Premise

ˈpremɪs ˈpremɪs ˈpremɪs ˈpremɪs
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    premised
  • شکل سوم:

    premised
  • سوم‌شخص مفرد:

    premises
  • وجه وصفی حال:

    premising
  • شکل جمع:

    premises

توضیحات

این لغت به شکل premiss نیز نوشته می‌شود ولی شکل نوشتاری premise رایج است.

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable C1
پیش‌فرض، (منطق) مقدمه، (در جمع) قضایا، صغری یا کبری

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

هوش مصنوعی فست دیکشنری
- The premise of his argument was that all humans are born with equal rights.
- پیش‌فرض استدلال او این بود که همه‌ی انسان‌ها با حقوق برابر متولد می‌شوند.
- The premiss of the theory was that all matter is made up of tiny particles.
- مقدمه‌ی این نظریه این بود که تمام مواد از ذرات ریز تشکیل شده‌اند.
verb - transitive formal
بر اساس چیزی استوار کردن، بر چیزی بنیاد نهادن، بر اساس چیزی قرار دادن
- The lawyer premises his case on the fact that there were no eyewitnesses.
- وکیل پرونده‌ی خود را بر این اساس استوار می‌کند که هیچ شاهد عینی‌ای وجود ندارد.
- The author premises her novel on the idea that love conquers all.
- نویسنده رمان خود را بر این عقیده بنیاد می‌نهد که عشق بر همه چیز غلبه می‌کند.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد premise

  1. noun hypothesis, argument
    Synonyms: apriorism, assertion, assumption, basis, evidence, ground, posit, postulate, postulation, presumption, presupposition, proof, proposition, supposition, thesis
    Antonyms: fact, reality, truth
  2. verb hypothesize
    Synonyms: announce, assume, begin, commence, introduce, posit, postulate, predicate, presume, presuppose, start, state, suppose
    Antonyms: be factual

ارجاع به لغت premise

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «premise» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/premise

لغات نزدیک premise

پیشنهاد بهبود معانی