با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Condition

kənˈdɪʃn kənˈdɪʃn
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    conditioned
  • شکل سوم:

    conditioned
  • سوم‌شخص مفرد:

    conditions
  • وجه وصفی حال:

    conditioning
  • شکل جمع:

    conditions

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun uncountable B1
وضع، حال، حالت

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار اندروید فست دیکشنری
- the country's economic condition
- وضع اقتصادی کشور
- the bad condition of the building and its immediate need for renovation
- وضع بد ساختمان و نیاز فوری آن به نوسازی
noun uncountable
وضع سلامتی، سلامتی، بهباش، (عامیانه) بیماری، نقاهت، مرض، عارضه، آمادگی (جسمی)، سلامتی کامل، ورزیدگی، پرورش
- His mother has a heart condition.
- مادرش مرض قلبی دارد.
- What is the patient's condition?
- وضع (سلامتی) بیمار چگونه است؟
- a lung condition
- بیماری ریه
- He gradually conditioned his body for mountain climbing.
- او به‌تدریج بدن خود را برای کوه‌نوردی ورزیده کرد.
- Athletes train to be in condition.
- ورزشکاران برای داشتن آمادگی جسمی آموزش می‌بینند.
noun countable
شرط، سامه
- The conditions were favorable for progress.
- شرایط برای پیشرفت مساعد بود.
- Hard work is a condition of success.
- پشتکار شرط موفقیت است.
- the conditions of the contract
- شرایط قرارداد
noun countable
(مهجور) شخصیت، خوی، نهاد، خصلت، ویژگی
- He had conditioned the dogs to bark as soon as a bell was rung.
- او سگ‌ها را خو داده بود که به مجرد به صدا درآمدن زنگ پارس کنند.
noun countable
(آموزش) تجدیدی (در امتحان)، شرط قبولی (که معمولاً مستلزم انجام تکالیف اضافی است)
noun countable
وضع اجتماعی، رتبه، شأن، مقام، مرتبه، منزلت
verb - transitive
دارای قید و شرط کردن، تعیین کردن، تصریح کردن
verb - transitive
تحمیل شرایط کردن، جرح و تعدیل کردن، تحت‌تأثیر قراردادن
verb - transitive
مقید کردن، شایسته کردن، شرط نمودن، به حالت دلخواه در آوردن، ورزیده کردن
verb - transitive
(از نظر جسمی) آماده کردن، (روان شناسی) شرطی کردن
verb - transitive
با شرط موافقت کردن، مشروط کردن
verb - transitive
تهویه کردن
verb - intransitive
شرط گذاشتن
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد condition

  1. noun circumstances
    Synonyms: action, ballgame, case, estate, happening, how it goes, how things are, how things stack up, lay of the land, like it is, mode, order, plight, position, posture, predicament, quality, rank, repair, reputation, riff, scene, shape, situation, size of it, sphere, spot, standing, state, state of affairs, status, status quo, trim, way things are, way things shape up, where it’s at
  2. noun requirement, limitation
    Synonyms: arrangement, article, catch, codicil, contingency, demand, essential, exception, exemption, fine print, kicker, modification, must, necessity, postulate, precondition, prerequisite, provision, proviso, qualification, requisite, reservation, rule, sine qua non, small print, stipulation, strings, terms
  3. noun physical shape, fitness
    Synonyms: appearance, aspect, build, constitution, fettle, form, health, kilter, mint, order, phase, repair, state, status, tone, trim
  4. noun illness
    Synonyms: affection, ailment, complaint, disease, ill, infirmity, malady, predicament, problem, syndrome, temper, weakness
  5. verb adapt, prepare
    Synonyms: accustom, brainwash, build up, educate, equip, habituate, inure, loosen up, make ready, modify, practice, program, ready, shape up, sharpen, tone up, toughen up, train, warm up, whip into shape, work out, work over

Collocations

  • be conditioned by

    تحت‌تأثیر (چیزی) بودن

  • on condition that

    به شرط آنکه، به قید آنکه

  • out of condition

    (در مورد ورزشکاری که مدتی تمرین نکرده) نامهیا، ناآماده، فاقد ورزیدگی، ناتوان

لغات هم‌خانواده condition

ارجاع به لغت condition

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «condition» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۷ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/condition

لغات نزدیک condition

پیشنهاد بهبود معانی