گذشتهی ساده:
relievedشکل سوم:
relieved(از درد و رنج و عذاب) خلاص کردن، کمک کردن، معاونت کردن، تخفیف دادن، تسلی دادن، فرو نشاندن
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی ۵۰۴ واژهی ضروری
The governor was relieved of his job.
شغل فرماندار را از او گرفتند.
I was relieved to hear the news.
از شنیدن خبر خیالم راحت شد.
a pill that relieves pain
قرصی که درد را فرو مینشاند
Let me relieve you of your coat and hat.
بگذارید پالتو و کلاه شما را برایتان نگه دارم.
to relieve a sentry
نگهبان را مرخص کردن
He was relieved of his command.
از فرماندهی معزول شد.
to relieve somebody of a burden
باری را از دوش کسی برداشتن
I will be relieved at six.
کار من ساعت شش تمام میشود.
To relieve the boredom of waiting, he began writing a letter.
برای اینکه از انتظار کشیدن کمتر حوصلهاش سر رود، شروع به نوشتن نامهای کرد.
Tall trees relieved the flatness of the plain.
درختان بلند صافی دشت را کمنما میکردند.
to relieve the poor
به فقرا کمک کردن
He went behind the trees to relieve himself.
برای قضای حاجت رفت پشت درختها.
We must relieve the hardships of the refugies.
باید مرارت پناهندگان را تخفیف بدهیم.
to relieve famine in Africa
قحطی در آفریقا را کم کردن
to relieve suffering
از رنج کاستن
محروم کردن، بیبهره کردن، سلب کردن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
The thief relieved him of his wallet.
دزد کیف پول او را بلند کرد.
1- شغلی را از کسی گرفتن، مستعفی کردن، معزول کردن 2- از اموال شخصی کسی مواظبت کردن، بار کسی را سبک کردن 3- (جیب کسی را) زدن
دق دل خود را خالی کردن، (با گریه کردن) احساسات خود را نشان دادن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «relieve» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۱ خرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/relieve