گذشتهی ساده:
quarteredشکل سوم:
quarteredسومشخص مفرد:
quartersوجه وصفی حال:
quarteringشکل جمع:
quartersربع، یکچهارم، یک چارک، چهارک، ربع، مدت سه ماه، ربعی
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی واژگان کاربردی سطح متوسط
a quarter of Iran's population
یکچهارم جمعیت ایران
three quarters
سهچهارم
news from the highest quarters
خبر دریافتی از بالاترین مراجع
His father was poor, so he expected no help from that quarter.
پدرش بیپول بود؛ بنابراین انتظار کمک از او نداشت.
اقامتگاه، محله، بخش، برزن، کوی، جا، محل زندگی، مسکن، زیوار، منزل
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی ۵۰۴ واژهی ضروری
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
The soldiers were ordered back to their quarters.
به سربازان دستور داده شد که به اقامتگاه خود برگردند.
the Latin quarter in Paris
محلهی لاتین در پاریس
the coppersmiths quarter of Kashan
کوی مسگران کاشان
on the starboard quarter (of the ship)
در بخش عقب و دست راست (کشتی)
He had a hard time finding suitable quarters for his family.
در یافتن منزل مناسب برای خانوادهاش دچار اشکال شد.
Russian soldiers were temporarily quartered in a church.
سربازان روسی را موقت در یک کلیسا سکنی داده بودند.
Soldiers and sailors were quartered in one place.
سربازان و ملوانان را در یک محل جا داده بودند.
They killed all the captives, no quarter was given even to women.
همهی اسیران را کشتند؛ حتی به زنها هم امان ندادند.
The police conducted a thorough search, quartering and re-quartering the area.
مأموران پلیس جستجوی دقیقی را آغاز کردند و آن ناحیه را مورد تجسس مکرر قرار دادند.
ربع (ساعت)، پانزده دقیقه
a quarter of an hour
یکربع ساعت
a quarter past four
چهاروپانزده دقیقه
طرف، سمت، سو، جهت، اکناف
the four quarters of the world
اکناف جهان
Trade from that quarter is not considerable.
بازرگانی از آن طرف قابلملاحظه نیست.
یک چهارم دلار، 25 سنت، (امریکا و کانادا) سکه ی 25 سنتی
(بسکتبال و غیره) نصف نیمه، هر یک از دو نیمهی هاف تایم
During the second quarter of the first half, our team made four goals.
در نیمهی دوم اول تیم ما چهار گل زد.
(گوشت گاو و گوسفند و خوک و غیره) پا و کفل، دست و شانه، (تقریبا) یک چهارم لاشه، شقه
(قطب نما) هر یک از چهار جهت (شمال یا جنوب یا شرق یا غرب)، هر یک از چهار بخش افق
(جسد شخص اعدام شده) شقه کردن
He was hanged and quartered.
او را دار زدند و شقه کردند.
به چهار بخش تقسیم کردن، چارک کردن، چهار بخشی کردن، یک چهارم کردن، چهار یک کردن
to divide the apples into quarters
سیبها را به چهاربخش تقسیم کردن
He quartered the orange.
پرتقال را چهاربخش کرد.
پناه بردن به، زنهار دادن، امان دادن
to give quarter to somebody
به کسی زینهار دادن
از نزدیک، به فاصلهی کم
زینهار خواستن، امان طلبیدن، بخشش خواستن
منزل گزیدن، خانه کردن، ساکن شدن، جا گرفتن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «quarter» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/quarter