آیکن بنر

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • Phrasal verbs
    • Collocations
    • Idioms
    • لغات هم‌خانواده
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۱۷ شهریور ۱۴۰۳

    Cut

    kʌt kʌt

    گذشته‌ی ساده:

    cut

    شکل سوم:

    cut

    سوم‌شخص مفرد:

    cuts

    وجه وصفی حال:

    cutting

    شکل جمع:

    cuts

    معنی cut | جمله با cut

    noun verb - transitive verb - intransitive adjective adverb A2

    بریدن،بریدگی، گسیختن، گسستن، چیدن، زدن، پاره کردن، قطع کردن، کم کردن، تراش دادن (الماس وغیره)، عبور کردن،گذاشتن، برش، چاک، شکاف، معبر، کانال، جوی

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کاربردی مقدماتی

    مشاهده
    noun verb - transitive verb - intransitive adjective adverb

    بریده، تقلیل دادن

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    خرید اشتراک فست دیکشنری
    noun verb - transitive verb - intransitive adjective adverb

    زمان گذشته ساده فعل Cut

    noun verb - transitive verb - intransitive adjective adverb

    قسمت سوم فعل Cut

    The razor cut my face in three places.

    تیغ ریش‌تراشی صورتم را در سه جا برید.

    He cut the fish's belly open.

    او شکم ماهی را شکافت و باز کرد.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    The mice cut through the wooden partition.

    موش‌ها دیواره‌ی چوبی را سوراخ کردند.

    The gardener cut the branches of the tree.

    باغبان شاخه‌های درخت را برید.

    The butcher cut a kilogram of meat and gave it to me.

    قصاب یک کیلو گوشت برید و به من داد.

    He cut my hair.

    او سر مرا اصلاح کرد.

    Grass must be cut once a week.

    چمن را باید هفته‌ای یکبار زد.

    to cut one's nails

    ناخن‌های خود را گرفتن

    He cut the trees.

    او درخت‌ها را انداخت (یا برید).

    She cut the watermelon.

    او هندوانه را پاره کرد.

    This wood cuts easily.

    این چوب به‌آسانی بریده می‌شود.

    to cut the wheat

    گندم را بریدن (درو کردن)

    to cut flowers

    گل چیدن

    to cut bread

    نان را بریدن

    to cut timber

    هیزم شکستن (بریدن)

    These two lines cut each other.

    این دو خط یکدیگر را قطع می‌کنند.

    to cut salaries

    از حقوق‌ها کاستن

    He cut his speech by five minutes.

    او نطق خود را پنج دقیقه کوتاه کرد.

    to cut a manuscript

    متن را کوتاه کردن

    to cut prices

    قیمت‌ها را کم کردن

    The coach cut two men from the team.

    مربی دو نفر را از تیم حذف کرد.

    Cut the none-sense!

    (عامیانه) کمتر چرند بگو!

    The baby is cutting teeth.

    بچه دارد دندان در می‌آورد.

    His words cut me to the quick.

    سخنان او مرا از جان خود سیر کرد.

    The road cuts the forest in half.

    راه، جنگل را از وسط قطع می‌کند (میان‌بر می‌کند).

    We cut across the lawn.

    ما از میان چمن رد شدیم.

    She cut the cards twice.

    او ورق‌ها را دوبار بر زد.

    He cut me dead in the party.

    در مهمانی اصلاً به من اعتنایی نکرد.

    a remark that cuts

    حرفی که برنده است

    I'll cut my class today because I want to go to the movies.

    امروز سر کلاس نخواهم رفت؛ چون می‌خواهم به سینما بروم.

    Cut the engine!

    موتور را قطع کن (خاموش کن)!

    Cut the noise!

    سر و صدا را قطع کنید!

    This soap cuts grease.

    این صابون چربی را می‌برد.

    He cut his own name on the stone.

    او اسم خود را روی سنگ حک کرد.

    They cut a canal across the desert.

    آن‌ها از میان صحرا کانالی حفر کردند.

    We cut our path through the snow.

    ما راه خود را از وسط برفها باز کردیم.

    The cold wind cut through his thin clothes.

