گذشتهی ساده:
relievedشکل سوم:
relievedسومشخص مفرد:
relievesوجه وصفی حال:
relievingتسکین دادن، کاهش دادن، سبک کردن، آرام کردن، کم کردن، تسلی دادن (احساس بد یا درد)
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی ۵۰۴ واژه
A hot bath can relieve stress after a long day.
حمام داغ میتواند استرس را بعداز روزی طولانی کاهش دهد.
The doctor prescribed medicine to relieve her headache.
پزشک، دارویی تجویز کرد تا سردرد او را تسکین دهد.
I was relieved to hear the news.
از شنیدن خبر خیالم راحت شد.
To relieve the boredom of waiting, he began writing a letter.
برای اینکه از انتظار کشیدن کمتر حوصلهاش سر رود، شروع به نوشتن نامهای کرد.
a pill that relieves pain
قرصی که درد را فرو مینشاند
to relieve somebody of a burden
باری را از دوش کسی برداشتن
to relieve suffering
از رنج کاستن
Tall trees relieved the flatness of the plain.
درختان بلند صافی دشت را کمنما میکردند.
کاهش دادن، بهبود دادن، رفع کردن، سبک کردن، تسهیل کردن (مشکل یا فشار)
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
Extra funding was provided to relieve pressure on hospitals.
برای کاهش فشار روی بیمارستانها، بودجهی اضافی اختصاص داده شد.
New policies aim to relieve poverty in rural communities.
هدف سیاستهای جدید، کاهش فقر در جوامع روستایی است.
The charity provides medicine to relieve suffering in war zones.
این مؤسسهی خیریه دارو فراهم میکند تا رنج مناطق جنگزده کاهش یابد.
to relieve famine in Africa
قحطی در آفریقا را کم کردن
We must relieve the hardships of the refugies.
باید مرارت پناهندگان را تخفیف بدهیم.
The thief relieved him of his wallet.
دزد کیف پول او را بلند کرد.
کمک کردن، یاری رساندن، حمایت کردن، فراهم کردن کمک، برطرف کردن، رفع کردن
Emergency shelters were set up to relieve the homeless during the harsh winter.
پناهگاههای اضطراری برای کمک به بیخانمانها درطول زمستان سخت برپا شد.
International organizations are working to relieve the famine in the region.
سازمانهای بینالمللی درحال تلاش برای کمک به رفع قحطی در این منطقه هستند.
Let me relieve you of your coat and hat.
بگذارید پالتو و کلاه شما را برایتان نگه دارم.
to relieve the poor
به فقرا کمک کردن
جای کسی را گرفتن، جایگزین شدن، به عهده گرفتن مسئولیت کسی، جانشین شدن، مرخص کردن
The new teacher relieved the substitute in the classroom.
معلم جدید جای معلم موقت را در کلاس گرفت.
After two hours on guard, I was relieved by my colleague.
بعداز دو ساعت نگهبانی، همکارم جای من را گرفت.
The governor was relieved of his job.
شغل فرماندار را از او گرفتند.
He was relieved of his command.
از فرماندهی معزول شد.
I will be relieved at six.
کار من ساعت شش تمام میشود.
to relieve a sentry
نگهبان را مرخص کردن
نجات دادن، آزاد کردن، از محاصره رهایی دادن
The commander planned an operation to relieve the besieged village.
فرمانده، عملیاتی برای آزادسازی روستای محاصرهشده برنامهریزی کرد.
Reinforcements arrived to relieve the trapped soldiers.
نیروهای کمکی رسیدند تا سربازان گرفتار را نجات دهند.
قضای حاجت کردن، دستشویی کردن، ادرار کردن
He went behind the trees to relieve himself.
برای قضای حاجت رفت پشت درختها.
He excused himself to the restroom to relieve himself.
او خود را به دستشویی رساند تا ادرار کند.
1- شغلی را از کسی گرفتن، مستعفی کردن، معزول کردن 2- از اموال شخصی کسی مواظبت کردن، بار کسی را سبک کردن 3- (جیب کسی را) زدن
دق دل خود را خالی کردن، (با گریه کردن) احساسات خود را نشان دادن
گذشتهی ساده relieve در زبان انگلیسی relieved است.
شکل سوم relieve در زبان انگلیسی relieved است.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «relieve» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۰ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/relieve