بریدن،بریدگی، گسیختن، گسستن، چیدن، زدن، پاره کردن، قطع کردن، کم کردن، تراش دادن (الماس وغیره)، عبور کردن،گذاشتن، برش، چاک، شکاف، معبر، کانال، جوی
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی واژگان کاربردی سطح مقدماتی
بریده، تقلیل دادن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
زمان گذشته ساده فعل Cut
قسمت سوم فعل Cut
The razor cut my face in three places.
تیغ ریشتراشی صورتم را در سه جا برید.
He cut the fish's belly open.
او شکم ماهی را شکافت و باز کرد.
The mice cut through the wooden partition.
موشها دیوارهی چوبی را سوراخ کردند.
The gardener cut the branches of the tree.
باغبان شاخههای درخت را برید.
The butcher cut a kilogram of meat and gave it to me.
قصاب یک کیلو گوشت برید و به من داد.
He cut my hair.
او سر مرا اصلاح کرد.
Grass must be cut once a week.
چمن را باید هفتهای یکبار زد.
to cut one's nails
ناخنهای خود را گرفتن
He cut the trees.
او درختها را انداخت (یا برید).
She cut the watermelon.
او هندوانه را پاره کرد.
This wood cuts easily.
این چوب بهآسانی بریده میشود.
to cut the wheat
گندم را بریدن (درو کردن)
to cut flowers
گل چیدن
to cut bread
نان را بریدن
to cut timber
هیزم شکستن (بریدن)
These two lines cut each other.
این دو خط یکدیگر را قطع میکنند.
to cut salaries
از حقوقها کاستن
He cut his speech by five minutes.
او نطق خود را پنج دقیقه کوتاه کرد.
to cut a manuscript
متن را کوتاه کردن
to cut prices
قیمتها را کم کردن
The coach cut two men from the team.
مربی دو نفر را از تیم حذف کرد.
Cut the none-sense!
(عامیانه) کمتر چرند بگو!
The baby is cutting teeth.
بچه دارد دندان در میآورد.
His words cut me to the quick.
سخنان او مرا از جان خود سیر کرد.
The road cuts the forest in half.
راه، جنگل را از وسط قطع میکند (میانبر میکند).
We cut across the lawn.
ما از میان چمن رد شدیم.
She cut the cards twice.
او ورقها را دوبار بر زد.
He cut me dead in the party.
در مهمانی اصلاً به من اعتنایی نکرد.
a remark that cuts
حرفی که برنده است
I'll cut my class today because I want to go to the movies.
امروز سر کلاس نخواهم رفت؛ چون میخواهم به سینما بروم.
Cut the engine!
موتور را قطع کن (خاموش کن)!
Cut the noise!
سر و صدا را قطع کنید!
This soap cuts grease.
این صابون چربی را میبرد.
He cut his own name on the stone.
او اسم خود را روی سنگ حک کرد.
They cut a canal across the desert.
آنها از میان صحرا کانالی حفر کردند.
We cut our path through the snow.
ما راه خود را از وسط برفها باز کردیم.
The cold wind cut through his thin clothes.
باد سرد از لباسهای نازک او رد میشد (رسوخ میکرد).
The driver cut the wheel sharply.
راننده فرمان را به سرعت چرخاند.
a cut branch
شاخهی بریده
cut rates
نرخهای تخفیف داده شده
a deep cut under the boxer's left eye
یک بریدگی عمیق زیر چشم چپ مشتزن
a cut on the surface of the moon
شکافی در سطح کرهی ماه
with one cut of his sword
با یک ضربهی شمشیر او
to make a few cuts in the play
برخی جاهای نمایشنامه را حذف کردن
The doctor sewed his cut.
دکتر زخم او را بخیه زد.
a cut in prices
کاهش قیمتها
a stylish cut
طرح شیک
He wants his cut now!
او حصهی خود را حالا میخواهد!
He cut the whisky with water.
ویسکی را با آب رقیق کرد.
This student is a cut above the others.
این شاگرد از دیگران بهتر است.
Cut down your expenses!
مخارج خودت را کم کن!
He has gotten old and can't cut it any more.
او پیر شده است و دیگر نمیتواند درست کار بکند.
The wire was cut off.
سیم قطع شده بود.
They cut off his head.
سر او را بریدند.
That couple is not cut out for each other.
آن زوج برای هم ساخته نشدهاند.
He is not cut out for this job.
او به درد این شغل نمیخورد.
میانبر زدن، اریب رفتن، از میان (چیزی) رد شدن، قیقاچ رفتن
(مصرف یا هزینه) کاهش دادن، کاستن، کم کردن
شروع به کار کردن
(بدون رعایت حق تقدم) در مسیر اتومبیل دیگر وارد شدن
منقطع کردن، مزاحم کار کسی شدن، توی حرف کسی دویدن
سهیم کردن
باز ایستادن، تمام کردن، به پایان رساندن، قطع کردن (بهصورت ناگهانی)
قطع کردن، مسدود کردن، جلوگیری کردن، متوقف کردن، بستن
محصور کردن، سد کردن، بستن، جلوگیری کردن، مسدود کردن
پایان دادن، لغو کردن، قطع کردن، خاتمه دادن، متوقف کردن
محروم کردن، سلب کردن، بینصیب گذاشتن، خودداری کردن، قطع کردن
قطع کردن، از کار انداختن، خاموش کردن، پریدن وسط حرف کسی
بریدن، برش دادن، جدا کردن، سوا کردن
ترک کردن، از کاری دست برداشتن، خودداری کردن
حذف کردن، محروم کردن، از قلم انداختن
(موتور و غیره) از کار افتادن، ایستادن، خاموش شدن
(عامیانه) مناسب، مستعد
الماس تراشیده
1- (گوشت) شقهشقه کردن 2- بخش کردن، ریز ریز کردن، قطعهقطعه کردن
(عامیانه) بهتر از، تا اندازهای بهتر
1- جلب توجه کردن، چشمگیر بودن 2- جلوه کردن، گل کردن
1- لنگر کشتی را بریدن و به سرعت راه افتادن 2- با شتاب رفتن
(عامیانه) کاملاً کممحلی کردن، بسیار بیاعتنایی کردن، جواب سلام ندادن
(عامیانه) خجل کردن، خجلتزده کردن، از شهرت و اعتبار کسی کاستن
(عامیانه) به طور رضایتبخش کار کردن
(عامیانه) 1- محاسبهی دقیق کردن 2- درست تشخیص دادن
(عامیانه) ول کن!، بس کن!، دست بردار!
(عامیانه) بدون اختیار حرف زدن یا عمل کردن، خودداری نکردن
از کودکی عادت کردن به
انتظارات را برآورده کردن، از عهدهی کاری برآمدن، بهخوبی کاری را انجام دادن
میانبر رفتن، از سر و ته چیزی زدن، ماستمالی کردن، سرسری انجام دادن، سمبل کردن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «cut» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/cut