با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Order

ˈɔːrdər ˈɔːdə
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    ordered
  • شکل سوم:

    ordered
  • سوم‌شخص مفرد:

    orders
  • وجه وصفی حال:

    ordering
  • شکل جمع:

    orders

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - transitive interjection A2
ترتیب، رتبه، دستور، سفارش، مرتب کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری
noun verb - transitive interjection
دسته، طبقه، زمره، آیین و مراسم، فرقه یا جماعت مذهبی، گروه خاصی، انجمن، دسته اجتماعی، سامان، نظم، انتظام، آرایش، رسم، آیین، مقام، مرتبه، سبک، طرز، مرحله، نوع، دستور، امر، درمان، امریه، فرمایش،حواله، برات (. vi . vt )دستور دادن، منظم کردن، سفارش دادن، تنظیم
- They stood in a line in order of height.
- آن‌ها به ترتیب قد در خط ایستادند.
- the established order
- ترتیب معمول
- according to the following order
- طبق ترتیب زیر
- The troops advanced in good order.
- لشگریان به‌طور منظم پیشروی کردند.
- a world power of the first order
- قدرت جهانی برتر
- the higher orders of the society
- طبقات بالاتر اجتماع
- the priestly order
- طبقه‌ی کاهنان (کشیشان)
- We must have order or else we shall perish.
- باید نظم و ترتیب داشته باشیم والا نابود خواهیم شد.
- to restore order in a lawless society
- از سر گیری نظم و ترتیب در یک جامعه‌ی بی‌قانون
- the order of merit
- نشان لیاقت
- The motor is not in working order.
- موتور خراب است.
- The factory is now in working order.
- کارخانه اکنون خوب کار می‌کند.
- I found the piano in the worst possible order.
- پیانو را در بدترین وضع ممکن یافتم.
- By whose order?
- به دستور چه کسی؟
- He failed to carry out his superior's orders.
- او در انجام اوامر مافوق خود کوتاهی کرد.
- He refuses to take orders.
- او از پذیرش دستور خودداری می‌کند.
- An order of mind which is perpetually modern.
- نوعی تفکر که تا ابد امروزی است.
- sentiments of a high order
- احساسات از نوع عالی
- products of low order
- محصولات نامرغوب
- emergencies of this order
- این‌گونه سانحه‌‌ها
- an order for goods or services
- سفارش کالا یا خدمات
- to deliver a grocery order
- اجناس سفارشی از دکان بقالی را تحویل دادن
- an order of coleslaw
- یک پرس سالاد کلم
- The order arrived in good condition.
- کالاهای سفارش داده شده سالم به دستمان رسید.
- engines built to the order of the ministry
- موتورهایی که طبق سفارش وزارت‌خانه ساخته شده‌اند
- the word order of a sentence
- ترتیب واژه‌ها در یک جمله
- court order
- حکم دادگاه
- ordered numbers
- اعداد مرتب، شماره‌های رایانه
- I am going to order my affairs and then leave.
- می‌خواهم کارهایم را سر و صورت دهم و بعد اینجا را ترک کنم.
- an ordered society
- اجتماع منظم
- Sherry ordered the chairs around the table.
- شری صندلی‌ها را دور میز چید.
- The judge ordered him to be arrested.
- قاضی حکم بازداشت او را صادر کرد.
- The soldiers were ordered to advance.
- به لشگریان فرمان پیشروی داده شد.
- He ordered me out of the house.
- به من دستور داد که از خانه بروم.
- to order merchandise
- کالا سفارش دادن
- I ordered two hamburgers and a cup of coffee.
- من دو همبرگر و یک فنجان قهوه سفارش دادم.
- The ordered shoes were delivered yesterday.
- کفشهای سفارشی دیروز تحویل داده شد.
- the medieval economic order
- نظام اقتصادی قرون وسطی
- the new order in literary criticism
- روش نوین در نقد ادبی
- a population of the order of 40.000
- جمعیتی به میزان 40 هزار نفر
- Explosions were divided into two general types: low order and high order.
- انفجارها به دو نوع کلی تقسیم شدند: حد پایین و حد بالا (ضعیف و شدید).
- The radio is out of order.
- رادیو خراب است.
- Don't speak out of order!
- خارج از نوبت صحبت نکنید!
- He works hard in order to make more money.
- او سخت کار می‌کند تا پول بیشتری به‌دست آورد.
- Don't order me around, I am not your servant!
- به من تحکم نکن، نوکرت نیستم!
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد order