    باد سرد از لباس‌های نازک او رد می‌شد (رسوخ می‌کرد).

    The driver cut the wheel sharply.

    راننده فرمان را به سرعت چرخاند.

    a cut branch

    شاخه‌ی بریده

    cut rates

    نرخ‌های تخفیف داده شده

    a deep cut under the boxer's left eye

    یک بریدگی عمیق زیر چشم چپ مشت‌زن

    a cut on the surface of the moon

    شکافی در سطح کره‌ی ماه

    with one cut of his sword

    با یک ضربه‌ی شمشیر او

    to make a few cuts in the play

    برخی جاهای نمایش‌نامه را حذف کردن

    The doctor sewed his cut.

    دکتر زخم او را بخیه زد.

    a cut in prices

    کاهش قیمت‌ها

    a stylish cut

    طرح شیک

    He wants his cut now!

    او حصه‌ی خود را حالا می‌خواهد!

    He cut the whisky with water.

    ویسکی را با آب رقیق کرد.

    This student is a cut above the others.

    این شاگرد از دیگران بهتر است.

    Cut down your expenses!

    مخارج خودت را کم کن!

    He has gotten old and can't cut it any more.

    او پیر شده است و دیگر نمی‌تواند درست کار بکند.

    The wire was cut off.

    سیم قطع شده بود.

    They cut off his head.

    سر او را بریدند.

    That couple is not cut out for each other.

    آن زوج برای هم ساخته نشده‌اند.

    He is not cut out for this job.

    او به درد این شغل نمی‌خورد.

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد cut

    1. noun incision
      Synonyms:
      opening slit gash wound laceration slash nick notch mark rent tear rip groove fissure section cleavage dissection passage penetration pierce stab chop carving trench furrow chip snip graze trim shave kerf slot intersection nip prick scarification cleft rabbet sculpture stroke
    1. noun reduction, diminution
      Synonyms:
      reduction decrease fall lowering cutback lessening saving downsize decrement economy
      Antonyms:
      increase
    1. noun portion of profit
      Synonyms:
      share part percentage piece division section segment slice allowance quota lot allotment member bite moiety chop partage kickback
    1. noun style, shape of clothing
      Synonyms:
      form fashion look figure shape of clothing mode construction configuration
    1. noun insult
      Synonyms:
      offense abuse indignity hateful remark
      Antonyms:
      compliment praise nicety
    1. noun type, kind
      Synonyms:
      sort kind type description lot mold ilk cast stamp feather
    1. verb sever, chop with sharp instrument; incise
      Synonyms:
      slice divide separate sever chop hack clip slash carve split part penetrate perforate pierce nick notch intersect bisect dissect dissever lacerate gash slit rip rend hew fell level mow reap scythe shear shave lop prune curtail crop snip mince dice chip chisel score scarify amputate behead guillotine slay slaughter massacre dispatch mow down lay open raze sliver skive rive saw scissor chine flitch rabbet sickle decussate bite

    Phrasal verbs

    cut across

    میان‌بر زدن، اریب رفتن، از میان (چیزی) رد شدن، قیقاچ رفتن

    cut back

    (مصرف یا هزینه) کاهش دادن، کاستن، کم کردن

    cut in

    شروع به کار کردن

    (بدون رعایت حق تقدم) در مسیر اتومبیل دیگر وارد شدن

    منقطع کردن، مزاحم کار کسی شدن، توی حرف کسی دویدن

    سهیم کردن

    cut off

    باز ایستادن، تمام کردن، به پایان رساندن، قطع کردن (به‌صورت ناگهانی)

