    • adjective
      forceful, forcible, forced
    • verb - transitive
      force
    • adverb
      forcefully, forcibly

    سوال‌های رایج force

    گذشته‌ی ساده force چی میشه؟

    گذشته‌ی ساده force در زبان انگلیسی forced است.

    شکل سوم force چی میشه؟

    شکل سوم force در زبان انگلیسی forced است.

    شکل جمع force چی میشه؟

    شکل جمع force در زبان انگلیسی forces است.

    سوم‌شخص مفرد force چی میشه؟

    سوم‌شخص مفرد force در زبان انگلیسی forces است.

    ارجاع به لغت force

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «force» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۷ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/force

    لغات نزدیک force

    • - forborne
    • - forby
    • - force
    • - force an issue
    • - force for change
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    انواع سبزیجات به انگلیسی

    انواع سبزیجات به انگلیسی

    اسامی گل ها به انگلیسی

    اسامی گل ها به انگلیسی

    انواع درختان به انگلیسی

    انواع درختان به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    conversationalist copilot cornerstone cornstarch eid al-adha eleventh eliot elude emergence emergent empathetic empowerment ethics evan even-tempered پرورش ایاب و ذهاب راسخ رسوخ رشک رشک بردن رعیت رفعت روزن رهگذر زادبوم زرتشت زرشک زرشکی ساروج
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.