  1. noun arrangement, organization
    Synonyms: adjustment, aligning, array, assortment, cast, categorization, classification, codification,composition, computation, disposal, disposition, distribution, establishment, form, grouping, harmony, layout, line, lineup, management, method, neatness, ordering, orderliness, pattern, placement, plan, procedure, procession, progression, propriety, regularity, regulation, rule, scale, scheme, sequence, series, setup, standardization, structure, succession, symmetry, system, tidiness, uniformity
    Antonyms: confusion, disorder, disorganization, mess, muddle
  2. noun lawfulness
    Synonyms: calm, control, decorousness, decorum, discipline, goodness, integrity, law, law and order, niceness, orderliness, peace, peacefulness, probity, properness, propriety, quiet, rectitude, rightness, seemliness, suitability, tranquility, uprightness
    Antonyms: lawlessness, liberty, license
  3. noun class, status
    Synonyms: bracket, branch, breed, cast, caste, degree, description, estate, family, feather, genre, genus, grade, hierarchy, ilk, kidney, kind, line, nature, pecking order, pigeonhole, place, position, rank, set, slot, sort, species, station, stripe, subclass, taxonomic group, type
  4. noun command
    Synonyms: authorization, behest, bidding, charge, commandment, decree, dictate, direction, directive, injunction, instruction, law, mandate, ordinance, permission, precept, regulation, rule, say-so, stipulation, ukase, word
    Antonyms: answer
  5. noun request; purchase agreement
    Synonyms: amount, application, booking, bulk, commission, engagement, goods, materials, purchase, quantity, requisition, reservation, reserve, shipment, stipulation
  6. noun organization
    Synonyms: association, brotherhood, club, community, company, fraternity, guild, league, lodge, sect, sisterhood, society, sodality, sorority, union
  7. verb command, authorize
    Synonyms: adjure, apply for, bid, book, buy, call for, call the shots, call the signals, charge, contract for, decree, dictate, direct, enact, engage, enjoin, hire, instruct, obtain, ordain, prescribe, pull strings, request, require, reserve, rule the roost, secure, send away for, tell, warn
    Antonyms: disallow, prevent, rescind
  8. verb arrange, organize
    Synonyms: adapt, adjust, align, alphabetize, array, assign, catalogue, class, classify, codify, conduct, control, dispose, distribute, establish, file, fix, formalize, furnish, group, index, lay out, line, line up, locate, manage, marshal, methodize, neaten, normalize, pattern, place, plan, put away, put to rights, range, regiment, regularize, regulate, right, routine, set guidelines, set in order, settle, sort out, space, standardize, streamline, systematize, tabulate, tidy
    Antonyms: disorder, disorganize, mess up, mix up, muddle

Phrasal verbs

  • order about

    تحکم کردن، دستور دادن، امر و نهی کردن، یک‌ریز دستور دادن

Collocations

  • by order of

    بنا به دستور، طبق حکم، به فرمان

  • call to order

    جلسه را آغاز کردن، اعلام شروع جلسه را کردن

  • in (or out of) order

    1- درست (یا خراب) 2- خارج از ترتیب یا نوبت، مغشوش

    3- خلاف مقررات و دستور جلسه

  • in order that

    تا اینکه، برای اینکه

  • in short order

    به‌سرعت، بدون تأخیر، بی‌معطلی، زود

  • money order

    حواله پول

  • on order

    سفارش داده شده (ولی هنوز تحویل نشده)

  • on the order of

    به مقیاس، در حدود، تا اندازه‌ای همانند

  • law and order

    قانون و نظم عمومی، نظم و قانون، احترام به قانون و نظم اجتماعی

  • set in order

    منظم و مرتب کردن، سامان بخشیدن

  • to order

    طبق سفارش، سفارشی، طبق دستور

  • to the order of

    در وجه، به حواله کرد

  • word order

    ترتیب واژه‌ها، ترتیب لغات (ترتیب وقوع کلمه در عبارت یا جمله)

Idioms

  • call to order

    جلسه را رسمی کردن، (در جلسه) درخواست رعایت سکوت را کردن

  • tall order

    (امریکا - عامیانه) کار دشوار

لغات هم‌خانواده order

ارجاع به لغت order

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «order» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/order

لغات نزدیک order

پیشنهاد بهبود معانی