آیکن بنر

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • Phrasal verbs
    • Collocations
    • Idioms
    • لغات هم‌خانواده
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۱۴ بهمن ۱۴۰۳

    Own

    oʊn əʊn

    گذشته‌ی ساده:

    owned

    شکل سوم:

    owned

    سوم‌شخص مفرد:

    owns

    وجه وصفی حال:

    owning

    معنی own | جمله با own

    adjective A2

    خود، خودم، خودت، خودش، خودمان، خودتان، خودشان

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کاربردی متوسط

    مشاهده

    My own book

    کتاب خودم

    Your own money

    پول خودت

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    His own life

    زندگی خودش

    Our own country

    کشور خودمان

    Their own house

    خانه‌ی خودشان

    In her own house

    در خانه‌ی خود او

    "Clean your own rifles," I told the soldiers

    به سربازان گفتم: «تفنگ‌های خودتان را تمیز کنید.»

    determiner pronoun A2

    خود، مال خود

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    جای تبلیغ شما در فست دیکشنری

    The bicycle is his own.

    دوچرخه مال خودش است.

    He decided to start his own business.

    او تصمیم گرفت کسب‌و‌کار خود را آغاز کند.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    She longed to have a room of her own.

    او از ته دل آرزو می‌کرد اتاقی که فقط مال خودش باشد، داشته باشد.

    verb - transitive B1

    داشتن، دارا بودن، مال خود دانستن، مالک بودن، صاحب (چیزی) بودن

    He owns two horses.

    او دو تا اسب دارد.

    He lost everything he owned.

    او تمام مایملک خود را از دست داد.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    Who owns this house?

    صاحب این خانه کیست؟

    This is my house; I own it.

    این خانه‌ی خود من است و من مالک آن هستم.

    state-owned factories

    کارخانه‌های دولتی

    you must own to its existence

    (فردوسی) به هستیش باید که خستو شوی

    verb - intransitive

    قدیمی اذعان کردن، اقرار کردن، تصدیق کردن، پذیرفتن، قبول کردن

    to own one's mistake

    اشتباه خود را تصدیق کردن

    They owned him to be their leader.

    او را به رهبری پذیرفتند.

    verb - transitive informal

    انگلیسی آمریکایی تسلط داشتن، برتری داشتن، شکست دادن

    She owned her opponent in the final match, finishing with a score of 10-0.

    او در مسابقه‌ی پایانی حریف خود را شکست داد و با نتیجه‌ی ۱۰-۰ برنده شد.

    He completely owned the presentation, impressing everyone with his knowledge and confidence.

    او کاملاً به ارائه‌ی خود مسلط بود و همه را با دانش و اعتماد‌به‌نفسش تحت‌تأثیر قرار داد.

    verb - transitive

    قبول کردن مسئولیت

    He must own the consequences of his actions.

    او باید مسئولیت عواقب اعمال خود را بپذیرد.

    They need to own their decisions to move forward.

    آن‌ها برای حرکت روبه‌جلو باید مسئولیت تصمیمات خود را قبول کنند.

    adjective

    خویشاوند نسبی (در برابر: خویشاوند سببی)، همخون

    an own brother

    برادر هم‌خون (نه برادر خوانده)

    Her own sister is a talented artist.

    خواهر تنی او هنرمندی بااستعداد است.

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد own

    1. adjective belonging to individual
      Synonyms:
      personal private individual owned his hers mine yours theirs peculiar particular inherent intrinsic resident endemic its very own
    1. verb possess; be responsible for
      Synonyms:
      have hold keep retain control occupy enjoy boast dominate inherit be in possession of be possessed of fall heir to have in hand have rights have title reserve
      Antonyms:
      lack need lose not have sell dispossess
    1. verb acknowledge, admit
      Synonyms:
      admit confess recognize declare concede disclose avow own up grant assent to allow tell the truth come clean let on make clean breast of
      Antonyms:
      deny reject disavow

    Phrasal verbs

    own up (to)

    اعتراف کردن (به)

    Collocations

    of one's own

    (فقط) مال خود شخص، شخصی

    Idioms

    be one's own man

    1- آزاد و مستقل بودن 2- هشیار و آگاه بودن، مشاعر خود را در اختیار داشتن

    ارباب خود بودن، زیر نفوذ کسی نبودن، خود استوار بودن

    come into one's own

    (به‌ویژه قدردانی یا شهرت یا پاداش) به حق خود نرسیدن، مقام سزاواری را به دست آوردن

    get one's own back

    (انگلیس- عامیانه) انتقام گرفتن، به حساب کسی رسیدن

    on one's own

    (عامیانه) 1- با کوشش یا ابتکار خود شخص 2- شخصاً، بدون کمک دیگری

    a taste of your own medicine

    این جوابِ کار بد خودته (چیزی که عوض داره، گله نداره) (جواب های، هوی است) (زدی ضربتی، ضربتی نوش کن)

    Idioms بیشتر

    to each his own

    هرکسی نظر خود را دارد، نظر هرکس بنابه شخصیت و سلیقه‌‌اش متفاوت است، هرکسی عقیده‌ای دارد، سلیقه‌ی هرکس متفاوت است

    لغات هم‌خانواده own

    • noun
      owner, ownership
    • verb - transitive
      own, disown

    سوال‌های رایج own

    گذشته‌ی ساده own چی میشه؟

    گذشته‌ی ساده own در زبان انگلیسی owned است.

    شکل سوم own چی میشه؟

    شکل سوم own در زبان انگلیسی owned است.

    وجه وصفی حال own چی میشه؟

    وجه وصفی حال own در زبان انگلیسی owning است.

    سوم‌شخص مفرد own چی میشه؟

    سوم‌شخص مفرد own در زبان انگلیسی owns است.

    ارجاع به لغت own

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «own» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۶ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/own

    لغات نزدیک own

    • - owlet
    • - owlish
    • - own
    • - own up
    • - own up (to)
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    تفاوت lemon و lime چیست؟

    تفاوت lemon و lime چیست؟

    لغات شب یلدا به انگلیسی

    لغات شب یلدا به انگلیسی

    اصطلاحات و لغات والیبالی در انگلیسی

    اصطلاحات و لغات والیبالی در انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    forever forgive and forget formality former fortitude fortuitous fortunately fountain of youth four hundred frederick fresh air Friday fungible furthermore futuristic معذب اسطوخدوس قلک غفلت کردن غافل شدن لب مطلب مشکل تانک الم‌شنگه عسکری آروغ آقا اسطرلاب جناغ سینه طاقدیس
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.