آیکن بنر

لیست کامل اصطلاحات انگلیسی با معنی و مثال

اصطلاحات انگلیسی با معنی و مثال

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • Idioms
    • لغات هم‌خانواده
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۲ آبان ۱۴۰۴

    Quarter

    ˈkwɔːrtər ˈkwɔːtə

    گذشته‌ی ساده:

    quartered

    شکل سوم:

    quartered

    سوم‌شخص مفرد:

    quarters

    وجه وصفی حال:

    quartering

    شکل جمع:

    quarters

    معنی quarter | جمله با quarter

    noun countable A2

    ربع، یک‌چهارم، چهار قسمت

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کاربردی متوسط

    مشاهده

    She folded the paper into quarters to fit it in the envelope.

    او کاغذ را به چهار قسمت تا کرد تا داخل پاکت جا شود.

    Less than a quarter of students passed the final exam.

    کمتر از یک‌چهارم دانش‌آموزان در امتحان نهایی قبول شدند.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    a quarter of Iran's population

    یک‌چهارم جمعیت ایران

    three quarters

    سه‌چهارم

    noun countable

    ربع ساعت، پانزده دقیقه

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    نرم افزار اندروید فست دیکشنری

    It takes me about a quarter of an hour to walk to work.

    حدود یک ربع طول می‌کشد تا پیاده به محل کارم برسم.

    We took a break for a quarter of an hour before continuing.

    قبل‌از ادامه دادن، پانزده دقیقه استراحت کردیم.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    a quarter of an hour

    یک‌ربع ساعت

    a quarter past four

    چهار‌و‌پانزده دقیقه

    noun countable

    دوره‌ی سه‌ماهه، فصل مالی (در محاسبات مالی)

    We expect higher revenue in the final quarter due to holiday sales.

    انتظار داریم درآمد در فصل پایانی به‌دلیل فروش تعطیلات بیشتر شود.

    There was a decline in sales during the first quarter of the year.

    در سه‌ماهه‌ی اول سال، فروش کاهش داشت.

    noun countable

    ورزش کوارتر (یک بخش از چهار بخش بازی بسکتبال، فوتبال آمریکایی و...)

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی ورزش

    مشاهده

    During the second quarter of the first half, our team made four goals.

    در کوارتر دوم نیمه‌ی اول تیم ما چهار گل زد.

    Each quarter in American football lasts 15 minutes.

    هر کوارتر در فوتبال آمریکایی ۱۵ دقیقه طول می‌کشد.

    noun countable B2

    سکه‌ی 25 سنتی (در آمریکا و کانادا)

    A payphone used to work with just one quarter.

    قبلاً تلفن عمومی فقط با سکه‌ی ۲۵ سنتی کار می‌کرد.

    She gave the cashier a dollar and got three quarters in change.

    او یک دلار به صندوق‌دار داد و سه سکه‌ی ۲۵ سنتی گرفت.

    noun countable C2

    محله، بخش، برزن، کوی، جا، راسته، منطقه (ویژه‌ی گروه یا فعالیتی خاص)

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی ۵۰۴ واژه

    مشاهده

    The city’s arts quarter is full of galleries and theaters.

    محله‌ی هنری شهر پر از گالری‌ها و تئاترهاست.

    Tourists love walking through the historic quarter near the castle.

    گردشگران عاشق قدم زدن در بخش تاریخی نزدیک قلعه هستند.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    the Latin quarter in Paris

    محله‌ی لاتین در پاریس

    the coppersmiths quarter of Kashan

    کوی مسگران کاشان

    noun countable

    منبع، طرف، سمت، سو، جهت، کس، اکناف، محفل، بخش (از جامعه یا گروه که معمولاً ناشناس هستند)

    Opposition to the plan was strong in some political quarters.

    مخالفت با این طرح در برخی محافل سیاسی شدید بود.

    Information about the secret negotiations leaked from an unknown quarter.

    اطلاعات مربوط به مذاکرات محرمانه از جهاتی نامعلوم درز کرد.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    Trade from that quarter is not considerable.

    بازرگانی از آن طرف قابل‌ملاحظه نیست.

    His father was poor, so he expected no help from that quarter.

    پدرش بی‌پول بود؛ بنابراین انتظار کمک از او نداشت.

    the four quarters of the world

    اکناف جهان

    news from the highest quarters

    خبر دریافتی از بالاترین مراجع

    noun plural

    اقامتگاه، محل سکونت، خوابگاه، خانه‌ی سازمانی (معمولاً برای سربازان، خدمت‌کاران و خانواده‌های آنان)

    The soldiers were ordered back to their quarters.

    به سربازان دستور داده شد که به اقامتگاه خود برگردند.

    He had a hard time finding suitable quarters for his family.

    در یافتن منزل مناسب برای خانواده‌اش دچار اشکال شد.

    noun countable

    (انگلیسی هندی) خانه‌ی سازمانی، محل سکونت، اقامتگاه (که توسط شرکت برای کارمندان آماده می‌شود)

    The quarters included a small kitchen, two bedrooms, and a living room.

    خانه‌های سازمانی شامل یک آشپزخانه کوچک، دو اتاق خواب و یک اتاق نشیمن بودند.

    The manager was entitled to a fully furnished quarter near the factory.

    مدیر حق استفاده از اقامتگاه مبله‌ای در نزدیکی کارخانه را داشت.

    noun uncountable

    ادبی بخشش، رحم، گذشت، ارفاق، مدارا، عفو، ترحم، مهربانی (در برابر دشمن یا رقیب)

    No quarter was given during the heated debate between the two leaders.

    در جریان مناظره‌ی داغ بین دو رهبر، هیچ گذشتی در کار نبود.

