امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Track

træk træk
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    tracked
  • شکل سوم:

    tracked
  • سوم‌شخص مفرد:

    tracks
  • وجه وصفی حال:

    tracking
  • شکل جمع:

    tracks

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - intransitive adverb C1
شیار، لبه، باریکه، پیگردی کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
noun verb - intransitive adverb
رد پا، اثر، خط آهن، جاده، راه، نشان، مسابقه دویدن، تسلسل، توالی، ردپا را گرفتن، پی کردن، دنبال کردن
- the huge track of a bull elephant
- ردپای عظیم یک فیل نر
- the children's muddy tracks on the carpet
- جای پای گل‌آلود بچه‌ها روی فرش
- We saw car tracks on the snow.
- روی برفها جای چرخ اتومبیل دیدیم.
- a half-mile track
- زمین (مسابقه‌ی) دو به طول نیم میل
- the track of a storm
- مسیر توفان
- the track of a bullet
- خط سیر گلوله
- a new track in foreign affairs
- طریقه تازه‌ای در امور برون‌مرزی
- to keep a careful track of the costs
- حساب دقیق هزینه‌ها را نگه‌داشتن
- track and field contests
- مسابقات دو و میدانی
- a track champion
- قهرمان دو
- a double-track railway
- راه‌آهن دو خطی
- to track game
- رد شکار را گرفتن
- The police tracked down the thieves.
- پلیس دزدان را گیر آورد.
- a new device for tracking enemy missiles
- اسباب جدید برای ردیابی موشک‌های دشمن
- to track a desert
- از صحرا گذشتن
- The children tracked mud all over the house.
- بچه‌ها با پاهای گلی همه‌ی خانه را کثیف کردند.
- don't track up the new carpet!
- ردپای گلی روی فرش نو نگذارید!
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد track

  1. noun mark, print made by something
    Synonyms: clue, footmark, footprint, footstep, groove, impress, impression, imprint, indication, memorial, monument, path, print, record, remains, remnant, rut, scent, sign, slot, spoor, step, symbol, token, trace, tract, trail, tread, vestige, wake
  2. noun path, way
    Synonyms: alley, artery, avenue, beaten path, boulevard, clearing, course, cut, drag, footpath, highway, lane, line, orbit, passage, pathway, rail, rails, road, roadway, route, street, thoroughfare, trackway, trail, trajectory, walk
  3. verb follow, pursue
    Synonyms: apprehend, beat the bushes, be hot on the trail, bird-dog, bring to light, capture, catch, chase, cover, dig up, discover, do, dog, dog footsteps of, draw an inference, expose, ferret out, find, go after, hunt, piece together, put together, run down, scout, shadow, smell out, sniff out, stalk, stick to, tail, trace, trail, travel, traverse, unearth
    Antonyms: run away

Phrasal verbs

  • track down

    1- تعقیب کردن و گرفتن، پی‌جویی کردن 2- (دقیقاً یا کاملاً) بررسی کردن، سنجیدن

Collocations

  • lose track of

    حساب (چیزی را) از دست دادن، رشته کار را از دست دادن، بی خبرماندن

Idioms

  • in one's tracks

    محل بودن شخص درحال‌حاضر، بودگاه، (در) حین عمل یا ارتکاب

  • keep track

    چیزی را پیگیری کردن، تعداد یا مقدار چیزی را دانستن، حساب چیزی را داشتن، آگاه بودن

  • make tracks

    1- (عامیانه) با شتاب رفتن، رهسپارشدن 2- (مثلاً با کفش گل‌آلود) رد پا باقی گذاشتن

  • on (or off) the track

    در (یا خارج از) مسیر، مربوط (یا نامربوط) به موضوع، متوجه (یا منحرف از) هدف

  • the wrong side of the tracks

    محله‌ی فقیر‌نشین، محله‌ی بد‌ شهر

ارجاع به لغت track

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «track» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۴ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/track

لغات نزدیک track

پیشنهاد بهبود معانی