فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Cut

kʌt kʌt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    cut
  • شکل سوم:

    cut
  • سوم شخص مفرد:

    cuts
  • وجه وصفی حال:

    cutting
  • شکل جمع:

    cuts

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • noun verb - transitive verb - intransitive adjective adverb A2
    بریدن،بریدگی، گسیختن، گسستن، چیدن، زدن، پاره کردن، قطع کردن، کم کردن، تراش دادن (الماس وغیره)، عبور کردن،گذاشتن، برش، چاک، شکاف، معبر، کانال، جوی
  • noun verb - transitive verb - intransitive adjective adverb
    بریده، تقلیل دادن
  • noun verb - transitive verb - intransitive adjective adverb
    زمان گذشته ساده فعل Cut
  • noun verb - transitive verb - intransitive adjective adverb
    قسمت سوم فعل Cut
    • - The razor cut my face in three places.
    • - تیغ ریش‌تراشی صورتم را در سه جا برید.
    • - He cut the fish's belly open.
    • - او شکم ماهی را شکافت و باز کرد.
    • - The mice cut through the wooden partition.
    • - موش‌ها دیواره‌ی چوبی را سوراخ کردند.
    • - The gardener cut the branches of the tree.
    • - باغبان شاخه‌های درخت را برید.
    • - The butcher cut a kilogram of meat and gave it to me.
    • - قصاب یک کیلو گوشت برید و به من داد.
    • - He cut my hair.
    • - او سر مرا اصلاح کرد.
    • - Grass must be cut once a week.
    • - چمن را باید هفته‌ای یکبار زد.
    • - to cut one's nails
    • - ناخن‌های خود را گرفتن
    • - He cut the trees.
    • - او درخت‌ها را انداخت (یا برید).
    • - She cut the watermelon.
    • - او هندوانه را پاره کرد.
    • - This wood cuts easily.
    • - این چوب به‌آسانی بریده می‌شود.
    • - to cut the wheat
    • - گندم را بریدن (درو کردن)
    • - to cut flowers
    • - گل چیدن
    • - to cut bread
    • - نان را بریدن
    • - to cut timber
    • - هیزم شکستن (بریدن)
    • - These two lines cut each other.
    • - این دو خط یکدیگر را قطع می‌کنند.
    • - to cut salaries
    • - از حقوق‌ها کاستن
    • - He cut his speech by five minutes.
    • - او نطق خود را پنج دقیقه کوتاه کرد.
    • - to cut a manuscript
    • - متن را کوتاه کردن
    • - to cut prices
    • - قیمت‌ها را کم کردن
    • - The coach cut two men from the team.
    • - مربی دو نفر را از تیم حذف کرد.
    • - Cut the none-sense!
    • - (عامیانه) کمتر چرند بگو!
    • - The baby is cutting teeth.
    • - بچه دارد دندان در می‌آورد.
    • - His words cut me to the quick.
    • - سخنان او مرا از جان خود سیر کرد.
    • - The road cuts the forest in half.
    • - راه، جنگل را از وسط قطع می‌کند (میان‌بر می‌کند).
    • - We cut across the lawn.
    • - ما از میان چمن رد شدیم.
    • - She cut the cards twice.
    • - او ورق‌ها را دوبار بر زد.
    • - He cut me dead in the party.
    • - در مهمانی اصلاً به من اعتنایی نکرد.
    • - a remark that cuts
    • - حرفی که برنده است
    • - I'll cut my class today because I want to go to the movies.
    • - امروز سر کلاس نخواهم رفت؛ چون می‌خواهم به سینما بروم.
    • - Cut the engine!
    • - موتور را قطع کن (خاموش کن)!
    • - Cut the noise!
    • - سر و صدا را قطع کنید!
    • - This soap cuts grease.
    • - این صابون چربی را می‌برد.
    • - He cut his own name on the stone.
    • - او اسم خود را روی سنگ حک کرد.
    • - They cut a canal across the desert.
    • - آن‌ها از میان صحرا کانالی حفر کردند.
    • - We cut our path through the snow.
    • - ما راه خود را از وسط برفها باز کردیم.
    • - The cold wind cut through his thin clothes.
    • - باد سرد از لباس‌های نازک او رد می‌شد (رسوخ می‌کرد).
    • - The driver cut the wheel sharply.
    • - راننده فرمان را به سرعت چرخاند.
    • - a cut branch
    • - شاخه‌ی بریده
    • - cut rates
    • - نرخ‌های تخفیف داده شده
    • - a deep cut under the boxer's left eye
    • - یک بریدگی عمیق زیر چشم چپ مشت‌زن
    • - a cut on the surface of the moon
    • - شکافی در سطح کره‌ی ماه
    • - with one cut of his sword
    • - با یک ضربه‌ی شمشیر او
    • - to make a few cuts in the play
    • - برخی جاهای نمایش‌نامه را حذف کردن
    • - The doctor sewed his cut.
    • - دکتر زخم او را بخیه زد.
    • - a cut in prices
    • - کاهش قیمت‌ها
    • - a stylish cut
    • - طرح شیک
    • - He wants his cut now!
    • - او حصه‌ی خود را حالا می‌خواهد!
    • - He cut the whisky with water.
    • - ویسکی را با آب رقیق کرد.
    • - This student is a cut above the others.
    • - این شاگرد از دیگران بهتر است.
    • - Cut down your expenses!
    • - مخارج خودت را کم کن!
    • - He has gotten old and can't cut it any more.
    • - او پیر شده است و دیگر نمی‌تواند درست کار بکند.
    • - The wire was cut off.
    • - سیم قطع شده بود.
    • - They cut off his head.
    • - سر او را بریدند.
    • - That couple is not cut out for each other.
    • - آن زوج برای هم ساخته نشده‌اند.
    • - He is not cut out for this job.
    • - او به درد این شغل نمی‌خورد.
    مشاهده نمونه‌جمله بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد cut

