آیکن بنر

تا 40% تخفیف یلدایی

تا 40% تخفیف یلدایی

خرید یا تمدید
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • Phrasal verbs
    • Collocations
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۱ آذر ۱۴۰۴

    Relieve

    rɪˈliːv rɪˈliːv

    گذشته‌ی ساده:

    relieved

    شکل سوم:

    relieved

    سوم‌شخص مفرد:

    relieves

    وجه وصفی حال:

    relieving

    معنی relieve | جمله با relieve

    verb - transitive C2

    تسکین دادن، کاهش دادن، سبک کردن، آرام کردن، کم کردن، تسلی دادن (احساس بد یا درد)

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی ۵۰۴ واژه

    مشاهده

    A hot bath can relieve stress after a long day.

    حمام داغ می‌تواند استرس را بعداز روزی طولانی کاهش دهد.

    The doctor prescribed medicine to relieve her headache.

    پزشک، دارویی تجویز کرد تا سردرد او را تسکین دهد.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    I was relieved to hear the news.

    از شنیدن خبر خیالم راحت شد.

    To relieve the boredom of waiting, he began writing a letter.

    برای اینکه از انتظار‌ کشیدن کمتر حوصله‌اش سر رود، شروع به نوشتن نامه‌ای کرد.

    a pill that relieves pain

    قرصی که درد را فرو می‌نشاند

    to relieve somebody of a burden

    باری را از دوش کسی برداشتن

    to relieve suffering

    از رنج کاستن

    Tall trees relieved the flatness of the plain.

    درختان بلند صافی دشت را کم‌نما می‌کردند.

    verb - transitive

    کاهش دادن، بهبود دادن، رفع کردن، سبک کردن، تسهیل کردن (مشکل یا فشار)

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    نرم افزار آی او اس فست دیکشنری

    Extra funding was provided to relieve pressure on hospitals.

    برای کاهش فشار روی بیمارستان‌ها، بودجه‌ی اضافی اختصاص داده شد.

    New policies aim to relieve poverty in rural communities.

    هدف سیاست‌های جدید، کاهش فقر در جوامع روستایی است.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    The charity provides medicine to relieve suffering in war zones.

    این مؤسسه‌ی خیریه دارو فراهم می‌کند تا رنج مناطق جنگ‌زده کاهش یابد.

    to relieve famine in Africa

    قحطی در آفریقا را کم کردن

    We must relieve the hardships of the refugies.

    باید مرارت پناهندگان را تخفیف بدهیم.

    The thief relieved him of his wallet.

    دزد کیف پول او را بلند کرد.

    verb - transitive

    کمک کردن، یاری رساندن، حمایت کردن، فراهم کردن کمک، برطرف کردن، رفع کردن

    Emergency shelters were set up to relieve the homeless during the harsh winter.

    پناهگاه‌های اضطراری برای کمک به بی‌خانمان‌ها درطول زمستان سخت برپا شد.

    International organizations are working to relieve the famine in the region.

    سازمان‌های بین‌المللی درحال تلاش برای کمک به رفع قحطی در این منطقه هستند.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    Let me relieve you of your coat and hat.

    بگذارید پالتو و کلاه شما را برایتان نگه دارم.

    to relieve the poor

    به فقرا کمک کردن

    verb - transitive

    جای کسی را گرفتن، جایگزین شدن، به عهده گرفتن مسئولیت کسی، جانشین شدن، مرخص کردن

    The new teacher relieved the substitute in the classroom.

    معلم جدید جای معلم موقت را در کلاس گرفت.

    After two hours on guard, I was relieved by my colleague.

    بعداز دو ساعت نگهبانی، همکارم جای من را گرفت.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    The governor was relieved of his job.

    شغل فرماندار را از او گرفتند.

    He was relieved of his command.

    از فرماندهی معزول شد.

    I will be relieved at six.

    کار من ساعت شش تمام می‌شود.

    to relieve a sentry

    نگهبان را مرخص کردن

    verb - transitive formal

    نجات دادن، آزاد کردن، از محاصره رهایی دادن

    The commander planned an operation to relieve the besieged village.

    فرمانده، عملیاتی برای آزادسازی روستای محاصره‌شده برنامه‌ریزی کرد.

    Reinforcements arrived to relieve the trapped soldiers.

    نیروهای کمکی رسیدند تا سربازان گرفتار را نجات دهند.

    verb - transitive

    قضای حاجت کردن، دستشویی کردن، ادرار کردن

    He went behind the trees to relieve himself.

    برای قضای حاجت رفت پشت درختها.

    He excused himself to the restroom to relieve himself.

    او خود را به دستشویی رساند تا ادرار کند.

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد relieve

    1. verb make less painful; let up on
      Synonyms:
      ease soothe alleviate mitigate comfort lessen diminish reduce decrease soften calm mollify assuage allay lighten temper moderate console appease relax quiet cure brighten slacken abate dull salve palliate free break subdue interrupt divert vary qualify take load off one’s mind take load off one’s chest
      Antonyms:
      hurt harm injure pain
    1. verb help; give assistance
      Synonyms:
      aid assist support give a hand spell substitute for stand in for take the place of take over from give a break give a rest sustain bring aid succor
      Antonyms:
      hurt trouble upset worry discourage burden
    1. verb remove blame, responsibility
      Synonyms:
      free release excuse discharge let off absolve exempt dismiss unburden spare deliver disembarrass disencumber dispense pull yank force to resign throw out privilege
      Antonyms:
      blame accuse condemn

    Phrasal verbs

    relieve somebody of something

    1- شغلی را از کسی گرفتن، مستعفی کردن، معزول کردن 2- از اموال شخصی کسی مواظبت کردن، بار کسی را سبک کردن 3- (جیب کسی را) زدن

    Collocations

    relieve one's feelings

    دق دل خود را خالی کردن، (با گریه کردن) احساسات خود را نشان دادن

    سوال‌های رایج relieve

    گذشته‌ی ساده relieve چی میشه؟

    گذشته‌ی ساده relieve در زبان انگلیسی relieved است.

    شکل سوم relieve چی میشه؟

    شکل سوم relieve در زبان انگلیسی relieved است.

    ارجاع به لغت relieve

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «relieve» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۰ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/relieve

    لغات نزدیک relieve

    • - relier
    • - relievable
    • - relieve
    • - relieve one's feelings
    • - relieve pain
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    تفاوت city center و downtown چیست؟

    تفاوت city center و downtown چیست؟

    تفاوت lemon و lime چیست؟

    تفاوت lemon و lime چیست؟

    لغات شب یلدا به انگلیسی

    لغات شب یلدا به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    sole gyration required scribbler oleato carrot and stick add fuel to the fire crookery crooked linger chess fiend secondary Seattle seasoning غاز تزویر مضیقه ترغیب کردن مقدونیه مغایرت مقاربت مغایر مقیم مغازله مقاوله نامه مذاکره مذاکره کردن تزکیه ذکاوت
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.