آیکن بنر

تا 40% تخفیف یلدایی

تا 40% تخفیف یلدایی

خرید یا تمدید
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • Idioms
    • لغات هم‌خانواده
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۱۰ تیر ۱۴۰۳

    Spot

    spɑːt spɑːt spɒt

    گذشته‌ی ساده:

    spotted

    شکل سوم:

    spotted

    سوم‌شخص مفرد:

    spots

    وجه وصفی حال:

    spotting

    شکل جمع:

    spots

    معنی spot | جمله با spot

    noun countable B1

    خال (بخش رنگی کوچک و معمولاً گرد که رنگی متفاوت یا روشن‌تر یا تیره‌تر از سطح اطراف دارد)

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کاربردی فوق متوسط

    مشاهده

    The beauty of a leopard's spots is truly mesmerizing.

    زیبایی خال‌های پلنگ به‌راستی مسحورکننده است.

    Why do cows have spots?

    چرا گاوها خال دارند؟

    noun countable B1

    خال، نقطه (در تعداد زیاد که الگویی را تشکیل می‌دهند)

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    همگام سازی در فست دیکشنری

    black silk with white spots

    پارچه‌ی ابریشم مشکی با خال‌های سفید

    The black and white spots on her skirt created a classic look.

    نقطه‌های سیاه و سفید روی دامن او ظاهری کلاسیک به وجود آورده است.

    noun countable B2

    انگلیسی بریتانیایی جوش (روی پوست)

    The child's face was covered in red spots from a case of chickenpox.

    صورت کودک با جوش‌های قرمز ناشی از آبله‌مرغان پوشیده شده بود.

    She had a small spot on her cheek, but it faded quickly.

    جوش کوچکی روی گونه‌اش داشت اما به‌سرعت محو شد.

    noun countable

    انگلیسی بریتانیایی قدری، کمی، یک‌ذره

    I need a spot of milk for my coffee.

    قدری شیر برای قهوه‌ام نیاز دارم.

    a spot of rest

    قدری استراحت

    noun countable B2

    جا، نقطه، محل (خاص)

    a good fishing spot

    یک جای خوب برای ماهیگیری

    in various strategic spots

    در نقاط استراتژیکی مختلف

    noun countable

    بخش (کوتاه) (در برنامه‌های تلویزیونی و رادیویی که اجرای آن برعهده‌ی شخص دیگری به‌جز مجری اصلی است)

    The comedian's spot was the highlight of the variety show.

    بخش کمدین گل سرسبد برنامه‌ی رنگارنگ بود.

    The magician's spot left the audience in awe.

    بخش شعبده‌باز تماشاگران را در بهت فرو برد.

    verb - transitive B2

    شناسایی کردن

    The witness was able to spot the thief in a lineup of suspects.

    شاهد توانست دزد را در صف مظنونان شناسایی کند.

    The detective was able to spot the criminal in a crowd of people.

    کارآگاه توانست مجرم را در میان انبوه مردم شناسایی کند.

    verb - transitive B2

    دیدن

    We spotted a lion in the woods.

    شیری را در درختزار دیدیم.

    She spotted a rare bird perched on the tree branch.

    پرنده‌ی کمیابی را دید که روی شاخه‌ی درخت نشسته بود.

    verb - intransitive

    انگلیسی بریتانیایی نم‌نم باریدن

    The forecast said it would be sunny, but it's spotting.

    براساس پیش‌بینی قرار بود هوا آفتابی باشد، اما دارد نم‌نم می‌بارد.

    We rushed indoors as soon as it began to spot.

    به محض اینکه نم‌نم باریدن شروع شد، به داخل خانه رفتیم.

    verb - intransitive verb - transitive

    ورزش مراقبت کردن (در برخی ورزش‌ها مانند ژیمناستیک و وزنه‌برداری برای جلوگیری از آسیب به ورزشکار)

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی ورزش

    مشاهده

    I always spot my friend when he's lifting heavy weights.

    وقتی دوستم وزنه‌های سنگین بلند می‌کند، همیشه از او مراقبت می‌کنم.

    I need someone to spot me.

    من به کسی نیاز دارم که از من مراقبت کند.

    noun countable

    آگهی، تبلیغ

    A 35-second spot showcased the new product features.

    آگهی ۳۵ ثانیه‌ای ویژگی‌های محصول جدید را به نمایش گذاشت.

    They decided to air the spot.

    تصمیم گرفتند تبلیغ را پخش کند.

    adjective

    اقتصاد آماده‌ی تحویل

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی اقتصاد

    مشاهده

    spot wheat

    گندم آماده‌ی تحویل

    The grocery store has a limited stock of spot rice.

    فروشگاه مواد غذایی موجودی محدودی از برنج آماده‌ی تحویل دارد.

    adjective

    فوری، آماده‌ی پرداخت

    We only accept spot cash payments for this item.

