آیکن بنر

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • Phrasal verbs
    • Collocations
    • Idioms
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۱۳ آذر ۱۴۰۲

    Figure

    ˈfɪɡjər ˈfɪɡə

    گذشته‌ی ساده:

    figured

    شکل سوم:

    figured

    سوم‌شخص مفرد:

    figures

    شکل جمع:

    figures

    معنی figure | جمله با figure

    noun countable B1

    ظاهر، فرم، صورت، طرح، پیکر، شکل، شخص، نقش، رخساره، (شکل بدن انسان) هیکل، قیافه، اندام، ترکیب، شمایل، انسان (از دیدگاه به‌خصوص)، تصویر، تندیس، مجسمه، فرتور، نگاره، ترسیم، دیسه، طرح (روی پارچه و غیره)، (هندسه) شکل هندسی

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کاربردی متوسط

    مشاهده

    various geometric figures

    شکل‌های مختلف هندسی

    figured cloth

    پارچه‌ی طرح‌دار

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    A figure moving in the dark.

    شکلی که در تاریکی حرکت می‌کرد.

    She has the figure of an acrobat.

    او هیکل یک آکروبات را دارد.

    a great literary figure

    یک شخصیت بزرگ ادبی

    a polka-dot figure

    طرح خال‌خالی

    the figure of a ship on the horizon

    تصویر یک کشتی در افق

    having a nice figure

    خوش‌اندام (خوش‌هیکل)

    quite a notorious figure

    آدمی کاملاً رسوا

    A person who always presented a sorry figure.

    آدمی که همیشه لب و لوچه‌اش آویزان بود.

    noun countable

    (رقص و یخ بازی و غیره)یک سلسله جنبش یا حرکات موزون، حالت(رقص)، حرکت

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    خرید اشتراک فست دیکشنری
    noun countable

    کنایه، رمز، طرح

    noun countable

    شماره، (جمع) حساب، شمارش، مبلغ (پول)، وجه، بها، عدد، رقم

    The house was sold at a low figure.

    خانه به قیمت کمی فروخته شد.

    a six-figure number

    شماره‌ی شش رقمی

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    the figure 5

    عدد5

    Figures can be made to prove anything.

    از ارقام می‌توان برای اثبات هرچیزی استفاده کرد.

    noun countable

    هیئت نجومی

    verb - transitive

    نتیجه گرفتن، براورد کردن، حل کردن

    He figured we were ready to go.

    او فهمید که ما آماده‌ی رفتن بودیم.

    His mind figured forth all kind of images.

    انواع و اقسام تصورات را به ذهنش خطور کرد.

    verb - transitive

    (عامیانه) فکر کردن، معتقد بودن

    Sure, that figures.

    بله، همین‌طور فکر می‌کردم.

    verb - transitive

    طرح دار کردن (پارچه و غیره)، (با شکل و طرح) مزین کردن، مجسم کردن، کشیدن

    verb - intransitive

    چشمگیر بودن، به چشم خوردن، (عامیانه) طبق انتظار بودن، ظاهر شدن

    Loneliness figures quite a lot in her conversation.

    تنهایی در صحبت‌های او کاملاً به چشم می‌خورد.

    verb - intransitive

    حساب کردن، شمردن، محاسبه کردن

    to figure the costs

    هزینه‌ها را حساب کردن

    the ability to read and do simple figuring

    قدرت خواندن و محاسبه‌ی ساده کردن

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    He is good at figures.

    او در شمردن خوب است.

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد figure

    1. noun numeral; numeric value
      Synonyms:
      number amount total sum digit integer value rate price cost character symbol cipher chiffer quotation terms worth
      Antonyms:
      letter
    1. noun form, shape; physical structure
      Synonyms:
      body shape build frame physique appearance outline mass substance anatomy constitution structure configuration proportions silhouette shadow carriage attitude posture pose bod torso conformation measurements cast chassis development delineation
    1. noun object with design; depiction
      Synonyms:
      image representation illustration drawing sketch model design pattern decoration ornamentation piece composition device motif emblem portrait statue diagram effigy cast mold embellishment motive
    1. noun famous person
      Synonyms:
      somebody personality character leader notable celebrity presence personage notability worthy force dignitary
      Antonyms:
      commoner
    1. verb calculate, compute
      Synonyms:
      compute add sum total tally count number reckon estimate work out totalize summate foot tot cipher enumerate take account of cast guess keep tabs run down tot up fix a price dope out count heads count noses cut ice tote
      Antonyms:
      guess estimate
    1. verb understand; decide, infer
      Synonyms:
      get see understand conclude determine solve reason think discover follow master decipher fathom make out figure out resolve suppose infer unravel untangle decode settle think out comprehend catch on to clear up unscramble opine unriddle crack puzzle out dope out rule cipher make heads or tails of disentangle unfold

    Phrasal verbs

    figure in

    افزودن بر، شامل کردن، به حساب آوردن

    figure on

    درصدد بودن، در نظر داشتن، انتظار داشتن

    figure out

    فهمیدن، یافتن، سر در آوردن، پیدا کردن

    حل کردن، حل‌و‌فصل کردن

    figure up

    افزودن، جمع زدن

    Collocations

    facts and figures

    داده‌ها و فرتورها، واقعیات و تصاویر (یا اعداد)

    Idioms

    make (or cut) a figure

    چشمگیر بودن، تحت‌تأثیر قرار دادن

    سوال‌های رایج figure

    گذشته‌ی ساده figure چی میشه؟

    گذشته‌ی ساده figure در زبان انگلیسی figured است.

    شکل سوم figure چی میشه؟

    شکل سوم figure در زبان انگلیسی figured است.

    شکل جمع figure چی میشه؟

    شکل جمع figure در زبان انگلیسی figures است.

    سوم‌شخص مفرد figure چی میشه؟

    سوم‌شخص مفرد figure در زبان انگلیسی figures است.

    ارجاع به لغت figure

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «figure» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/figure

    لغات نزدیک figure

    • - figurative constant
    • - figuratively
    • - figure
    • - figure in
    • - figure of speech
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    اصطلاحات و لغات والیبالی در انگلیسی

    اصطلاحات و لغات والیبالی در انگلیسی

    لغات و اصطلاحات بسکتبال به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات بسکتبال به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات فوتبالی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات فوتبالی به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    humanistic humanities humongous hunch hydration hypothetically ideally trick turban micromanagement hepatitis orange juice lowboy evolutionist aft رغبت مذمت کردن مذاب ذوب شدن ذوب کردن قلابچه‌ماهی چرم‌ماهی گورخرماهی فیل‌ماهی اعتلا اولویت‌بندی کردن پرآب تهاتر کردن جنوب شرقی جوی
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.