آیکن بنر

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • Phrasal verbs
    • Collocations
    • Idioms
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۲۶ فروردین ۱۴۰۴

    Settle

    ˈsetl ˈsetl

    گذشته‌ی ساده:

    settled

    شکل سوم:

    settled

    سوم‌شخص مفرد:

    settles

    وجه وصفی حال:

    settling

    معنی settle | جمله با settle

    verb - transitive B2

    توافق کردن، تصمیم گرفتن، به نتیجه رسیدن، حل‌و‌فصل کردن، فیصله دادن

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کاربردی پیشرفته

    مشاهده

    It took hours of negotiation to settle on a fair price.

    در مذاکره ساعت‌ها طول کشید تا روی قیمتی منصفانه به توافق برسند.

    We need to settle this issue before we go any further.

    ما باید این مسئله را قبل‌از اینکه بیشتر پیش برویم، به نتیجه برسانیم.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    Have you settled on a date for the meeting?

    آیا برای جلسه، تاریخ مشخص کرده‌اید؟

    verb - intransitive verb - transitive B2

    سروسامان دادن، جفت‌وجور کردن، تنظیم کردن، رسیدگی کردن، مرتب کردن، ترتیب دادن، خاتمه دادن، پایان دادن (به اختلافات)

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    همگام سازی در فست دیکشنری

    I have a business to settle before going.

    پیش از رفتن باید به کاری رسیدگی کنم.

    Before the conference, everything needs to be settled regarding logistics and scheduling.

    قبل‌از کنفرانس، باید همه‌چیز در مورد تدارکات و زمان‌بندی تنظیم شود.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    Those two countries settled their differences.

    آن دو کشور به اختلافات خود پایان دادند.

    Her promise settled my uncertainty.

    قول او تردید مرا برطرف کرد.

    to settle a dispute

    اختلاف را برطرف کردن

    to settle the government on a parliamentary basis

    دولت را بر پایه‌ی پارلمانی سامان دادن

    to settle one's affairs

    کارهای خود را سر و سامان دادن

    verb - intransitive verb - transitive

    آرام گرفتن، راحت نشستن، لم دادن، جای گرفتن

    A fly settled on Rajab Khan's forehead.

    یک مگس روی پیشانی رجب خان نشست.

    We settled back to watch the movie in comfort.

    لم دادیم تا فیلم را تماشا کنیم.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    He settled into the sofa with a cup of tea and a book.

    او با فنجان چای و کتاب، روی مبل راحت نشست.

    She settled herself in bed and read a book.

    خود را در تخت جا داد و کتاب خواند.

    to settle in a chair

    در صندلی جای گرفتن

    verb - intransitive

    مسلط شدن بر بازی، جا افتادن، در دست گرفتن روند

    They couldn’t settle in the first half because of the opponent’s pressing.

    به خاطر پرس حریف، در نیمه‌ی اول نتوانستند به بازی مسلط شوند.

    The team couldn't settle due to the loud crowd.

    اعضای تیم به‌دلیل جمعیت پرسروصدا نتوانستند روند بازی را در دست بگیرند.

    verb - intransitive B2

    ماندن، مستقر شدن، ساکن شدن، اقامت کردن (معمولاْ تا ابد)

    Many foreigners wish to settle in Australia.

    بسیاری از خارجی‌ها آرزو دارند در استرالیا ماندگار شوند.

    My ancestors migrated from Lorestan and settled in Tehran.

    نیاکان من از لرستان کوچ کردند و در تهران ماندگار شدند.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    Reza got married and settled in Tehran.

    رضا ازدواج کرد و در تهران ساکن شد.

    verb - intransitive verb - transitive

    جا دادن، مقیم کردن، سکونت یافتن، مستقر شدن (به جایی رسیدن (معمولاْ از کشور دیگر) و زندگی در آن‌جا)

    New York was settled by the Dutch.

    هلندی‌ها در نیویورک سکنی گزیدند.

    They settled new lands and introduced new agricultural techniques.

    آن‌ها در سرزمین‌های جدید اسکان یافتند و فنون کشاورزی تازه‌ای معرفی کردند.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    They settled refugees in villages.

    پناهندگان را در روستاها اسکان دادند.

    He settled his family in Shiraz.

    خانواده‌اش را در شیراز ساکن کرد.

    verb - intransitive C1

    قرار گرفتن، ته‌نشین شدن، نشستن، نشست کردن

    The car settled in the mud.

    اتومبیل به گل نشست.

    After a while, the sediment settled and the water became clear.

    بعداز مدتی، رسوبات ته‌نشین شدند و آب شفاف شد.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    Ash from the volcano settled on nearby rooftops.

    خاکستر آتشفشان روی پشت‌بام‌های اطراف نشست.

    If you don't stir your tea, the sugar will settle at the bottom.

    اگر چای خود را هم نزنی شکر ته‌نشین خواهد شد.

    The walls cracked and the foundation settled.

    دیوارها ترک خوردند و شالوده نشست کرد.

    verb - intransitive verb - transitive C2

    واریز کردن، تسویه کردن، صاف کردن حساب، پرداخت کردن (معمولاً بدهی)

    To settle accounts, I went to see the landlord.

    برای تسویه حساب نزد صاحبخانه رفتم.

    You need to settle your debts before taking out another loan.

    قبل‌از گرفتن وام جدید، باید بدهی‌های خود را تسویه کنی.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    He settled the bill and left a generous tip.