    قطع کردن، مسدود کردن، جلوگیری کردن، متوقف کردن، بستن

    محصور کردن، سد کردن، بستن، جلوگیری کردن، مسدود کردن

    پایان دادن، لغو کردن، قطع کردن، خاتمه دادن، متوقف کردن

    محروم کردن، سلب کردن، بی‌نصیب گذاشتن، خودداری کردن، قطع کردن

    قطع کردن، از کار انداختن، خاموش کردن، پریدن وسط حرف کسی

    cut out

    بریدن، برش دادن، جدا کردن، سوا کردن

    ترک کردن، از کاری دست برداشتن، خودداری کردن

    حذف کردن، محروم کردن، از قلم انداختن

    (موتور و غیره) از کار افتادن، ایستادن، خاموش شدن

    Phrasal verbs بیشتر

    cut out for

    (عامیانه) مناسب، مستعد

    cut through

    از میان رد شدن، میانبر زدن

    برطرف کردن، فائق شدن، گذر کردن

    cut up

    ریز‌ریز کردن، قطعه‌قطعه کردن

    دلخور کردن، آزرده کردن

    زخمی کردن، زخم و زیلی کردن

    Collocations

    cut diamond

    الماس تراشیده

    cut to pieces

    1- (گوشت) شقه‌شقه کردن 2- بخش کردن، ریز ریز کردن، قطعه‌قطعه کردن

    Idioms

    a cut above

    (عامیانه) بهتر از، تا اندازه‌ای بهتر

    cut a figure

    1- جلب توجه کردن، چشمگیر بودن 2- جلوه کردن، گل کردن

    cut and dried

    از پیش آماده‌شده، عادی

    ملال‌آور، خسته کننده، بی‌روح، عاری از لطف

    cut and run

    1- لنگر کشتی را بریدن و به سرعت راه افتادن 2- با شتاب رفتن

    cut dead

    (عامیانه) کاملاً کم‌محلی کردن، بسیار بی‌اعتنایی کردن، جواب سلام ندادن

    Idioms بیشتر

    cut down to size

    (عامیانه) خجل کردن، خجلت‌زده کردن، از شهرت و اعتبار کسی کاستن

    cut it

    (عامیانه) به طور رضایت‌بخش کار کردن

    cut it fine

    (عامیانه) 1- محاسبه‌ی دقیق کردن 2- درست تشخیص دادن

    cut it out

    (عامیانه) ول کن!، بس کن!، دست بردار!

    cut loose

    (عامیانه) بدون اختیار حرف زدن یا عمل کردن، خودداری نکردن

    cut no ice

    (امریکا - عامیانه) جلوه نکردن، نمود نکردن

    (عامیانه) نفوذ یا تأثیر نداشتن

    cut one's teeth on

    از کودکی عادت کردن به

    cut the mustard

    انتظارات را برآورده کردن، از عهده‌ی کاری برآمدن، به‌خوبی کاری را انجام دادن

    cut corners

    میان‌بر رفتن، از سر و ته چیزی زدن، ماست‌مالی کردن، سرسری انجام دادن، سمبل کردن

    لغات هم‌خانواده cut

    • noun
      cut, cutting, cutter
    • adjective
      cutting
    • verb - transitive
      cut, undercut

    سوال‌های رایج cut

    گذشته‌ی ساده cut چی میشه؟

    گذشته‌ی ساده cut در زبان انگلیسی cut است.

    شکل سوم cut چی میشه؟

    شکل سوم cut در زبان انگلیسی cut است.

    شکل جمع cut چی میشه؟

    شکل جمع cut در زبان انگلیسی cuts است.

    وجه وصفی حال cut چی میشه؟

    وجه وصفی حال cut در زبان انگلیسی cutting است.

    سوم‌شخص مفرد cut چی میشه؟

    سوم‌شخص مفرد cut در زبان انگلیسی cuts است.

    ارجاع به لغت cut

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «cut» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۳ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/cut

    لغات نزدیک cut

    • - customs officer
    • - customs union
    • - cut
    • - cut a caper (or capers)
    • - cut a dash
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    لغات و اصطلاحات بسکتبال به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات بسکتبال به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات فوتبالی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات فوتبالی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات ورزشی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات ورزشی به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    scopolamine hysteric hysterics organic thematic think twice thirster thought-provoking thoughtfulness through throw a tantrum throw in the towel hospitality huge effect hugo فانوس‌ماهی زمردماهی شش‌ماهی لای‌ماهی صحنه‌آرایی صحه صداع صدمه مصدوم ضخیم ضخامت طرز تلفظ مرغوبیت راغب
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.