فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Have

v / / əv / / həv v / / əv / / həv

گذشته‌ی ساده:

had

شکل سوم:

had

سوم‌شخص مفرد:

has

وجه وصفی حال:

having

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive A2

مالک بودن، داشتن، ابراز داشتن

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی واژگان کاربردی سطح مقدماتی

مشاهده

Do you have any news of him?

آیا از او خبری داری؟

When are you going to have your child?

کی بچه‌دار می‌شوی؟

نمونه‌جمله‌های بیشتر

That woman can't have children.

آن زن بچه‌دار نمی‌شود.

Have you got a pencil?

آیا مداد دارید؟

A week has seven days.

هفته هفت روز است.

to have wealth

ثروت داشتن

to have an idea

فکری (در سر) داشتن

I have

من دارم

you have

تو داری، شما دارید، شماها دارید

We had a fight.

دعوایمان شد.

They are having an argument.

دارند جروبحث می‌کنند.

I will have the room painted.

خواهم داد اتاق را رنگ بزنند.

Have pity on me!

به من رحم کن!

She had the kindness to come.

او آن‌قدر مهربان بود که آمد.

They were had in that business deal.

در آن معامله‌ی تجاری گوش‌شان را بریدند.

he (she, it) has

او (زن یا مرد یا چیز) دارد

we have

ما داریم

they have

آن‌ها دارند

If he doesn't give the money, have at him!

اگر پول را نداد بزنیدش!

What did she have on?

چی پوشیده بود؟

This has to be the best movie of the year.

مسلماً این بهترین فیلم سال است.

He does not have any money.

او پولی ندارد.

I used to have a bicycle.

من دوچرخه‌ای داشتم.

to have brothers and sisters

برادر و خواهر داشتن

He doesn't have the courage to do it.

جرئت انجامش را ندارد.

She has blue eyes.

چشمان او آبی است.

This house has four rooms.

این خانه چهار اتاق دارد.

to have a cold

سرماخوردگی داشتن

to have a headache

سردرد داشتن

He had cancer.

او سرطان داشت.

We had a very good time.

به ما خیلی خوش گذشت.

The time we had together passed quickly.

زمانی که با هم گذراندیم زود گذشت.

What do you have in mind?

نظرت چیست؟ به چه فکر می‌کنی؟

gossip has it that...

شایع است که ...

He has the hearts of his countrymen.

او قلوب هم‌میهنان خود را به دست آورده است.

He has my vote.

به او رأی می‌دهم.

They have our confidence.

ما به آنان اطمینان داریم.

Have a look at it.

نگاهی به آن بکن.

verb - transitive

خوردن، میل کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس

Have some tea.

چای میل بفرمایید.

I haven't had anything to eat in two days.

دو روز است که چیزی نخورده‌ام.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

When did you have breakfast?

کی صبحانه خوردی؟

verb - transitive

واداشتن، گماشتن، گماردن

verb - transitive

(به صورت منفی) اجازه ندادن، تحمل نکردن

I won't have you criticize my father!

اجازه نخواهم داد از پدرم انتقاد کنی!

verb - transitive

گول زدن، چیره شدن یا بودن

I had my opponent now.

آنگاه بر حریفم چیره بودم.

verb - transitive

ناگزیر بودن، مجبوربودن، باعث انجام کاری شدن، وادار کردن

I have to go (or I have got to go).

باید بروم.

Have him do this first.

اول بده این کار را بکند.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

I had her clean her room.

او را واداشتم اتاقش را تمیز کند.

verb - transitive

رابطه ی جنسی داشتن با

Several men have had her.

چندین مرد با او رابطه‌ی جنسی داشته‌اند.

verb - transitive

دانستن

to have only a little Spanish

فقط کمی اسپانیایی دانستن

auxiliary verb

با فعل ماضی برای تشکیل حال کامل گذشته کامل یا آینده کامل استفاده می شود

I had written

نوشته بودم

If I had known I would have written.

اگر می‌دانستم نوشته بودم.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

I have written

نوشته‌ام

I shall have written

نوشته خواهم بود

This car has had it.

این اتومبیل کار خود را کرده است.

I have had it with these workers, I'll resign tomorrow!

از دست این کارگران کارد به استخوانم رسیده، فردا استعفا خواهم داد!

noun countable

مالک، (شخص یا ملت) ثروتمند

the haves and have-nots

داراها و ندارها

He had better study hard or he will fail.

بهتر است سخت درس بخواند، والا رد خواهد شد.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد have

  1. verb be in possession
    Synonyms:
    possess own hold get retain keep acquire obtain receive gain secure take enjoy occupy carry bear include admit take in annex procure land get hold of get hands on pick up latch on to compass chalk up corner hog lock up sit on have in hand teem with
    Antonyms:
    want need lack
  1. verb endure, bear
    Synonyms:
    tolerate suffer bear experience undergo put up with allow permit let feel see know consider think about meet with enjoy entertain must need should ought be compelled to be forced to be one’s duty to fall on be up to rest with become leave
  1. verb contain
    Synonyms:
    include involve embrace encompass comprise comprehend take in embody subsume
    Antonyms:
    exclude
  1. verb cheat, trick
    Synonyms:
    deceive trick fool dupe swindle take in outsmart outwit outfox outmaneuver overreach fix tamper with buy off undo
  1. verb bring into the world
    Synonyms:
    give birth bear deliver bring forth beget
    Antonyms:
    kill

Collocations

had better

(بدون to به کار می‌رود) بهتر است که، بهتر بود که

Idioms

had better

باید، بایست، بهتر است

have at

حمله‌کردن به، زدن

have had it

(عامیانه) 1- خسته بودن از، بیزار بودن، جان‌به‌لب بودن 2- دیگر محبوب یا به درد خور نبودن

have it good

(عامیانه) راحت و آسوده بودن، موفق بودن، روی پر قو بودن

have it off

(انگلیس - عامیانه) رابطه‌ی جنسی داشتن، جماع کردن

Idioms بیشتر

have it out

(از راه دعوا یا مذاکره) موضوعی را حل کردن

have on

پوشیدن، در بر داشتن

have to be

(عامیانه) بودن (بدون شک و تردید)، حتمی بودن

to have and to hold

(عبارتی که در برخی مراسم زناشویی به کار می‌رود) برای تمام عمر داشتن

ارجاع به لغت have

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «have» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/have

لغات نزدیک have

پیشنهاد بهبود معانی