۵۰٪ تخفیف دانشجویی برای اشتراک هوش مصنوعی تا پایان تیر 🧑🏻‍🎓
آخرین به‌روزرسانی:

Quarter

ˈkwɔːrtər ˈkwɔːtə

گذشته‌ی ساده:

quartered

شکل سوم:

quartered

سوم‌شخص مفرد:

quarters

وجه وصفی حال:

quartering

شکل جمع:

quarters

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable A2

ربع، یک‌چهارم، چهار قسمت

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی واژگان کاربردی سطح متوسط

مشاهده

She folded the paper into quarters to fit it in the envelope.

او کاغذ را به چهار قسمت تا کرد تا داخل پاکت جا شود.

Less than a quarter of students passed the final exam.

کمتر از یک‌چهارم دانش‌آموزان در امتحان نهایی قبول شدند.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

a quarter of Iran's population

یک‌چهارم جمعیت ایران

three quarters

سه‌چهارم

noun countable

ربع ساعت، پانزده دقیقه

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام

It takes me about a quarter of an hour to walk to work.

حدود یک ربع طول می‌کشد تا پیاده به محل کارم برسم.

We took a break for a quarter of an hour before continuing.

قبل‌از ادامه دادن، پانزده دقیقه استراحت کردیم.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

a quarter of an hour

یک‌ربع ساعت

a quarter past four

چهار‌و‌پانزده دقیقه

noun countable

دوره‌ی سه‌ماهه، فصل مالی (در محاسبات مالی)

We expect higher revenue in the final quarter due to holiday sales.

انتظار داریم درآمد در فصل پایانی به‌دلیل فروش تعطیلات بیشتر شود.

There was a decline in sales during the first quarter of the year.

در سه‌ماهه‌ی اول سال، فروش کاهش داشت.

noun countable

ورزش کوارتر (یک بخش از چهار بخش بازی بسکتبال، فوتبال آمریکایی و...)

During the second quarter of the first half, our team made four goals.

در کوارتر دوم نمیه‌ی اول تیم ما چهار گل زد.

Each quarter in American football lasts 15 minutes.

هر کوارتر در فوتبال آمریکایی ۱۵ دقیقه طول می‌کشد.

noun countable B2

سکه‌ی 25 سنتی (در آمریکا و کانادا)

A payphone used to work with just one quarter.

قبلاً تلفن عمومی فقط با سکه‌ی ۲۵ سنتی کار می‌کرد.

She gave the cashier a dollar and got three quarters in change.

او یک دلار به صندوق‌دار داد و سه سکه‌ی ۲۵ سنتی گرفت.

noun countable C2

محله، بخش، برزن، کوی، جا، راسته، منطقه (ویژه‌ی گروه یا فعالیتی خاص)

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی ۵۰۴ واژه‌ی ضروری

مشاهده

The city’s arts quarter is full of galleries and theaters.

محله‌ی هنری شهر پر از گالری‌ها و تئاترهاست.

Tourists love walking through the historic quarter near the castle.

گردشگران عاشق قدم زدن در بخش تاریخی نزدیک قلعه هستند.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

the Latin quarter in Paris

محله‌ی لاتین در پاریس

the coppersmiths quarter of Kashan

کوی مسگران کاشان

noun countable

منبع، طرف، سمت، سو، جهت، کس، اکناف، محفل، بخش (از جامعه یا گروه که معمولاً ناشناس هستند)

Opposition to the plan was strong in some political quarters.

مخالفت با این طرح در برخی محافل سیاسی شدید بود.

Information about the secret negotiations leaked from an unknown quarter.

اطلاعات مربوط به مذاکرات محرمانه از جهاتی نامعلوم درز کرد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

Trade from that quarter is not considerable.

بازرگانی از آن طرف قابل‌ملاحظه نیست.

His father was poor, so he expected no help from that quarter.

پدرش بی‌پول بود؛ بنابراین انتظار کمک از او نداشت.

the four quarters of the world

اکناف جهان

news from the highest quarters

خبر دریافتی از بالاترین مراجع

noun plural

اقامتگاه، محل سکونت، خوابگاه، خانه‌ی سازمانی (معمولاً برای سربازان، خدمت‌کاران و خانواده‌های آنان)

The soldiers were ordered back to their quarters.

به سربازان دستور داده شد که به اقامتگاه خود برگردند.

He had a hard time finding suitable quarters for his family.

در یافتن منزل مناسب برای خانواده‌اش دچار اشکال شد.

noun countable

(انگلیسی هندی) خانه‌ی سازمانی، محل سکونت، اقامتگاه (که توسط شرکت برای کارمندان آماده می‌شود)

The quarters included a small kitchen, two bedrooms, and a living room.

خانه‌های سازمانی شامل یک آشپزخانه کوچک، دو اتاق خواب و یک اتاق نشیمن بودند.

The manager was entitled to a fully furnished quarter near the factory.

مدیر حق استفاده از اقامتگاه مبله‌ای در نزدیکی کارخانه را داشت.

noun uncountable

ادبی بخشش، رحم، گذشت، ارفاق، مدارا، عفو، ترحم، مهربانی (در برابر دشمن یا رقیب)

No quarter was given during the heated debate between the two leaders.