  1. noun incision
    Synonyms: carving, chip, chop, cleavage, cleft, dissection, fissure, furrow, gash, graze, groove, intersection, kerf, laceration, mark, nick, nip, notch, opening, passage, penetration, pierce, prick, rabbet, rent, rip, scarification, sculpture, section, shave, slash, slit, slot, snip, stab, stroke, trench, trim, wound
  2. noun reduction, diminution
    Synonyms: cutback, decrease, decrement, downsize, economy, fall, lessening, lowering, reduction, saving
    Antonyms: increase
  3. noun portion of profit
    Synonyms: allotment, allowance, bite, chop, division, kickback, lot, member, moiety, part, partage, percentage, piece, quota, section, segment, share, slice
  4. noun style, shape of clothing
    Synonyms: configuration, construction, fashion, figure, form, look, mode
  5. noun insult
    Synonyms: abuse, hateful remark, indignity, offense
    Antonyms: compliment, nicety, praise
  6. noun type, kind
    Synonyms: cast, description, feather, ilk, lot, mold, sort, stamp
  7. verb sever, chop with sharp instrument; incise
    Synonyms: amputate, behead, bisect, bite, carve, chine, chip, chisel, cleave, clip, crop, curtail, decussate, dice, dispatch, dissect, dissever,divide, facet, fell, flitch, gash, guillotine, hack, hash, hew, intersect, lacerate, lay open, level, lop, massacre, mince, mow, mow down, nick, notch, part, penetrate, perforate, pierce, prune, puncture, quarter, rabbet, raze, reap, rend, rip, rive, saber, saw, scarify, scissor, score, scythe, separate, shave, shear, sickle, skive, slash, slaughter, slay, slice, slit, sliver, snip

Phrasal verbs

  • cut across

    میان‌بر زدن، اریب رفتن، از میان (چیزی) رد شدن، قیقاچ رفتن

  • cut back

    (مصرف یا هزینه) کاهش دادن، کاستن، کم کردن

  • cut in

    شروع به کار کردن

    (بدون رعایت حق تقدم) در مسیر اتومبیل دیگر وارد شدن

    منقطع کردن، مزاحم کار کسی شدن، توی حرف کسی دویدن

    سهیم کردن

  • cut off

    قطع کردن، بریدن، وابریدن

    ناگهان باز ایستادن

    تعطیل کردن، بستن

    توی حرف دیگران دویدن، حرف دیگری را قطع کردن

    از ارث محروم کردن

    پیش‌دستی کردن

  • cut out

    بریدن و برداشتن، بریدن و سوا کردن

    ترک کردن و رفتن

    ترتیب دادن، منظم کردن

    حذف کردن، از قلم انداختن

    (موتور و غیره) ایستادن، خاموش شدن

  • cut out for

    (عامیانه) مناسب، مستعد

  • cut through

    از میان رد شدن، میانبر زدن

    برطرف کردن، فائق شدن، گذر کردن

  • cut up

    ریز‌ریز کردن، قطعه‌قطعه کردن

    دلخور کردن، آزرده کردن

    زخمی کردن، زخم و زیلی کردن

Collocations

  • cut diamond

    الماس تراشیده

  • cut to pieces

    1- (گوشت) شقه‌شقه کردن 2- بخش کردن، ریز ریز کردن، قطعه‌قطعه کردن

Idioms

  • a cut above

    (عامیانه) بهتر از، تا اندازه‌ای بهتر

  • cut a figure

    1- جلب توجه کردن، چشمگیر بودن 2- جلوه کردن، گل کردن

  • cut and dried

    از پیش آماده‌شده، عادی

    ملال‌آور، خسته کننده، بی‌روح، عاری از لطف

  • cut and run

    1- لنگر کشتی را بریدن و به سرعت راه افتادن 2- با شتاب رفتن

  • cut dead

    (عامیانه) کاملاً کم‌محلی کردن، بسیار بی‌اعتنایی کردن، جواب سلام ندادن

  • cut down to size

    (عامیانه) خجل کردن، خجلت‌زده کردن، از شهرت و اعتبار کسی کاستن

  • cut it

    (عامیانه) به طور رضایت‌بخش کار کردن

  • cut it fine

    (عامیانه) 1- محاسبه‌ی دقیق کردن 2- درست تشخیص دادن

  • cut it out

    (عامیانه) ول کن!، بس کن!، دست بردار!

  • cut loose

    (عامیانه) بدون اختیار حرف زدن یا عمل کردن، خودداری نکردن

  • cut no ice

    (امریکا - عامیانه) جلوه نکردن، نمود نکردن

    (عامیانه) نفوذ یا تأثیر نداشتن

  • cut one's teeth on

    از کودکی عادت کردن به

لغات هم‌خانواده cut

ارجاع به لغت cut

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «cut» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲ خرداد ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/cut

لغات نزدیک cut

پیشنهاد بهبود معانی