آیکن بنر

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • Collocations
    • Idioms
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۲۷ دی ۱۴۰۳

    Saw

    sɒː sɔː

    گذشته‌ی ساده:

    sawed

    شکل سوم:

    sawn

    سوم‌شخص مفرد:

    saws

    وجه وصفی حال:

    sawing

    شکل جمع:

    saws

    معنی saw | جمله با saw

    گذشته‌ی ساده‌ی فعل see

    I saw Jamshid.

    جمشید را دیدم.

    She saw the beautiful sunset from the hilltop.

    او غروب زیبای خورشید را از بالای تپه دید.

    verb - intransitive verb - transitive

    اره کردن، با اره بریدن

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    نرم افزار اندروید فست دیکشنری

    I sawed the wood.

    چوب را اره کردم.

    wood that saws easily

    چوبی که به آسانی اره می‌شود

    verb - intransitive

    عقب و جلو کردن

    to saw the air with one's hands

    دستان خود را در هوا عقب و جلو کردن

    to saw a knife through meat

    گوشت را با چاقو عقب و جلو کردن

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    to saw a tune on a fiddle

    با عقب و جلو کردن کمانچه آهنگی را نواختن

    noun countable

    اره

    crosscut saw

    اره‌ی دوسر

    handsaw

    اره‌ی دستی

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    hacksaw

    اره‌ی آهن‌بر

    noun countable

    قدیمی ضرب‌المثل، امثال‌‌وحکم، پند، حکایت

    The old saw suggests that honesty is the best policy.

    ضرب‌المثل قدیمی نشان می‌دهد که صداقت بهترین سیاست است.

    He always quotes the saw that time heals all wounds.

    او همیشه حکایتی را نقل می‌کند که می‌گوید زمان تمام زخم‌ها را التیام می‌بخشد.

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد saw

    1. noun a usually pithy and familiar statement expressing an observation or principle generally accepted as wise or true
      Synonyms:
      saying proverb adage maxim motto aphorism byword handsaw hacksaw backsaw ripsaw bucksaw sawing machine power-saw fretsaw
    1. verb date regularly; have a steady relationship with
      Synonyms:
      dated
    1. verb make sense of; assign a meaning to
      Synonyms:
      understood got grasped followed perceived read interpreted realized comprehended apprehended construed discerned fathomed conceived accepted sensed caught compassed took twigged dug kent
      Antonyms:
      ignored missed overlooked skipped neglected
    1. verb go or live through
      Synonyms:
      experienced felt knew have encountered met suffered tasted proved
    1. verb perceive or be contemporaneous with
      Synonyms:
      watched viewed noticed noted found examined visited spied regarded looked checked minded scanned surveyed stared descried detected discerned witnessed perceived distinguished observed learnt understood grasped comprehended apprehended remarked contemplated visualized envisioned penetrated beheld scrutinized ascertained gazed interviewed escorted heeded inspected determined accompanied marked
      Antonyms:
      missed ignored overlooked skipped neglected
    1. verb get to know or become aware of, usually accidentally
      Synonyms:
      heard learnt discovered anticipated foresaw envisioned foreknew divined
    1. verb deem to be
      Synonyms:
      considered regarded viewed deemed esteemed reckoned accounted noticed observed checked ascertained assured ensured insured controlled heeded
    1. verb accompany or escort
      Synonyms:
      escorted attended beheld perceived looked kent
      Antonyms:
      ignored missed skipped overlooked
    1. verb imagine; conceive of; see in one's mind
      Synonyms:
      thought imagined pictured visualized conceived envisioned figured projected imaged fancied envisaged visioned featured fantasized
    1. verb observe, check out, and look over carefully or inspect
      Synonyms:
      examined
    1. noun a familiar saying, especially one that has become trite through repetition.
      Synonyms:
      saying

    Collocations

    band saw

    اره‌‌ی نواری

    Idioms

    saw wood

    (آمریکا - عامیانه) 1- خوابیدن 2- خرخر کردن

    سوال‌های رایج saw

    گذشته‌ی ساده saw چی میشه؟

    گذشته‌ی ساده saw در زبان انگلیسی sawed است.

    شکل سوم saw چی میشه؟

    شکل سوم saw در زبان انگلیسی sawn است.

    شکل جمع saw چی میشه؟

    شکل جمع saw در زبان انگلیسی saws است.

    وجه وصفی حال saw چی میشه؟

    وجه وصفی حال saw در زبان انگلیسی sawing است.

    سوم‌شخص مفرد saw چی میشه؟

    سوم‌شخص مفرد saw در زبان انگلیسی saws است.

    ارجاع به لغت saw

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «saw» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/saw

    لغات نزدیک saw

    • - savvey
    • - savvy
    • - saw
    • - saw edged
    • - saw grass
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    اصطلاحات و لغات والیبالی در انگلیسی

    اصطلاحات و لغات والیبالی در انگلیسی

    لغات و اصطلاحات بسکتبال به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات بسکتبال به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات فوتبالی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات فوتبالی به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    humanistic humanities humongous hunch hydration hypothetically ideally trick turban micromanagement hepatitis orange juice lowboy evolutionist aft رغبت مذمت کردن مذاب ذوب شدن ذوب کردن قلابچه‌ماهی چرم‌ماهی گورخرماهی فیل‌ماهی اعتلا اولویت‌بندی کردن پرآب تهاتر کردن جنوب شرقی جوی
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.