امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Price

praɪs praɪs
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    priced
  • شکل سوم:

    priced
  • سوم‌شخص مفرد:

    prices
  • وجه وصفی حال:

    pricing
  • شکل جمع:

    prices

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable A2
قیمت، ارزش، بها، پول

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
- He'll do anything for a price.
- برای پول هر کاری می‌کند.
- things of price
- چیزهای پرارزش
- He won but only at a price.
- او برنده شد ولی پس از زحمات زیاد.
- victory at any price
- پیروزی به هر قیمت
- too highly priced
- دارای قیمت گزاف
- There will come a day when they will pay a price for what they are doing today.
- روزی خواهد رسید که تقاص آنچه را که امروز می‌کنند خواهند داد.
- They paid a heavy price for victory.
- پیروزی برای آن‌ها گران تمام شد.
- The price of rice has gone up.
- قیمت برنج بالا رفته است.
- Mehri's price is far above gold.
- ارزش مهری به مراتب از طلا بالاتر است.
- It is not easy to guess a man's price.
- تخمین ارزش یک انسان آسان نیست.
- to put a price on something
- قیمت روی چیزی گذاشتن، ارزشیابی کردن
- to increase (or decrease) prices
- قیمتها را بالا (یا پایین) بردن
- the price of wheat in today's market
- نرخ گندم در بازار امروز
- At what price?
- به چه قیمتی؟
- The price of oil has gone down.
- قیمت نفت پایین رفته است.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
verb - transitive
بها قائل شدن، قیمت گذاشتن
- They have priced their products out of the market.
- بهای فراورده‌های خود را آن‌قدر بالا برده‌اند که برای آن‌ها بازار نیست.
- Each of the store's items is clearly priced.
- هر یک از اقلام فروشگاه به وضوح قیمت‌گذاری شده است.
verb - transitive
قیمت گرفتن، قیمت کردن
- We priced fabrics at several stores.
- در چندین مغازه پارچه قیمت کردیم.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد price

  1. noun financial value
    Synonyms: amount, appraisal, appraisement, asking price, assessment, barter, bill, bounty, ceiling, charge, compensation, consideration, cost, damage, demand, disbursement, discount, dues, estimate, exaction, expenditure, expense, face value, fare, fee, figure, hire, outlay, output, pay, payment, premium, prize, quotation, ransom, rate, reckoning, retail, return, reward, score, sticker, tab, tariff, ticket, toll, tune, valuation, wages, wholesale, worth
  2. noun consequences of action
    Synonyms: cost, expense, penalty, sacrifice, toll
    Antonyms: cause
  3. verb assess financial value
    Synonyms: appraise, cost, estimate, evaluate, fix, mark down, mark up, put a price on, rate, reduce, sticker, value

Collocations

Idioms

  • at a price

    به بهای سنگین، با فداکاری و رنج زیاد

لغات هم‌خانواده price

ارجاع به لغت price

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «price» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/price

لغات نزدیک price

پیشنهاد بهبود معانی