امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Position

pəˈzɪʃn pəˈzɪʃn
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    positioned
  • شکل سوم:

    positioned
  • سوم‌شخص مفرد:

    positions
  • وجه وصفی حال:

    positioning
  • شکل جمع:

    positions

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable B1
موقعیت، وضع، وضعیت، موضع، مرتبه، جایگاه

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام
- His death put us in a bad position.
- مرگ او ما را در موقعیت بدی قرار داد.
- The satellite was put into position high above the earth.
- ماهواره را در ارتفاع زیاد از زمین قرار دادند.
- Six long screws hold the shelf in position.
- شش پیچ بلند تاقچه را در جای خود نگه می‌دارند.
- The players took up their positions in the football field.
- بازیکنان در جای خود در زمین فوتبال استقرار یافتند.
- She assumed a sitting position.
- به حالت نشسته درآمد.
- man's position in nature
- جایگاه انسان در طبیعت
- if I were in your position ...
- اگر جای تو بودم ...
- The company's financial position is disquieting.
- وضع مالی شرکت نگران‌کننده است.
- I am not in a position to be able to help you.
- در وضعی نیستم که بتوانم به تو کمک کنم.
- She is satisfied with her position in life.
- از وضع زندگی خودش راضی است.
- Enemy positions were attacked repeatedly.
- مواضع دشمن مکرراً مورد حمله قرار گرفتند.
- She placed each of the tools in its proper position.
- هر یک از ابزارها را در مکان مناسب خود قرار دهید.
- the position of the heart on the left side of the chest
- جای قلب در سمت چپ سینه
- I changed the position of the table.
- جای میز را عوض کردم.
- Indicate your position on this map.
- روی این نقشه جای خود را مشخص کنید.
- She took the position that the peace proposal should be accepted.
- او بر این عقیده بود که باید پیشنهاد صلح را پذیرفت.
- What is your position on this issue?
- موضع شما در این باره چیست؟
- He stated his position on nuclear arms.
- نظر خود را درباره‌ی سلاح‌های هسته‌ای اظهار کرد.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
noun countable
سمت، منصب، شغل، مقام
- This position involves both typing and accounting.
- این شغل هم با ماشین‌نویسی و هم با حسابداری سروکار دارد.
- She holds a position of responsibility.
- شغل پرمسئولیتی دارد.
- He took a position in the bank.
- در بانک شغلی به دست آورد.
- a man of position
- یک مرد دارای مقام
- He occupies a high position among Persian poets.
- در میان شاعران فارسی مقام رفیعی دارد.
verb - transitive
قرار دادن، مستقر کردن
- She positioned the table right in front of the window.
- او میز را درست جلو پنجره قرار داد.
- He positioned himself by the window so that he could see the street.
- او خود را کنار پنجره مستقر کرد تا خیابان را ببیند.
- The tanks were positioned on top of the hill.
- تانکها در بالای تپه مستقر شده بودند.
- he positioned the bottle upside down on the table
- او بطری را وارونه روی میز قرار داد
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد position

  1. noun physical place
    Synonyms:
    area bearings district environment fix geography ground locale locality location locus point post reference region scene seat setting site situation space spot stand station surroundings topography tract whereabouts
  1. noun posture, stance
    Synonyms:
    arrangement attitude ballgame bearing carriage circumstances condition deportment disposition form habit how things stack up like it is manner mien pass plight port pose predicament situation spot stand state status strait the size of it
  1. noun belief, point of view
    Synonyms:
    angle attitude color judgment opinion outlook slant stance stand standpoint view viewpoint
  1. noun class, stature
    Synonyms:
    cachet capacity caste character consequence dignity footing importance place prestige rank reputation situation sphere standing station status
  1. noun responsibility in business or other enterprise
    Synonyms:
    berth billet capacity connection do duty employment function job nine-to-five occupation office place post profession role situation slot spot trade
    Antonyms:
    unemployment
  1. verb place physically in location
    Synonyms:
    arrange array dispose fix lay out locate put set settle stand stick
    Antonyms:
    displace lose

Collocations

  • hold in position

    در جای خود نگه داشتن (یا محکم کردن یا مستقر کردن)

ارجاع به لغت position

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «position» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۴ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/position

لغات نزدیک position

پیشنهاد بهبود معانی