امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Cost

kɒːst kɒst
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    cost
  • شکل سوم:

    cost
  • سوم‌شخص مفرد:

    costs
  • وجه وصفی حال:

    costing
  • شکل جمع:

    costs

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun adverb A2
بها، ارزش، هزینه، ارزیدن، خرج، قیمت داشتن، ارزش داشتن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری
noun adverb
زمان گذشته ساده فعل Cost
noun adverb
قسمت سوم فعل Cost
- the cost of repairing the house
- هزینه‌ی تعمیر خانه
- transportation and other costs
- حمل و نقل و هزینه‌های دیگر
- the costs involved in moving to a new house
- مخارج مربوط به اسباب‌کشی به خانه‌ی جدید
- The cost of living has gone up.
- هزینه‌ی زندگی بالا رفته است.
- the cost-of-living index
- شاخص هزینه‌ی زندگی
- Shoes sold at cost in the sale.
- کفش‌هایی که در حراج به قیمت تمام‌شده به فروش می‌رفت.
- the cost of his success
- بهای موفقیت او
- victory at any cost
- پیروزی به هر قیمت
- victory cost them dearly
- پیروزی برایشان گران تمام شد
- It cost him his health.
- به قیمت سلامتی‌اش تمام شد.
- How much did the apples cost?
- قیمت سیب‌ها چقدر بود، سیب‌ها چند تمام شد؟
- They (it) didn't cost much.
- زیاد تمام نشد.
- How much does this cost?
- قیمت این چند است؟
- to do cost accounting
- هزینه‌یابی کردن، هزینه‌ی تمام‌شده را حساب کردن
- Production also needs to be costed out.
- هزینه‌ی فرآوری نیز باید برآورد شود.
- This mistake will cost you.
- این اشتباه برایت گران تمام خواهد شد.
- I learned to my cost that some people can't be trusted.
- درس عبرتی که گرفتم این بود که به برخی مردم نمی‌شود اعتماد کرد.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد cost

  1. noun expense; price paid
    Synonyms: amount, arm and a leg, bad news, bite, bottom dollar, bottom line, charge, damage, disbursement, dues, expenditure, figure, line, nick, nut, outlay, payment, price, price tag, rate, score, setback, squeeze, tab, tariff, ticket, toll, top dollar, value, worth
  2. noun penalty, sacrifice
    Synonyms: damage, deprivation, detriment, expense, forfeit, forfeiture, harm, hurt, injury, loss, suffering
    Antonyms: repayment, retribution
  3. verb command a price of
    Synonyms: amount to be asked, be demanded, be given, be marked at, be needed, be paid, be priced at, be received, be valued at, be worth, bring in, come to, mount up, move back, nick, rap, require, sell at, sell for, set back, take, to the tune of, yield
  4. verb harm; exact a penalty
    Synonyms: do disservice to, expect, hurt, infuriate, lose, necessitate, obligate, require

Collocations

Idioms

  • cost an arm and a leg

    خیلی گران بودن، خیلی آب خوردن، هزینه‌ی زیادی برداشتن، به قیمت خون آدم بودن

ارجاع به لغت cost

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «cost» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۳ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/cost

لغات نزدیک cost

پیشنهاد بهبود معانی