در جریان مناظره‌ی داغ بین دو رهبر، هیچ گذشتی در کار نبود.

The coach gave no quarter to players who didn’t give their best.

مربی به بازیکنانی که نهایت تلاش خود را نکردند، هیچ ارفاقی نکرد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

They killed all the captives, no quarter was given even to women.

همه‌ی اسیران را کشتند؛ حتی به زن‌ها هم امان ندادند.

to give quarter to somebody

به کسی زینهار دادن

noun countable

یک چهارم لاشه، شقه، ران، دست و پا (گوشت گاو و گوسفند و خوک و...)

The animal was divided into four quarters before being transported.

حیوان پیش‌از حمل به چهار قسمت تقسیم شد.

The hind quarter includes the leg and part of the loin.

ربع عقبی شامل ران و بخشی از راسته می‌شود.

noun countable

جهت فرعی، جهت میانی (در قطب‌نما مانند شمال‌شرقی، جنوب‌غربی و...)

The travelers kept moving toward a quarter between east and south.

مسافران به سمت جهتی میان شرق و جنوب حرکت کردند.

They spotted the ship approaching from the southwestern quarter.

آن‌ها کشتی را دیدند که از سمت جنوب‌غربی نزدیک می‌شد.

verb - transitive

چهار قسمت کردن، چهار قاچ کردن، به چهار تکه تقسیم کردن

To make it easier to serve, she quartered the cake.

او کیک را برای اینکه راحت‌تر سرو شود به چهار بخش تقسیم کرد.

He quartered the orange.

پرتقال را چهار‌بخش کرد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

to divide the apples into quarters

سیب‌ها را به چهار‌بخش تقسیم کردن

He was hanged and quartered.

او را دار زدند و شقه کردند.

verb - transitive

اسکان دادن، مستقر کردن، جا دادن، منزل دادن (معمولاً سربازان)

Russian soldiers were temporarily quartered in a church.

سربازان روسی را موقت در یک کلیسا سکنی داده بودند.

Soldiers and sailors were quartered in one place.

سربازان و ملوانان را در یک محل جا داده بودند.

verb - intransitive verb - transitive

جست‌وجو کردن، زیرورو کردن، گشتن، تجسس کردن، بررسی کردن (در تمام جهات)

The police conducted a thorough search, quartering and re-quartering the area.

مأموران پلیس جست‌وجوی دقیقی را آغاز کردند و آن ناحیه را مورد تجسس مکرر قرار دادند.

He quartered the parking lot until he finally found his car.

او همه‌جای پارکینگ را گشت تا بالاخره ماشینش را پیدا کرد.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد quarter

  1. noun one of four equal parts
    Synonyms:
    part portion section fourth one-fourth division quadrant term semester span quartern two bits farthing quad
  1. noun area, neighborhood
    Synonyms:
    place region location neighborhood part zone section territory district spot position point side division domain locality bearing direction precinct province sector station turf stomping ground neck of the woods barrio inner city ghetto slum old town skid row zoo
  1. noun forgiveness
    Synonyms:
    mercy grace leniency compassion pity favor clemency lenity
    Antonyms:
    mercilessness disfavor
  1. verb divide into four equal parts
    Synonyms:
    cut cut up fourth cleave dismember
  1. verb provide lodging
    Synonyms:
    house accommodate lodge shelter harbor entertain place install establish settle put up board billet station bunk domicile domiciliate canton
    Antonyms:
    turn away
  1. noun one quarter of a dollar
    Synonyms:
    twenty-five cents coin two bits
  1. noun direction
    Synonyms:
    region bearing area belt district locality neighborhood stern tract point after part zone neck of the woods poop tail

Idioms

at close quarters

از نزدیک، به فاصله‌ی کم

cry quarter

زینهار خواستن، امان طلبیدن، بخشش خواستن

take up quarters

منزل گزیدن، خانه کردن، ساکن شدن، جا گرفتن

draw and quarter

(قرون وسطی) 1- به دار زدن و سپس چهار شقه کردن 2- دست و پای محکومی را به چهار اسب بستن و آنها را در چهار جهت مختلف راندن

لغات هم‌خانواده quarter

  • verb - transitive
    quarter

سوال‌های رایج quarter

گذشته‌ی ساده quarter چی میشه؟

گذشته‌ی ساده quarter در زبان انگلیسی quartered است.

شکل سوم quarter چی میشه؟

شکل سوم quarter در زبان انگلیسی quartered است.

شکل جمع quarter چی میشه؟

شکل جمع quarter در زبان انگلیسی quarters است.

وجه وصفی حال quarter چی میشه؟

وجه وصفی حال quarter در زبان انگلیسی quartering است.

سوم‌شخص مفرد quarter چی میشه؟

سوم‌شخص مفرد quarter در زبان انگلیسی quarters است.

ارجاع به لغت quarter

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «quarter» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۱ تیر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/quarter

لغات نزدیک quarter

پیشنهاد بهبود معانی