Posit

ˈpɑːzɪt ˈpɒzɪt
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله

ادعا، قرار دادن، ثابت کردن، فرض کردن، فرض

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری
- His glance had stayed posited on the spot.
- نگاهش به آن نقطه دوخته شده بود.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد posit

  1. verb To place
    Synonyms: fix, set, situate, submit, secure, state, deposit, put forward
  2. verb To state
    Synonyms: postulate, presuppose, assume, announce, premise, presume, assert, suppose, pronounce, reckon
  3. noun (logic) a proposition that is accepted as true in order to provide a basis for logical reasoning
    Synonyms: postulate

ارجاع به لغت posit

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «posit» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/posit

لغات نزدیک posit

پیشنهاد بهبود معانی