    برای این قلم فقط پرداخت نقدی فوری را می‌پذیریم.

    The store accepts only spot cash for purchases.

    این فروشگاه برای خرید فقط پول آماده‌ی پرداخت را می‌پذیرد.

    noun countable

    میان‌برنامه (در رادیو و تلویزیون)

    The spot aired during primetime.

    این میان‌برنامه در ساعات پربیننده پخش شد.

    The spot aired right before the main show.

    این میان‌برنامه درست قبل از برنامه‌ی اصلی روی آنتن رفت.

    noun

    لکه، خدشه

    The scandal left a permanent spot on his previously flawless image.

    این رسوایی لکه‌ای دائمی روی تصویر قبلی بی‌عیب‌و‌نقص او باقی گذاشت.

    His reputation is without the slightest spot.

    شهرت او کمترین خدشه را ندارد.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    The spot on her character was a source of embarrassment for her family.

    لکه‌ی شخصیت او مایه‌ی شرمندگی خانواده‌اش بود.

    noun countable

    لکه، لک

    The spots on a leaf are evidence of a plant disease.

    لکه‌های روی برگ نشانه‌ی بیماری گیاهی است.

    The spots on a leaf can indicate the presence of pests or fungal infestation.

    لکه‌های روی برگ می‌تواند نشان‌دهنده‌ی وجود آفات یا آلودگی قارچی باشد.

    noun countable

    خال (ورق)

    dice with discolored spots

    تاس‌هایی که خال‌های آن رنگ‌رفته است

    the red spot on the card

    خال قرمز روی کارت

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    The black spot on the spades made them easy to identify.

    خال مشکی روی پیک‌ها تشخیص آن‌ها را آسان می‌کرد.

    noun countable

    مقام، پست (در سازمان یا سلسله‌مراتب)

    the top spot in our company

    بالاترین مقام در شرکت ما

    I don't like my spot.

    پستم را دوست ندارم.

    verb - transitive

    لکه‌دار کردن (شخصیت یا شهرت)

    Gossip can quickly spread and spot someone's good name.

    شایعات می‌تواند به‌سرعت پخش شود و شهرت شخص را لکه‌دار کند.

    The journalist's false claims aimed to spot the politician's clean image.

    هدف ادعاهای نادرست این روزنامه‌نگار، لکه‌دار کردن وجهه‌ی تمیز این سیاست‌مدار بود.

    verb - transitive

    لک کردن، لک انداختن

    Blood had spotted the snow.

    خون برف را لک کرده بود.

    My pants were spotted with mud.

    گل شلوارم را لک انداخته بود.

    verb - intransitive

    لک شدن، لک افتادن روی

    The white shirt spotted when a drop of mustard fell on it.

    وقتی قطره‌ی خردل روی پیراهن سفید افتاد، لک شد.

    The carpet will spot easily if we don't take off our shoes.

    اگر کفش‌هایمان را درنیاوریم، روی فرش به‌راحتی لک می‌افتد.

    verb - transitive

    قرار دادن، مستقر کردن

    We spotted guards at every door.

    در همه‌ی درها نگهبان مستقر کردیم.

    She carefully spotted the flowers throughout the garden.

    گل‌ها را با دقت در سراسر باغ قرار داد.

    verb - transitive

    ورزش قرار دادن (توپ فوتبال آمریکایی در جایی خاص)

    He spotted the football at the 50-yard line to start the game.

    توپ فوتبال را در خط ۵۰ یاردی قرار داد تا بازی را شروع کند.

    The referee spotted the football on the sideline.

    داور توپ را در خط کنار زمین قرار داد.

    verb - transitive

    زدودن (لکه)

    This liquid will spot out all of the stains.

    این محلول همه‌ی لکه‌ها را می‌زداید.

    She spotted the ink stain on her favorite dress.

    لکه‌ی جوهر را از روی لباس محبوبش زدود.

    verb - transitive

    ورزش ارفاق کردن، دادن (امتیاز) (به رقیب)

    In a friendly gesture, he chose to spot his rival a few points in the tennis match.

    در حرکتی دوستانه، تصمیم گرفت به رقیب خود در مسابقه‌ی تنیس چند امتیاز ارفاق کند.

    I will spot you five points.

    به شما پنج امتیاز خواهم داد.

    verb - transitive informal

    قرض دادن (مقدار کمی پول به کسی)

    I'm short on cash, could you spot me some money?

    پول نقد کم دارم، آیا می‌تونی یه کم پول بهم قرض بدی؟

    My friend spotted me twenty dollars.

    دوستم بهم بیست دلار قرض داد.

    verb - intransitive

    پزشکی خون‌ریزی لکه‌بینی داشتن (رحم)

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی پزشکی

    مشاهده

    It's not uncommon for women to spot during their first trimester of pregnancy.

