فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Cut

kʌt kʌt

گذشته‌ی ساده:

cut

شکل سوم:

cut

سوم‌شخص مفرد:

cuts

وجه وصفی حال:

cutting

شکل جمع:

cuts

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - transitive verb - intransitive adjective adverb A2

بریدن،بریدگی، گسیختن، گسستن، چیدن، زدن، پاره کردن، قطع کردن، کم کردن، تراش دادن (الماس وغیره)، عبور کردن،گذاشتن، برش، چاک، شکاف، معبر، کانال، جوی

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی واژگان کاربردی سطح مقدماتی

مشاهده
noun verb - transitive verb - intransitive adjective adverb

بریده، تقلیل دادن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
noun verb - transitive verb - intransitive adjective adverb

زمان گذشته ساده فعل Cut

noun verb - transitive verb - intransitive adjective adverb

قسمت سوم فعل Cut

The razor cut my face in three places.

تیغ ریش‌تراشی صورتم را در سه جا برید.

He cut the fish's belly open.

او شکم ماهی را شکافت و باز کرد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

The mice cut through the wooden partition.

موش‌ها دیواره‌ی چوبی را سوراخ کردند.

The gardener cut the branches of the tree.

باغبان شاخه‌های درخت را برید.

The butcher cut a kilogram of meat and gave it to me.

قصاب یک کیلو گوشت برید و به من داد.

He cut my hair.

او سر مرا اصلاح کرد.

Grass must be cut once a week.

چمن را باید هفته‌ای یکبار زد.

to cut one's nails

ناخن‌های خود را گرفتن

He cut the trees.

او درخت‌ها را انداخت (یا برید).

She cut the watermelon.

او هندوانه را پاره کرد.

This wood cuts easily.

این چوب به‌آسانی بریده می‌شود.

to cut the wheat

گندم را بریدن (درو کردن)

to cut flowers

گل چیدن

to cut bread

نان را بریدن

to cut timber

هیزم شکستن (بریدن)

These two lines cut each other.

این دو خط یکدیگر را قطع می‌کنند.

to cut salaries

از حقوق‌ها کاستن

He cut his speech by five minutes.

او نطق خود را پنج دقیقه کوتاه کرد.

to cut a manuscript

متن را کوتاه کردن

to cut prices

قیمت‌ها را کم کردن

The coach cut two men from the team.

مربی دو نفر را از تیم حذف کرد.

Cut the none-sense!

(عامیانه) کمتر چرند بگو!

The baby is cutting teeth.

بچه دارد دندان در می‌آورد.

His words cut me to the quick.

سخنان او مرا از جان خود سیر کرد.

The road cuts the forest in half.

راه، جنگل را از وسط قطع می‌کند (میان‌بر می‌کند).

We cut across the lawn.

ما از میان چمن رد شدیم.

She cut the cards twice.

او ورق‌ها را دوبار بر زد.

He cut me dead in the party.

در مهمانی اصلاً به من اعتنایی نکرد.

a remark that cuts

حرفی که برنده است

I'll cut my class today because I want to go to the movies.

امروز سر کلاس نخواهم رفت؛ چون می‌خواهم به سینما بروم.

Cut the engine!

موتور را قطع کن (خاموش کن)!

Cut the noise!

سر و صدا را قطع کنید!

This soap cuts grease.

این صابون چربی را می‌برد.

He cut his own name on the stone.

او اسم خود را روی سنگ حک کرد.

They cut a canal across the desert.

آن‌ها از میان صحرا کانالی حفر کردند.

We cut our path through the snow.

ما راه خود را از وسط برفها باز کردیم.

The cold wind cut through his thin clothes.

باد سرد از لباس‌های نازک او رد می‌شد (رسوخ می‌کرد).

The driver cut the wheel sharply.

راننده فرمان را به سرعت چرخاند.

a cut branch

شاخه‌ی بریده

cut rates

نرخ‌های تخفیف داده شده

a deep cut under the boxer's left eye

یک بریدگی عمیق زیر چشم چپ مشت‌زن

a cut on the surface of the moon

شکافی در سطح کره‌ی ماه

with one cut of his sword

با یک ضربه‌ی شمشیر او

to make a few cuts in the play

برخی جاهای نمایش‌نامه را حذف کردن

The doctor sewed his cut.

دکتر زخم او را بخیه زد.

a cut in prices

کاهش قیمت‌ها

a stylish cut

طرح شیک

He wants his cut now!

او حصه‌ی خود را حالا می‌خواهد!

He cut the whisky with water.

ویسکی را با آب رقیق کرد.

This student is a cut above the others.

این شاگرد از دیگران بهتر است.

Cut down your expenses!

مخارج خودت را کم کن!

He has gotten old and can't cut it any more.

او پیر شده است و دیگر نمی‌تواند درست کار بکند.

The wire was cut off.

سیم قطع شده بود.

They cut off his head.

سر او را بریدند.

That couple is not cut out for each other.

آن زوج برای هم ساخته نشده‌اند.

He is not cut out for this job.