    او صورت‌حساب را پرداخت کرد و انعام خوبی گذاشت.

    to settle a debt

    پرداختن قرض

    verb - intransitive verb - transitive

    آرام شدن، آرام کردن، ساکت شدن، آرام گرفتن، پایدار شدن

    Sufficient sleep settled his nerves.

    خواب کافی اعصاب او را آرام کرد.

    The class took a few minutes to settle after the bell rang.

    بعداز زنگ، چند دقیقه طول کشید تا کلاس ساکت شود.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    A word from his father was enough to settle him.

    یک کلام از سوی پدرش برای آرام کردن او کافی بود.

    verb - intransitive

    قرار گرفتن، ثابت شدن، مستقر شدن، نقش بستن، رسیدن

    His breathing settled into a steady rhythm as he fell asleep.

    نفس‌هایش هنگام خواب به ریتمی منظم رسید.

    As the excitement faded, a deep silence settled over the crowd.

    با فروکش کردن هیجان، سکوتی عمیق بر جمعیت حاکم شد.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    The price of oil settled at $70 per barrel.

    قیمت نفت در ۷۰ دلار در هر بشکه ثابت ماند.

    Nicol settled into sleep.

    نیکول به خواب فرو رفت.

    Both English and French (languages) have been settled in their present form since the 18th century.

    زبان‌های انگلیسی و فرانسه هر دو از قرن هجدهم به بعد در شکل کنونی خود تثبیت شده‌اند.

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد settle

    1. verb to place securely in a position or condition
      Synonyms:
      ensconce establish fix install seat
    1. verb to finish
      Synonyms:
      end arrange conclude make an end of finalize dispose of complete fix finalise nail-down
    1. verb to decide
      Synonyms:
      decide resolve conclude get-back determine adjudicate
      Antonyms:
      move prolong depart leave
    1. verb to set right by giving what is due
      Synonyms:
      pay clear discharge liquidate satisfy square
    1. verb to establish residence
      Synonyms:
      locate lodge become a citizen reside fix one's residence abide set up housekeeping root make one's home establish a home keep-house take-root steady down settle-down
    1. verb straighten out, resolve
      Synonyms:
      resolve adjust fix arrange decide determine work out establish clear up reconcile mediate regulate order complete end discharge pay satisfy judge verify confirm cinch clinch seal achieve dispose figure square appoint put into order put an end to come to a decision make a decision form judgment come to a conclusion come to an agreement negotiate clean up set to rights make certain adjudicate call the shots concert conclude nail down choose
      Antonyms:
      confuse mix up unsettle
    1. verb calm, relieve
      Synonyms:
      soothe relieve pacify quiet assure reassure compose relax still lull allay quieten tranquilize sedate becalm quell
      Antonyms:
      worry trouble upset confuse
    1. verb come to rest; fall
      Synonyms:
      fall land descend settle down sit put place sink light alight lay repose lodge touch down plop flop set down plunge subside perch bed down roost immerse submerge submerse decline seat
      Antonyms:
      move
    1. verb make one’s home
      Synonyms:
      live reside dwell inhabit establish locate move to abide lodge colonize set up home take up residence keep house put down roots take root hang up one’s hat park squat
      Antonyms:
      leave depart move

    Phrasal verbs

    settle down

    آرام گرفتن

    خانواده تشکیل دادن

    مستقر شدن (در موقعیت جدید)

    تمرکز کردن

    settle for

    قانع بودن، راضی بودن

    settle up

    مبلغ بدهی را معلوم کردن، واریز کردن

    settle in

    جا افتادن، خو گرفتن، عادت کردن، جاگیر شدن

    مستقر شدن، اسکان دادن، کمک کردن (برای جا افتادن)

    settle on

    تصمیم نهایی گرفتن

    Collocations

    settle your differences

    اختلافات خود را حل کنید / اختلافاتتان را کنار بگذارید

    settle a dispute

    حل و فصل کردن اختلاف، فیصله دادن به دعوا

    Idioms

    settle someone's hash

    (عامیانه) چیره‌شدن (بر کسی)، له‌و‌لورده کردن، سرکوب کردن

    سوال‌های رایج settle

    گذشته‌ی ساده settle چی میشه؟

    گذشته‌ی ساده settle در زبان انگلیسی settled است.

    شکل سوم settle چی میشه؟

    شکل سوم settle در زبان انگلیسی settled است.

    وجه وصفی حال settle چی میشه؟

    وجه وصفی حال settle در زبان انگلیسی settling است.

    سوم‌شخص مفرد settle چی میشه؟

    سوم‌شخص مفرد settle در زبان انگلیسی settles است.

    ارجاع به لغت settle

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «settle» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۲ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/settle

    لغات نزدیک settle

    • - setting
    • - settings
    • - settle
    • - settle a dispute
    • - settle down
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    لغات و اصطلاحات فوتبالی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات فوتبالی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات ورزشی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات ورزشی به انگلیسی

    انواع سبزیجات به انگلیسی

    انواع سبزیجات به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    self-determination seldom solidarity same here spectral splentic stand the test of time start from scratch bus start over strongly recommend subconsciously arrange cognation piccalilli عدلیه تفاصیل مبادی آداب پیراهن پرنده پا بلوط بازو آشغال ماهی شمشیری ماهی هادوک ماهی کف‌زی ماهی اسنپر ماهی سی بس ماهی فرشته‌ای
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.