    غیرمعمول نیست که زنان در سه‌ماهه‌ی اول بارداری خود خون‌ریزی لکه‌بینی داشته باشند.

    If you spot between periods, it could be a sign of hormonal imbalance.

    اگر بین دوره‌های قاعدگی خون‌ریزی لکه‌بینی داشته باشید، می‌تواند نشانه‌ی عدم تعادل هورمونی باشد.

    adjective

    میان‌برنامه‌ای

    The spot announcement featured a special message from the sponsor.

    این اطلاعیه‌ی میان‌برنامه‌ای حاوی پیام ویژه‌ای از طرف حامی مالی بود.

    The radio station played a spot commercial before announcing the next song.

    ایستگاه رادیویی پیش از اعلام آهنگ بعدی آگهی تبلیغاتی میان‌برنامه‌ای را پخش کرد.

    adjective

    لحظه‌ای

    We relied on spot coverage of the news to stay updated.

    برای به‌روز ماندن به پوشش خبری لحظه‌ای اخبار متکی بودیم.

    The spot decision left everyone surprised.

    تصمیم لحظه‌ای همه را شگفت‌زده کرد.

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد spot

    1. noun mark, stain
      Synonyms:
      stain blemish flaw smudge blot speck blotch taint discoloration daub drop bit little bit pinch dollop smidgen shot jot mite particle nip dram iota whit mote molecule atom pimple
      Antonyms:
      plainness
    1. noun location
      Synonyms:
      place site position locality situation point section area layout office scene station post seat plant pad roof sector slot locus joint hangout hole x X marks the spot wherever
    1. noun bad situation
      Synonyms:
      trouble difficulty mess predicament dilemma plight jam fix hole corner pickle scrape quandary box
      Antonyms:
      success benefit boon
    1. noun position in organization
      Synonyms:
      job work place position situation office post appointment responsibility station berth billet connection
    1. verb mark, stain
      Synonyms:
      stain dirty soil sully blot splash speck tarnish taint smear streak blotch spatter mottle dapple besmirch fleck speckle bespatter maculate stipple dot pimple stud stripe marble pepper splotch
      Antonyms:
      clean unspot
    1. verb see, recognize
      Synonyms:
      identify recognize find discover detect observe distinguish locate encounter meet with diagnose discern make out catch pick out point out place sight catch sight of pinpoint trace track espy ferret out turn up descry determinate
      Antonyms:
      overlook

    Idioms

    hit the high spots

    (عامیانه) به رئوس مطالب پرداختن، مطالب عمده را مورد بحث قرار دادن

    hit the spot

    (عامیانه) نیاز مبرم یا خواسته‌ی شدیدی را اقناع کردن، برآوردن، به هدف خوردن

    in a (bad) spot

    (عامیانه) در وضع بد، در مضیقه، گرفتار

    on the spot

    1- در محل ذکر‌شده 2- فوراً، بی‌درنگ 3- (عامیانه) گرفتار، در وضع بد، تحت فشار 4- (عامیانه) در خطر، در خطر مرگ

    have a soft spot for somebody

    نسبت به کسی مهر و محبت ویژه داشتن

    لغات هم‌خانواده spot

    noun
    spot
    adjective
    spotted, spotless, spotty
    verb - transitive
    spot
    adverb
    spotlessly

    سوال‌های رایج spot

    گذشته‌ی ساده spot چی میشه؟

    گذشته‌ی ساده spot در زبان انگلیسی spotted است.

    شکل سوم spot چی میشه؟

    شکل سوم spot در زبان انگلیسی spotted است.

    شکل جمع spot چی میشه؟

    شکل جمع spot در زبان انگلیسی spots است.

    وجه وصفی حال spot چی میشه؟

    وجه وصفی حال spot در زبان انگلیسی spotting است.

    سوم‌شخص مفرد spot چی میشه؟

    سوم‌شخص مفرد spot در زبان انگلیسی spots است.

    ارجاع به لغت spot

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «spot» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۰ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/spot

    لغات نزدیک spot

    • - sporulative
    • - sporule
    • - spot
    • - spot an error
    • - spot pass
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    تفاوت city center و downtown چیست؟

    تفاوت city center و downtown چیست؟

    تفاوت lemon و lime چیست؟

    تفاوت lemon و lime چیست؟

    لغات شب یلدا به انگلیسی

    لغات شب یلدا به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    sole gyration required scribbler oleato carrot and stick add fuel to the fire crookery crooked linger chess fiend secondary Seattle seasoning تملق عازم غبطه غبطه خوردن طرفه العین طلیعه تنبک طویله طویل ظنین عجوزه عروج علاج بفرمایید عمامه
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.