    The coach gave no quarter to players who didn’t give their best.

    مربی به بازیکنانی که نهایت تلاش خود را نکردند، هیچ ارفاقی نکرد.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    They killed all the captives, no quarter was given even to women.

    همه‌ی اسیران را کشتند؛ حتی به زن‌ها هم امان ندادند.

    to give quarter to somebody

    به کسی زینهار دادن

    noun countable

    یک چهارم لاشه، شقه، ران، دست و پا (گوشت گاو و گوسفند و خوک و...)

    The animal was divided into four quarters before being transported.

    حیوان پیش‌از حمل به چهار قسمت تقسیم شد.

    The hind quarter includes the leg and part of the loin.

    ربع عقبی شامل ران و بخشی از راسته می‌شود.

    noun countable

    جهت فرعی، جهت میانی (در قطب‌نما مانند شمال‌شرقی، جنوب‌غربی و...)

    The travelers kept moving toward a quarter between east and south.

    مسافران به سمت جهتی میان شرق و جنوب حرکت کردند.

    They spotted the ship approaching from the southwestern quarter.

    آن‌ها کشتی را دیدند که از سمت جنوب‌غربی نزدیک می‌شد.

    verb - transitive

    چهار قسمت کردن، چهار قاچ کردن، به چهار تکه تقسیم کردن

    To make it easier to serve, she quartered the cake.

    او کیک را برای اینکه راحت‌تر سرو شود به چهار بخش تقسیم کرد.

    He quartered the orange.

    پرتقال را چهار‌بخش کرد.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    to divide the apples into quarters

    سیب‌ها را به چهار‌بخش تقسیم کردن

    He was hanged and quartered.

    او را دار زدند و شقه کردند.

    verb - transitive

    اسکان دادن، مستقر کردن، جا دادن، منزل دادن (معمولاً سربازان)

    Russian soldiers were temporarily quartered in a church.

    سربازان روسی را موقت در یک کلیسا سکنی داده بودند.

    Soldiers and sailors were quartered in one place.

    سربازان و ملوانان را در یک محل جا داده بودند.

    verb - intransitive verb - transitive

    جست‌وجو کردن، زیرورو کردن، گشتن، تجسس کردن، بررسی کردن (در تمام جهات)

    The police conducted a thorough search, quartering and re-quartering the area.

    مأموران پلیس جست‌وجوی دقیقی را آغاز کردند و آن ناحیه را مورد تجسس مکرر قرار دادند.

    He quartered the parking lot until he finally found his car.

    او همه‌جای پارکینگ را گشت تا بالاخره ماشینش را پیدا کرد.

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد quarter

    1. noun one quarter of a dollar
      Synonyms:
      twenty-five cents coin two bits
    1. noun direction
      Synonyms:
      region bearing area belt district locality neighborhood stern tract point after part zone neck of the woods poop tail
    1. noun one of four equal parts
      Synonyms:
      part portion section fourth one-fourth division quadrant term semester span quartern two bits farthing quad
    1. noun area, neighborhood
      Synonyms:
      place region location neighborhood part zone section territory district spot position point side division domain locality bearing direction precinct province sector station turf stomping ground neck of the woods barrio inner city ghetto slum old town skid row zoo
    1. noun forgiveness
      Synonyms:
      mercy grace leniency compassion pity favor clemency lenity
      Antonyms:
      mercilessness disfavor
    1. verb divide into four equal parts
      Synonyms:
      cut cut up fourth cleave dismember
    1. verb provide lodging
      Synonyms:
      house accommodate lodge shelter harbor entertain place install establish settle put up board billet station bunk domicile domiciliate canton
      Antonyms:
      turn away

    Idioms

    at close quarters

    از نزدیک، به فاصله‌ی کم

    cry quarter

    زینهار خواستن، امان طلبیدن، بخشش خواستن

    take up quarters

    منزل گزیدن، خانه کردن، ساکن شدن، جا گرفتن

    draw and quarter

    (قرون وسطی) 1- به دار زدن و سپس چهار شقه کردن 2- دست و پای محکومی را به چهار اسب بستن و آنها را در چهار جهت مختلف راندن

    لغات هم‌خانواده quarter

    noun
    quarter, quarters, quarterly
    adjective
    quarterly
    verb - transitive
    quarter
    adverb
    quarterly

    سوال‌های رایج quarter

    گذشته‌ی ساده quarter چی میشه؟

    گذشته‌ی ساده quarter در زبان انگلیسی quartered است.

    شکل سوم quarter چی میشه؟

    شکل سوم quarter در زبان انگلیسی quartered است.

    شکل جمع quarter چی میشه؟

    شکل جمع quarter در زبان انگلیسی quarters است.

    وجه وصفی حال quarter چی میشه؟

    وجه وصفی حال quarter در زبان انگلیسی quartering است.

    سوم‌شخص مفرد quarter چی میشه؟

    سوم‌شخص مفرد quarter در زبان انگلیسی quarters است.

    ارجاع به لغت quarter

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «quarter» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۶ دی ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/quarter

    لغات نزدیک quarter

    • - quartan
    • - quarte
    • - quarter
    • - quarter crack
    • - quarter day
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    لغات انگلیسی مربوط به کریسمس

    لغات انگلیسی مربوط به کریسمس

    تفاوت city center و downtown چیست؟

    تفاوت city center و downtown چیست؟

    تفاوت lemon و lime چیست؟

    تفاوت lemon و lime چیست؟

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    tend I'm afraid so vehemently long-running disagreement respectfully disagree reach a compromise i imminently eventful instead initiation instinctively insufficient غلتان غذا قلیان قورت غوره غیظ فائض فطرت فراق فصیح فضول التزام فهرست قانون‌گذار قانون گذاری کردن
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.