او به درد این شغل نمی‌خورد.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد cut

  1. noun incision
    Synonyms:
    opening slit gash wound laceration slash nick notch mark rent tear rip groove fissure section cleavage dissection passage penetration pierce stab chop carving trench furrow chip snip graze trim shave kerf slot intersection nip prick scarification cleft rabbet sculpture stroke
  1. noun reduction, diminution
    Synonyms:
    reduction decrease fall lowering cutback lessening saving downsize decrement economy
    Antonyms:
    increase
  1. noun portion of profit
    Synonyms:
    share part percentage piece division section segment slice allowance quota lot allotment member bite moiety chop partage kickback
  1. noun style, shape of clothing
    Synonyms:
    form fashion look figure shape of clothing mode construction configuration
  1. noun insult
    Synonyms:
    offense abuse indignity hateful remark
    Antonyms:
    compliment praise nicety
  1. noun type, kind
    Synonyms:
    sort kind type description lot mold ilk cast stamp feather
  1. verb sever, chop with sharp instrument; incise
    Synonyms:
    slice divide separate sever chop hack clip slash carve split part penetrate perforate pierce nick notch intersect bisect dissect dissever lacerate gash slit rip rend hew fell level mow reap scythe shear shave lop prune curtail crop snip mince dice chip chisel score scarify amputate behead guillotine slay slaughter massacre dispatch mow down lay open raze sliver skive rive saw scissor chine flitch rabbet sickle decussate bite

Phrasal verbs

cut across

میان‌بر زدن، اریب رفتن، از میان (چیزی) رد شدن، قیقاچ رفتن

cut back

(مصرف یا هزینه) کاهش دادن، کاستن، کم کردن

cut in

شروع به کار کردن

(بدون رعایت حق تقدم) در مسیر اتومبیل دیگر وارد شدن

منقطع کردن، مزاحم کار کسی شدن، توی حرف کسی دویدن

سهیم کردن

cut off

باز ایستادن، تمام کردن، به پایان رساندن، قطع کردن (به‌صورت ناگهانی)

قطع کردن، مسدود کردن، جلوگیری کردن، متوقف کردن، بستن

محصور کردن، سد کردن، بستن، جلوگیری کردن، مسدود کردن

پایان دادن، لغو کردن، قطع کردن، خاتمه دادن، متوقف کردن

محروم کردن، سلب کردن، بی‌نصیب گذاشتن، خودداری کردن، قطع کردن

قطع کردن، از کار انداختن، خاموش کردن، پریدن وسط حرف کسی

cut out

بریدن، برش دادن، جدا کردن، سوا کردن

ترک کردن، از کاری دست برداشتن، خودداری کردن

حذف کردن، محروم کردن، از قلم انداختن

(موتور و غیره) از کار افتادن، ایستادن، خاموش شدن

Phrasal verbs بیشتر

cut out for

(عامیانه) مناسب، مستعد

cut through

از میان رد شدن، میانبر زدن

برطرف کردن، فائق شدن، گذر کردن

cut up

ریز‌ریز کردن، قطعه‌قطعه کردن

دلخور کردن، آزرده کردن

زخمی کردن، زخم و زیلی کردن

Collocations

cut diamond

الماس تراشیده

cut to pieces

1- (گوشت) شقه‌شقه کردن 2- بخش کردن، ریز ریز کردن، قطعه‌قطعه کردن

Idioms

a cut above

(عامیانه) بهتر از، تا اندازه‌ای بهتر

cut a figure

1- جلب توجه کردن، چشمگیر بودن 2- جلوه کردن، گل کردن

cut and dried

از پیش آماده‌شده، عادی

ملال‌آور، خسته کننده، بی‌روح، عاری از لطف

cut and run

1- لنگر کشتی را بریدن و به سرعت راه افتادن 2- با شتاب رفتن

cut dead

(عامیانه) کاملاً کم‌محلی کردن، بسیار بی‌اعتنایی کردن، جواب سلام ندادن

Idioms بیشتر

cut down to size

(عامیانه) خجل کردن، خجلت‌زده کردن، از شهرت و اعتبار کسی کاستن

cut it

(عامیانه) به طور رضایت‌بخش کار کردن

cut it fine

(عامیانه) 1- محاسبه‌ی دقیق کردن 2- درست تشخیص دادن

cut it out

(عامیانه) ول کن!، بس کن!، دست بردار!

cut loose

(عامیانه) بدون اختیار حرف زدن یا عمل کردن، خودداری نکردن

cut no ice

(امریکا - عامیانه) جلوه نکردن، نمود نکردن

(عامیانه) نفوذ یا تأثیر نداشتن

cut one's teeth on

از کودکی عادت کردن به

cut the mustard

انتظارات را برآورده کردن، از عهده‌ی کاری برآمدن، به‌خوبی کاری را انجام دادن

cut corners

میان‌بر رفتن، از سر و ته چیزی زدن، ماست‌مالی کردن، سرسری انجام دادن، سمبل کردن

لغات هم‌خانواده cut

ارجاع به لغت cut

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «cut» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/cut

لغات نزدیک cut

پیشنهاد بهبود معانی