گذشتهی ساده:
settledشکل سوم:
settledسومشخص مفرد:
settlesوجه وصفی حال:
settlingتوافق کردن، تصمیم گرفتن، به نتیجه رسیدن، حلوفصل کردن، فیصله دادن
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی واژگان کاربردی سطح پیشرفته
It took hours of negotiation to settle on a fair price.
در مذاکره ساعتها طول کشید تا روی قیمتی منصفانه به توافق برسند.
We need to settle this issue before we go any further.
ما باید این مسئله را قبلاز اینکه بیشتر پیش برویم، به نتیجه برسانیم.
Have you settled on a date for the meeting?
آیا برای جلسه، تاریخ مشخص کردهاید؟
سروسامان دادن، جفتوجور کردن، تنظیم کردن، رسیدگی کردن، مرتب کردن، ترتیب دادن، خاتمه دادن، پایان دادن (به اختلافات)
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
I have a business to settle before going.
پیش از رفتن باید به کاری رسیدگی کنم.
Before the conference, everything needs to be settled regarding logistics and scheduling.
قبلاز کنفرانس، باید همهچیز در مورد تدارکات و زمانبندی تنظیم شود.
Those two countries settled their differences.
آن دو کشور به اختلافات خود پایان دادند.
Her promise settled my uncertainty.
قول او تردید مرا برطرف کرد.
to settle a dispute
اختلاف را برطرف کردن
to settle the government on a parliamentary basis
دولت را بر پایهی پارلمانی سامان دادن
to settle one's affairs
کارهای خود را سر و سامان دادن
آرام گرفتن، راحت نشستن، لم دادن، جای گرفتن
A fly settled on Rajab Khan's forehead.
یک مگس روی پیشانی رجب خان نشست.
We settled back to watch the movie in comfort.
لم دادیم تا فیلم را تماشا کنیم.
He settled into the sofa with a cup of tea and a book.
او با فنجان چای و کتاب، روی مبل راحت نشست.
She settled herself in bed and read a book.
خود را در تخت جا داد و کتاب خواند.
to settle in a chair
در صندلی جای گرفتن
مسلط شدن بر بازی، جا افتادن، در دست گرفتن روند
They couldn’t settle in the first half because of the opponent’s pressing.
به خاطر پرس حریف، در نیمهی اول نتوانستند به بازی مسلط شوند.
The team couldn't settle due to the loud crowd.
اعضای تیم بهدلیل جمعیت پرسروصدا نتوانستند روند بازی را در دست بگیرند.
ماندن، مستقر شدن، ساکن شدن، اقامت کردن (معمولاْ تا ابد)
Many foreigners wish to settle in Australia.
بسیاری از خارجیها آرزو دارند در استرالیا ماندگار شوند.
My ancestors migrated from Lorestan and settled in Tehran.
نیاکان من از لرستان کوچ کردند و در تهران ماندگار شدند.
Reza got married and settled in Tehran.
رضا ازدواج کرد و در تهران ساکن شد.
جا دادن، مقیم کردن، سکونت یافتن، مستقر شدن (به جایی رسیدن (معمولاْ از کشور دیگر) و زندگی در آنجا)
New York was settled by the Dutch.
هلندیها در نیویورک سکنی گزیدند.
They settled new lands and introduced new agricultural techniques.
آنها در سرزمینهای جدید اسکان یافتند و فنون کشاورزی تازهای معرفی کردند.
They settled refugees in villages.
پناهندگان را در روستاها اسکان دادند.
He settled his family in Shiraz.
خانوادهاش را در شیراز ساکن کرد.
قرار گرفتن، تهنشین شدن، نشستن، نشست کردن
The car settled in the mud.
اتومبیل به گل نشست.
After a while, the sediment settled and the water became clear.
بعداز مدتی، رسوبات تهنشین شدند و آب شفاف شد.
Ash from the volcano settled on nearby rooftops.
خاکستر آتشفشان روی پشتبامهای اطراف نشست.
If you don't stir your tea, the sugar will settle at the bottom.
اگر چای خود را هم نزنی شکر تهنشین خواهد شد.
The walls cracked and the foundation settled.
دیوارها ترک خوردند و شالوده نشست کرد.
واریز کردن، تسویه کردن، صاف کردن حساب، پرداخت کردن (معمولاً بدهی)
To settle accounts, I went to see the landlord.
برای تسویه حساب نزد صاحبخانه رفتم.
You need to settle your debts before taking out another loan.
قبلاز گرفتن وام جدید، باید بدهیهای خود را تسویه کنی.
He settled the bill and left a generous tip.
او صورتحساب را پرداخت کرد و انعام خوبی گذاشت.
to settle a debt
پرداختن قرض
آرام شدن، آرام کردن، ساکت شدن، آرام گرفتن، پایدار شدن
Sufficient sleep settled his nerves.
خواب کافی اعصاب او را آرام کرد.
The class took a few minutes to settle after the bell rang.
بعداز زنگ، چند دقیقه طول کشید تا کلاس ساکت شود.
A word from his father was enough to settle him.
یک کلام از سوی پدرش برای آرام کردن او کافی بود.
قرار گرفتن، ثابت شدن، مستقر شدن، نقش بستن، رسیدن
His breathing settled into a steady rhythm as he fell asleep.
نفسهایش هنگام خواب به ریتمی منظم رسید.
As the excitement faded, a deep silence settled over the crowd.
با فروکش کردن هیجان، سکوتی عمیق بر جمعیت حاکم شد.
The price of oil settled at $70 per barrel.
قیمت نفت در ۷۰ دلار در هر بشکه ثابت ماند.
Nicol settled into sleep.
نیکول به خواب فرو رفت.
Both English and French (languages) have been settled in their present form since the 18th century.
زبانهای انگلیسی و فرانسه هر دو از قرن هجدهم به بعد در شکل کنونی خود تثبیت شدهاند.
قانع بودن، راضی بودن
مبلغ بدهی را معلوم کردن، واریز کردن
جا افتادن، خو گرفتن، عادت کردن، جاگیر شدن
مستقر شدن، اسکان دادن، کمک کردن (برای جا افتادن)
تصمیم نهایی گرفتن
اختلافات خود را حل کنید / اختلافاتتان را کنار بگذارید
حل و فصل کردن اختلاف، فیصله دادن به دعوا
(عامیانه) چیرهشدن (بر کسی)، لهولورده کردن، سرکوب کردن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «settle» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/settle