امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Disencumber

ˌdɪsɪnˈkʌmbər ˌdɪsɪnˈkʌmbə
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله

verb - transitive
رها کردن (از بار یا مانع)، از قید آزاد کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری
- He disencumbered himself from luxuries.
- او خود را از شر تجملات راحت کرد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد disencumber

  1. verb To free from or cast out something objectionable or undesirable
    Synonyms:
    relieve rid unburden clear disburden disembarrass alleviate release disengage extricate lighten shake off throw off shake untangle unload disentangle

ارجاع به لغت disencumber

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «disencumber» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۵ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/disencumber

لغات نزدیک disencumber

پیشنهاد بهبود معانی